دنبال کننده ها

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸

آقا دار


آقا دار ، روی تپه کوچکی ، نزدیک خانه مان کنار « کهنه جاده » روییده بود .
شاید هزار سالی از عمرش میگذشت . نه باری داشت و نه گلی و نه برگی . تنه تنومندش در گذر سالیان و قرن ها پوک و پوسیده شده بود .
وقتی باران میبارید از ریشه ها و تنه تنومند پوسیده اش مایع سرخی به رنگ خون بیرون می جهید .
هروقت گذرمان از کنار این درخت می افتاد مادرم کمی از همان مایع سرخ رنگ را به صورت مان میمالید و زیر لب میگفت: اللهم صلی علی محمد و آل محمد!
بگمانم خیال میکرد همین مایع سرخ رنگ ما را از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ خواهد داشت
صبح عاشورا ، دسته کوچکی از سینه زنان و مرثیه خوانان از مسجد محله مان راه می افتاد و چند دقیقه ای اطراف آقا دار طواف میکرد و دوباره به مسجد باز میگشت
مردم میگفتند این درخت « نظر کرده » است . تا امروز نفهمیدم نظر کرده یعنی چه ؟
یکبار از پیشنماز محله مان - آقای جزایری - پرسیدم : چرا مردم « آقا دار » را مقدس میدانند و پایش نذر و نیاز میکنند ؟
در جوابم گفت : روز عاشورا پس از شهادت امام حسین چند کبوتر بال های خود را به خون شهید کربلا آغشتند و به پرواز در آمدند . هر جا اگر قطره خونی از بال همان کبوتران فرو افتاد همانجا درختی رویید که مقدس است . این « آقا دار » یکی از همان درخت هاست که از فروچکیدن خون امام حسین روییده است !
مردم میآمدند پای این درخت سکه های دو زاری و پنجزاری میریختند . هزاران سکه آنجا پای درخت تلنبار شده بود . کسی جرات نداشت یکی شان را بر دارد . سکه ها زنگ زده بودند. سیاه و قهوه ای شده بودند اما هیچکس شهامت اینکه آنها را بردارد و به کاری بزند نداشت
اطراف درخت دهها و صدها علم و بیرق آویخته بودند ، همه به رنگ سبز . صدها پنجه فلزی اینجا و آنجا به چشم میخورد که روی شان نوشته شده بود یا قمر بنی هاشم !
یک روز دل به دریا زدم و به رفیقانم گفتم میروم سکه ها را از پای آقا دار بردارم . میخواهم متولی باشی آقا دار بشوم ! آنوقت ها بگمانم سیزده چهارده ساله بودم .
رفیقانم با ترس و لرز گفتند مگر دیوانه شده ای ؟ آقا دار کمرت را میزند ! همانجا سنگ میشوی ! چک و چانه ات کج و کوله می‌شود !
فردایش یک کیسه کوچک برداشتم و رفتم پای آقا دار . هزاران سکه دو زاری و پنجزاری روی هم ریخته بودند . نشستم سکه های براق را برداشتم و توی کیسه ام ریختم . یک عالمه سکه جمع کرده بودم . سوار دوچرخه ام شدم و آمدم خانه. از ترس مادرم سکه ها را بردم پای تلمبار مخفی کردم .
از فردایش وقتی چشم های مادرم را دور میدیدم میرفتم سکه ها را بر میداشتم و تمیزشان میکردم و میرفتم سینما استخر فیلم های بروس لی تماشا میکردم
یک روز توفان شدیدی از راه رسید و « آقا دار » را با همه آن علم و کتل هایش از ریشه کند و روی کهنه جاده انداخت و جاده را بست .
تنه پوسیده آقا دار سال‌های سال همچنان در کهنه جاده باقی مانده بود و هیچکس را جرات آن نبود که شاخه های شکسته اش را بردارد و بسوزاند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر