دنبال کننده ها

۱ مرداد ۱۳۹۸

این زبان لعنتی
آقا! ما توی بد انشر منشری گیر افتاده ایم .
زبان مادری مان لاهیجانی است ، زبانی است که با زبانهای رشتی و ترکی و تاتی و تالشی تفاوت دارد
در هفت سالگی رفتیم مدرسه تا از مرده ریگ نیاکان چیزی بیاموزیم شاید بتوانیم بعد تر ها خر خودمان را از پل بجهانیم !
لاجرم با زبان فارسی آشنا شدیم . منتها فارسی حرف زدن مان با لهجه لاهیجانی است !
بعد ها رفتیم دانشگاه تبریز تا سری توی سر ها در بیاوریم و استاد بشویم ! آنجا هفت هشت سال عمر گرانمایه را صرف ضربا ضربوا کردیم و خیال میکردیم پیزری لای پالان مان میگذارند و شاید - به فضل الهی - وزیری ، وکیلی ، ایلچی خاصی ، صدر اعظمی ، چیزی بشویم .
آنجا ترکی یاد گرفتیم ! اما ترکی حرف زدن مان با لهجه فارسی لاهیجانی است
بعد تر ها گذارمان به شیراز افتاد . خیال میکردیم لابد به میمنت قدوم مبارک مان از دروازه قرآن تا باغ دلگشا ، کوچه ها و بازارها را آذین می بندند وچار طاق ها بر افراخته ، تمامی دکاکین را به دیبای چین و مخمل فرنگ و اطلس ختا و تاچه هفت رنگ خواهند آراست !
بجای اینهمه آرزوهای دور و دراز و خیالپردازی های شاعرانه !آنجا زن گرفتیم ، چهار کلام هم زبان شیرازی یاد گرفتیم . حالا شیرازی حرف زدن مان با لهجه ترکی فارسی لاهیجانی است
در آن اقلیم دلگشا سلانه سلانه برای خودمان دلی دلی میخواندیم که ناگهان یک آقای نتراشیده نخراشیده مو سپید دل سیاه اهریمن صفتی بنام امام همراه با خیل غسالان و قوادان و لولیان و دستار بندان از راه رسیدو :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی
هنوز داشتیم از آن ضربه هولناک امام نازنین مان تلو تلو میخوردیم که سرمان را بلند کردیم دیدیم از بوئنوس آیرس سر در آورده ایم .
رفتیم دانشگاه آنجا زبان و ادبیات اسپانیولی خواندیم ، حالا زبان اسپانیولی را با لهجه شیرازی ترکی فارسی لاهیجانی حرف میزنیم .
بسال ۱۹۸۸ میلادی سرابی بنام « امریکا » ما را بسوی خود کشاند .
با خود گفتیم لابد متوطنان بلاد این اقلیم به حسب صورت و سیرت افضل اولاد بشرند و مظهر اصناف فضل و هنر .
جل و پلاس مان را جمع کردیم و راهی ینگه دنیا شدیم .
در ینگه دنیا بناچار چهار کلام انگلیسی یاد گرفتیم اما انگلیسی را با لهجه اسپانیولی شیرازی ترکی فارسی لاهیجانی بلغور میفرماییم
غرض از اینهمه فرمایشات ملوکانه اینکه اگر اینجا و آنجا هیچکس از حرف های مان سر در نمیآورد تقصیر ما نیست به قمر بنی هاشم !
بقول حافظ جان :
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
این را هم بگوییم و برویم پی کارمان:
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو
پیش نظرت تشنه بمیرم چه ؟ حلال است ؟
این شعر آخری هم هیچ ربطی به مقوله زبان ترکی و فارسی و انگلیسی و اسپانیولی ندارد . خواستیم اینجا بگذاریمش تا دل بعضی ها را بسوزانیم

۵ خرداد ۱۳۹۸

گریز ناگزیر


گریز ناگزیر
یک زاهد فلورانسی همعصر ماکیاولی - عالیجناب گیسیاردینی - میگوید :
هیچ قاعده مفیدی برای زیستن در زیر بار استبداد وجود ندارد باستثنای یک قاعده که در زمان شیوع بیماری طاعون نیز صادق است :
به دور ترین جایی که میتوانی بگریز .
از آنجا که از دیر باز؛ حکومت های طاعونی در میهن ما همواره بر جان و مال و هستی و ناموس و حتی باورهای مردمان مان سیطره ای طاعونی داشته اند ؛ لاجرم مهاجرت و گریز نا گزیر بخش لاینفکی از زندگانی ایرانیان بوده و این ملت چه پیش و چه پس از بر آمدن طاعون اسلام ؛ هماره از ظلمتی به ظلمتی دیگر پرواز کرده اند .
میرزا رضا کرمانی که گلوله اش سینه شاه قدر قدرت ناصرالدین شاه قاجار را درید ؛ در دفاعیات خود میگوید :
" ...مگر این مردم بیچاره و این یک مشت رعیت ایران ودایع خدا نیستند ؟ قدری پا از خاک ایران بیرون بگذارید و در عراق عرب و بلاد قفقاز ؛ در عشق آباد و خاک روسیه هزار هزار رعایای بیچاره ایران را می بینید که از وطن عزیز خود ؛ از دست تعدی و ظلم فرار کرده و کثیف ترین شغل ها را از سر ناچاری پیش گرفته اند . هر چه حمال و کناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط می بینید همه ایرانی هستند . گوسفند های شما همه رفته متفرق شدند . نتیجه ظلم همین است که می بینید ..."
میرزا آقا خان کرمانی - آن انسان خردمند قربانی استبداد - نیز می نویسد :
" هر که بگوید ملت ایران از روی جهان نابود نشده است انصاف را شهید کرده است زیرا هر ساله یکصد هزار نفر از اهالی ایران از جور ستمکاران جلای وطن کرده به ممالک خارجه میروند . شاهد مدعا سنگ شکنان راه قفقاز و روسیه ؛حمالان بصره و بغداد .سیاه سوختگان تابش گرمای جزیره العرب .مجاورین کربلا و نجف . پراکنده های هند . بی سر و سامان های قطر . خرکچیان اسلامبول و آه کشان خیابان های پاریس اند .
سید جمال الدین اسد آبادی تعداد گریختگان از وطن و مهاجران به کشورهای دیگر را بیش از یک پنجم جمعیت ایران میدانست و می نوشت :
" من در استانبول به ایرانیانی بر خوردم که با دست های ظریف پست ترین شغل ها را انجام میدادند . مانند سقایی ؛ جاروکشی و خرکچی ..."
حاج زین العابدین مراغه ای معروف به ابراهیم بیگ در سیاحت نامه خود رنجها و دردهای رانده شدگان از وطن را اینگونه بازتاب میدهد :
"در سفر قفقاز و در باطوم ؛ در محلات فقیر نشین به هر طرف که نگاه کردم جز " همشهری " ندیدم .
پرسیدم : چه کاره اند ؟
گفتند : اینها همگی فعله و حمال اند .
گفتم : سبحان الله !در این شهر کوچک ؛ چهل پنجاه هزار ایرانی آنهم به این وضع و حالت پریشانی ؟
گفتند : آقا جان !تمام دهات و شهر ها و قصبات ؛ حتی دهات قفقاز پر از این قبیل ایرانیان است .در ایران امنیت نیست . کار نیست .نان نیست . برخی از دست تعدی داروغه و کدخدا گریخته اند و برخی از دست باج گیری و تهمت های ملایان ....
در اینجا مرده مهاجران هم منبع در آمد است .هرگاه یکی از فعله ها مرد ؛ اول کسی که بر سر جنازه اش حاضر است ماموران قنسولخانه اند که خود را وارث شرعی و عرفی او میدانند ....
و باری . چرخ این آسیاب هنوز هم به همان سبک و سیاق دیرین میچرخد و میچرخد .

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸

سپاسگزاری


از همه دوستان و عزیزانی که از شرق و غرب و شمال و جنوب عالم روز مادر و سالگرد تولدمان را شادباش گفته اند و ما را شرمنده محبت های خود ساخته اند بسیار بسیار سپاسگزارم و دست یکایک شما را میبوسم
از شوهر جانم هم که با همه شکنندگی ها و نازکدلی های شاعرانه اش ؛ چهل سال اخم و تخم ها و خشم و خروش ها یم را تحمل کرده و بر آن آتشفشان درونی خود مهار زده اند تا بتوانیم از این دالان هراسناک هزارتوی پر هیاهوی زندگی بگذریم نیز سپاس دارم .
یک توصیه دوستانه هم به همه شما عزیزان دارم و آن اینکه هرگز همسر نویسنده و شاعر و نقاش و موسیقیدان و فیلمساز و اهل کتاب و اهل هنر نشوید که زندگی کردن با آنها صبر ایوب میخواهد که من البته از این نعمت الهی بر خوردارم . روی ماه یکایک شما عزیزان را می بوسم
با سپاس : نسرین شیخانی

روز مادر و تولد همسرجان


امروز روز مادر و زاد روز همسرجان ماست . از طرف قوم و قبیله شیخانی و گلچین و صفوی و زر آور تولد نسرین خانم را تبریک میگوییم وامیدواریم صد ساله بشوند بی هیچ درد و بیماری
تولدت مبارک نسرین خانم که همسر و مادر و مادر بزرگ بی همتایی هستی. همینقدر که چهل سال توانسته ای این آقای گیله مرد نق نقوی پر مدعا را تحمل بفرمایی نشان میدهد که چه همسر دریا دلی هستی . زاد روزت خجسته باد

آقا دار


آقا دار ، روی تپه کوچکی ، نزدیک خانه مان کنار « کهنه جاده » روییده بود .
شاید هزار سالی از عمرش میگذشت . نه باری داشت و نه گلی و نه برگی . تنه تنومندش در گذر سالیان و قرن ها پوک و پوسیده شده بود .
وقتی باران میبارید از ریشه ها و تنه تنومند پوسیده اش مایع سرخی به رنگ خون بیرون می جهید .
هروقت گذرمان از کنار این درخت می افتاد مادرم کمی از همان مایع سرخ رنگ را به صورت مان میمالید و زیر لب میگفت: اللهم صلی علی محمد و آل محمد!
بگمانم خیال میکرد همین مایع سرخ رنگ ما را از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ خواهد داشت
صبح عاشورا ، دسته کوچکی از سینه زنان و مرثیه خوانان از مسجد محله مان راه می افتاد و چند دقیقه ای اطراف آقا دار طواف میکرد و دوباره به مسجد باز میگشت
مردم میگفتند این درخت « نظر کرده » است . تا امروز نفهمیدم نظر کرده یعنی چه ؟
یکبار از پیشنماز محله مان - آقای جزایری - پرسیدم : چرا مردم « آقا دار » را مقدس میدانند و پایش نذر و نیاز میکنند ؟
در جوابم گفت : روز عاشورا پس از شهادت امام حسین چند کبوتر بال های خود را به خون شهید کربلا آغشتند و به پرواز در آمدند . هر جا اگر قطره خونی از بال همان کبوتران فرو افتاد همانجا درختی رویید که مقدس است . این « آقا دار » یکی از همان درخت هاست که از فروچکیدن خون امام حسین روییده است !
مردم میآمدند پای این درخت سکه های دو زاری و پنجزاری میریختند . هزاران سکه آنجا پای درخت تلنبار شده بود . کسی جرات نداشت یکی شان را بر دارد . سکه ها زنگ زده بودند. سیاه و قهوه ای شده بودند اما هیچکس شهامت اینکه آنها را بردارد و به کاری بزند نداشت
اطراف درخت دهها و صدها علم و بیرق آویخته بودند ، همه به رنگ سبز . صدها پنجه فلزی اینجا و آنجا به چشم میخورد که روی شان نوشته شده بود یا قمر بنی هاشم !
یک روز دل به دریا زدم و به رفیقانم گفتم میروم سکه ها را از پای آقا دار بردارم . میخواهم متولی باشی آقا دار بشوم ! آنوقت ها بگمانم سیزده چهارده ساله بودم .
رفیقانم با ترس و لرز گفتند مگر دیوانه شده ای ؟ آقا دار کمرت را میزند ! همانجا سنگ میشوی ! چک و چانه ات کج و کوله می‌شود !
فردایش یک کیسه کوچک برداشتم و رفتم پای آقا دار . هزاران سکه دو زاری و پنجزاری روی هم ریخته بودند . نشستم سکه های براق را برداشتم و توی کیسه ام ریختم . یک عالمه سکه جمع کرده بودم . سوار دوچرخه ام شدم و آمدم خانه. از ترس مادرم سکه ها را بردم پای تلمبار مخفی کردم .
از فردایش وقتی چشم های مادرم را دور میدیدم میرفتم سکه ها را بر میداشتم و تمیزشان میکردم و میرفتم سینما استخر فیلم های بروس لی تماشا میکردم
یک روز توفان شدیدی از راه رسید و « آقا دار » را با همه آن علم و کتل هایش از ریشه کند و روی کهنه جاده انداخت و جاده را بست .
تنه پوسیده آقا دار سال‌های سال همچنان در کهنه جاده باقی مانده بود و هیچکس را جرات آن نبود که شاخه های شکسته اش را بردارد و بسوزاند .

از پشت پنجره خانه ام


از پشت پنجره خانه ام
- بهار دامن کشان آمده است و همه جا غرق در گل و شکوفه و سبزی و سبزینه
یک صبحانه شاهانه ! با نان و پنیر وتخم مرغ و چای داغ.
جای تان خالی
حیف باید بروم سر کارم و گرنه هوای بهاری امروز جان میدهد برای یک گشت و گذار صبحگاهی و گوش دادن به موسیقی زیبای باربارا استرایسند و سلن دیان و ویتنی هیوستن والبته باب دیلان و صد البته فرانک سیناترا و لئونارد کوهن

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸

ترامپ نامه

این نامه را آقای ترامپ در پاسخ عربده کشی های سرداران اسلام به آیت الله خامنه ای نوشته است  
بسمه الله القاصم الجبارین 
خاکپای جواهر آسای عالیجاه مقرب الاقران حضرت شهریاری آیت الله العظمی امام خامنه ای مد ظله العالی
با خاکساری و عبودیت و تحیات به عرض عالی میرساند
از آنجا که عساکر قاهره و افواج نظام مقدس اسلامی حسب الاشاره آن آیت الله عظیم الشان و عظیم النشان تحت اهتمام دولت علیه ابد مدت ، با ابداع و اختراع صنایع بدیعه بریه و بحریه در فصول مفصله به اشتعال نایره حرب و قتال در اقالیم سبعه اشتغال داشته و برای انتظام صفحات آن سامان و نیز گوشمالی گردنکشان و کافران و منافقین و محاربین و مارقین و سارقین و ناکسان و نا کثین از بذل جان خویش فرو گذاز نکرده و مفسدینی را که یاغیگری و افساد کرده بودند بسزای اعمال قبیحه و رذیله شان رسانیده و سیورسات ساخلوهای بلوکات یمن و عراق و فلسطین و طرابلس و لبنان و ربع مسکون از قبیل جبه خانه ها و قور خانه ها وچاپارخانه ها و علوفه و قراول و یساول و کشیکچی باشی و گزمه و یوزباشی و دالاندار باشی و مزقونچی را فراهم میفرمایند و الحمد الله در ایران اسلامی نیز پیران تکیه طریقت و مرشدان طریق حقیقت ، ونیز همه قوم و قبیله منافقین و محاربین را با شکنجه و دار و تبعید و اعدام منکوب فرموده اند اینجانب که اکنون از فیض آستان بوسی آن اعلیحضرت قوی شوکت خلد الله ملکه و سلطانه محروم مانده ام به نمایندگی از ملت امریکا با تقدیم مقادیری حق الزحمه و خدمتانه و حق الریش و حق العمامه خدمت آن عالیجاه و جناب موتمن السلطان اعظم افخم آقای جنرال ملاباشی سلیمانی که منصب جلیل سرداری عساکر همایونی اسلامی را بر عهده دارند از بارگاه ملایک پاسبان آن رهبر معظم استدعای عاجزانه دارم دستور اکید صادر فرمایند تا جناب ملاباشی جنرال سلیمانی که در کسب فضایل و کمالات از باده علوم ملا باقر مجلسی نوشیده از گسیل عساکر قاهره و افواج ماهره آن نظام مقدس به ایالات و ولایات اتازونی خود داری فرموده و ملت امریکیه بلکه اروپیه و اقیانوسیه و اقالیم هفتگانه را مشمول مراحم و عنایات ملوکانه بفرمایند
امضا : الاحقر دانولد ترامپ
بتاریخ دوم رمضان المبارک سنه دوهزار ونوزده - کاخ ابیض - واشنگتن

