سه چهار سال پیش بود . آقای « سایه » آمده بودکالیفرنیا. شب شعری داشت در دانشگاه برکلی . نتوانسته بودیم برویم
مهمان کسی بود بنام آقای نظامی
این آقای نظامی گویا خود دستی در شعر و شاعری داشت . من متاسفانه نمی شناختمش. من از قبیله نظامیان فقط نظامی گنجوی را می شناسم
یکی دو روز بعد شنیدیم شب شعری دارد در رستورانی در بی اریا. به رفیقم گفتم : برویم
و رفتیم . نام شهرش یادم نیست. دور و بر سانفرانسیسکو بود
عده ای آمده بودند
رفتیم گوشه ای نشستیم و به انتظار ماندیم
در این حیص و بیص رفیق شاعرم - آقا رضا - از آلمان تلفن کرده بود که فلانی ، اگر جناب سایه را دیدی این پیغامم را به او برسان
رفتیم گوشه ای نشستیم و به انتظار ماندیم
آقای نظامی میکروفن را بدست گرفت و چند شعری از سایه خواند و یکساعتی هم در باب فضائل او سخنرانی کرد . بعدش به صحرای کربلا زد و سایه را با قاآنی همطراز دانست
توی دل مان گفتیم : پدر آمرزیده ! شاعر دیگری سراغ نداشتی؟ آخر سایه را چه نسبتی است با قا آنی؟ قاآنی لقب « مجتهد الشعرا » از خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار و لقب « حسان العجم » از محمد شاه دارد . از راه مدیحه سرایی نان و ماستی میخورده است .بیچاره سایه همان سایه است و سایه اش !( گیرم در عهد شباب چنانکه افتد و دانی شعری در ستایش رفیق لنین و رفیق استالین گفته باشد
باری ، سایه آمد کنارمان نشست . با ریش و با عصا . سایه سنگین ! با چنان اخم و تخمی که زهره آدمی آب میشد
سرش را گذاشت روی عصایش و به سلام مان هم پاسخی نداد . مگر مرا زهره آن بود که پیغام آقا رضای شاعر را به او برسانم ؟ گاو نر میخواست و مرد کهن
نیم ساعتی گذشت . سایه آمد که شعر بخواند . پیش از آنکه کتاب شعرش را باز کند رو به جماعت کرد و با خشم گفت
کسی نبود به این مرتیکه احمق بگوید وقتی خود شاعر اینجا حی و حاضر است تو به چه حقی شعر او را میخوانی و غلط هم میخوانی؟
من خیال کردم لابد قصد شوخی با مهماندارش دارد .آخر مگر میشود مهمان کسی بود و او را در برابر دیگران چنین خوار و خفیف کرد ؟
مهمان کسی بود بنام آقای نظامی
این آقای نظامی گویا خود دستی در شعر و شاعری داشت . من متاسفانه نمی شناختمش. من از قبیله نظامیان فقط نظامی گنجوی را می شناسم
یکی دو روز بعد شنیدیم شب شعری دارد در رستورانی در بی اریا. به رفیقم گفتم : برویم
و رفتیم . نام شهرش یادم نیست. دور و بر سانفرانسیسکو بود
عده ای آمده بودند
رفتیم گوشه ای نشستیم و به انتظار ماندیم
در این حیص و بیص رفیق شاعرم - آقا رضا - از آلمان تلفن کرده بود که فلانی ، اگر جناب سایه را دیدی این پیغامم را به او برسان
رفتیم گوشه ای نشستیم و به انتظار ماندیم
آقای نظامی میکروفن را بدست گرفت و چند شعری از سایه خواند و یکساعتی هم در باب فضائل او سخنرانی کرد . بعدش به صحرای کربلا زد و سایه را با قاآنی همطراز دانست
توی دل مان گفتیم : پدر آمرزیده ! شاعر دیگری سراغ نداشتی؟ آخر سایه را چه نسبتی است با قا آنی؟ قاآنی لقب « مجتهد الشعرا » از خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار و لقب « حسان العجم » از محمد شاه دارد . از راه مدیحه سرایی نان و ماستی میخورده است .بیچاره سایه همان سایه است و سایه اش !( گیرم در عهد شباب چنانکه افتد و دانی شعری در ستایش رفیق لنین و رفیق استالین گفته باشد
باری ، سایه آمد کنارمان نشست . با ریش و با عصا . سایه سنگین ! با چنان اخم و تخمی که زهره آدمی آب میشد
سرش را گذاشت روی عصایش و به سلام مان هم پاسخی نداد . مگر مرا زهره آن بود که پیغام آقا رضای شاعر را به او برسانم ؟ گاو نر میخواست و مرد کهن
نیم ساعتی گذشت . سایه آمد که شعر بخواند . پیش از آنکه کتاب شعرش را باز کند رو به جماعت کرد و با خشم گفت
کسی نبود به این مرتیکه احمق بگوید وقتی خود شاعر اینجا حی و حاضر است تو به چه حقی شعر او را میخوانی و غلط هم میخوانی؟
من خیال کردم لابد قصد شوخی با مهماندارش دارد .آخر مگر میشود مهمان کسی بود و او را در برابر دیگران چنین خوار و خفیف کرد ؟
در همان نیم ساعتی که آنجا بودیم جناب ابتهاج شعری می خواند و پشت بندش چند دشنام آبدار نثار مهماندارش میکرد . فقط کم مانده بود خواهر و مادر و عمه جان آقای نظامی را به دشنامی بنوازد
من طاقت نیاوردم و به رفیقم گفتم پا شو برویم
پا شدیم رفتیم آبجو خوردیم و تصمیم گرفتیم دیگرهرگز پای مان را در شب شعر« بزرگان ! »نگذاریم
با اینهمه من شعرش را دوست دارم و توده ای بودنش را دوست ندارم
من طاقت نیاوردم و به رفیقم گفتم پا شو برویم
پا شدیم رفتیم آبجو خوردیم و تصمیم گرفتیم دیگرهرگز پای مان را در شب شعر« بزرگان ! »نگذاریم
با اینهمه من شعرش را دوست دارم و توده ای بودنش را دوست ندارم