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸

خط و نشان


خط و نشان
در زمان استبداد صغیر  بهنگامی که قزاقان محمد علیشاه قاجار مجلس شورای ملی را به توپ بسته بودند ، گویا انقلابیون و مجاهدان مشروطیت خانه مرحوم ظهیر الدوله صفا را سنگر خود ساخته و از آنجا به قزاقان تیر اندازی میکردند
محمد علیشاه پس از بتوپ بستن مجلس چند تن از آزادیخواهان از جمله میرزا جهانگیر صور اسرافیل و ملک المتکلمین را اعدام کرد آنگاه دستور داد خانه ظهیر الدوله را نیز به توپ بستند و آنرا بکلی ویران کردند
بعد از این رویداد تلخ ، ظهیر الدوله این شعر زیبا را خطاب به محمد علیشاه سرود 
به عرض شاه رسان ای صبا ز قول صفا
که ای شهنشه دوران وجانشین کیان
مگر به عرض حضور تو نارسانده کسی
که گندمی که نمایند زیر خاک نهان
نخست چونکه شود سبز ، لاغر است و تنک
چنانکه می نپسندند زارع و دهقان
برای مصلحت دهقنت ، یله سازد
گله به مزرعه کدخدای ده ، چوپان
لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است
چنانکه بائر و دائر شود همه یکسان
چو بگذرد دو سه روزی از آن ، همان گندم
بروید از نو و سر سبز زان شود بستان
ستبر پنجه زند ، هفت سنبل آرد بار
چنانکه وعده نموده خدای در قرآن
بکاشت ملت بیچاره تخم آزادی
ز بعد بندگی قرن های بی پایان
چو سر ز خاک بر آورد امر فرمودی
به مردمی همه اهریمنان بد ایمان
که خاک مجلس و مسجد همی دهند به باد
کشند ملت مظلوم را ز پیر و جوان
بیک اشاره که از روی خواهش نفس است
خراب گشت بسی خانه های بی گنهان
شها ! چراندی اگر سبز حاصل ملت
به هوش باش که رویاندش خدای جهان
خراب کردی اگر خانه ای ز بی گنهی
جسارت است اگر خانه ات شود ویران
یکی لطیفه نغز این بود که خانه ما
هزار ذرع بود ، فی المثل به حیث مکان
ولی به مملکت ما تو چون شهنشاهی
ترا بود به مثل خانه کشور ایران
خراب گردد و ویران ، تو مرده یا زنده
بقول عام : کشیدم برات خط و نشان
زبان درازی شده خسروا ، ببخش مرا
بکن هر آنچه دلت خواست خانه آبادان
پس از پیروزی انقلاب مشروطیت محمد علیشاه به روسیه گریخت و در شهر ادسا اقامت گزید اما نخستین خانه ای که بهنکام انقلاب اکتبر در شهر ادسا به توپ بسته شد خانه محمد علیشاه مخلوع بود
----/--///-
** قابل توجه روضه خوان سابق آقای عظمای محقرله !

دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز


سالروز مرگ حسین منزوی غزلسرای نامدار میهن ماست
امروز بارها و بارها به یاد مردی که دست تطاول بخود گشوده بود ، این غزل ناب درد انگیزش را خواندم و خواندم و همچون همان « سپیدارهایی که از بیم دار شدن میلرزند » بخود لرزیدم
شتک زده است به خورشید خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران ؟
هر آنچه هست بجز کند و بند ، خواهد سوخت
ز آتشی که گرفته است در گرفتاران
ز شعر و زمزمه ، شوری چنان نمی شنوند
که رطل های گرانتر کشند میخواران
دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز
به نیزه ها که بریدندشان ز نیزاران
زباله های بلا می برندجوی به جوی
مگو که آینه ی جاری اند جو باران
نسیم نیست ، نه ! بیم است ، بیم دار شدن
که لرزه میفکند بر تن سپیداران
سراب امن و امان است این ، نه امن و امان
که ره زده است فریبش به باور یاران
کجا به سنگ رس دیو و سنگبارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران ؟
چو چاه ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویران ترند بیماران
زبان به رقص در آورده چندش آور و سرخ
پر است چنبر کابوس هایم از ماران
برای من سخن از « من » مگو به دلجویی
مگیر آینه در پیش خویش بیزاران
اگر چه عشق تو باری است بردنی، اما
به غبطه مینگرم در صف سبکباران