دنبال کننده ها

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸

روز مادر و تولد همسرجان


امروز روز مادر و زاد روز همسرجان ماست . از طرف قوم و قبیله شیخانی و گلچین و صفوی و زر آور تولد نسرین خانم را تبریک میگوییم وامیدواریم صد ساله بشوند بی هیچ درد و بیماری
تولدت مبارک نسرین خانم که همسر و مادر و مادر بزرگ بی همتایی هستی. همینقدر که چهل سال توانسته ای این آقای گیله مرد نق نقوی پر مدعا را تحمل بفرمایی نشان میدهد که چه همسر دریا دلی هستی . زاد روزت خجسته باد

آقا دار


آقا دار ، روی تپه کوچکی ، نزدیک خانه مان کنار « کهنه جاده » روییده بود .
شاید هزار سالی از عمرش میگذشت . نه باری داشت و نه گلی و نه برگی . تنه تنومندش در گذر سالیان و قرن ها پوک و پوسیده شده بود .
وقتی باران میبارید از ریشه ها و تنه تنومند پوسیده اش مایع سرخی به رنگ خون بیرون می جهید .
هروقت گذرمان از کنار این درخت می افتاد مادرم کمی از همان مایع سرخ رنگ را به صورت مان میمالید و زیر لب میگفت: اللهم صلی علی محمد و آل محمد!
بگمانم خیال میکرد همین مایع سرخ رنگ ما را از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ خواهد داشت
صبح عاشورا ، دسته کوچکی از سینه زنان و مرثیه خوانان از مسجد محله مان راه می افتاد و چند دقیقه ای اطراف آقا دار طواف میکرد و دوباره به مسجد باز میگشت
مردم میگفتند این درخت « نظر کرده » است . تا امروز نفهمیدم نظر کرده یعنی چه ؟
یکبار از پیشنماز محله مان - آقای جزایری - پرسیدم : چرا مردم « آقا دار » را مقدس میدانند و پایش نذر و نیاز میکنند ؟
در جوابم گفت : روز عاشورا پس از شهادت امام حسین چند کبوتر بال های خود را به خون شهید کربلا آغشتند و به پرواز در آمدند . هر جا اگر قطره خونی از بال همان کبوتران فرو افتاد همانجا درختی رویید که مقدس است . این « آقا دار » یکی از همان درخت هاست که از فروچکیدن خون امام حسین روییده است !
مردم میآمدند پای این درخت سکه های دو زاری و پنجزاری میریختند . هزاران سکه آنجا پای درخت تلنبار شده بود . کسی جرات نداشت یکی شان را بر دارد . سکه ها زنگ زده بودند. سیاه و قهوه ای شده بودند اما هیچکس شهامت اینکه آنها را بردارد و به کاری بزند نداشت
اطراف درخت دهها و صدها علم و بیرق آویخته بودند ، همه به رنگ سبز . صدها پنجه فلزی اینجا و آنجا به چشم میخورد که روی شان نوشته شده بود یا قمر بنی هاشم !
یک روز دل به دریا زدم و به رفیقانم گفتم میروم سکه ها را از پای آقا دار بردارم . میخواهم متولی باشی آقا دار بشوم ! آنوقت ها بگمانم سیزده چهارده ساله بودم .
رفیقانم با ترس و لرز گفتند مگر دیوانه شده ای ؟ آقا دار کمرت را میزند ! همانجا سنگ میشوی ! چک و چانه ات کج و کوله می‌شود !
فردایش یک کیسه کوچک برداشتم و رفتم پای آقا دار . هزاران سکه دو زاری و پنجزاری روی هم ریخته بودند . نشستم سکه های براق را برداشتم و توی کیسه ام ریختم . یک عالمه سکه جمع کرده بودم . سوار دوچرخه ام شدم و آمدم خانه. از ترس مادرم سکه ها را بردم پای تلمبار مخفی کردم .
از فردایش وقتی چشم های مادرم را دور میدیدم میرفتم سکه ها را بر میداشتم و تمیزشان میکردم و میرفتم سینما استخر فیلم های بروس لی تماشا میکردم
یک روز توفان شدیدی از راه رسید و « آقا دار » را با همه آن علم و کتل هایش از ریشه کند و روی کهنه جاده انداخت و جاده را بست .
تنه پوسیده آقا دار سال‌های سال همچنان در کهنه جاده باقی مانده بود و هیچکس را جرات آن نبود که شاخه های شکسته اش را بردارد و بسوزاند .

از پشت پنجره خانه ام


از پشت پنجره خانه ام
- بهار دامن کشان آمده است و همه جا غرق در گل و شکوفه و سبزی و سبزینه
یک صبحانه شاهانه ! با نان و پنیر وتخم مرغ و چای داغ.
جای تان خالی
حیف باید بروم سر کارم و گرنه هوای بهاری امروز جان میدهد برای یک گشت و گذار صبحگاهی و گوش دادن به موسیقی زیبای باربارا استرایسند و سلن دیان و ویتنی هیوستن والبته باب دیلان و صد البته فرانک سیناترا و لئونارد کوهن

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸

ترامپ نامه

این نامه را آقای ترامپ در پاسخ عربده کشی های سرداران اسلام به آیت الله خامنه ای نوشته است  
بسمه الله القاصم الجبارین 
خاکپای جواهر آسای عالیجاه مقرب الاقران حضرت شهریاری آیت الله العظمی امام خامنه ای مد ظله العالی
با خاکساری و عبودیت و تحیات به عرض عالی میرساند
از آنجا که عساکر قاهره و افواج نظام مقدس اسلامی حسب الاشاره آن آیت الله عظیم الشان و عظیم النشان تحت اهتمام دولت علیه ابد مدت ، با ابداع و اختراع صنایع بدیعه بریه و بحریه در فصول مفصله به اشتعال نایره حرب و قتال در اقالیم سبعه اشتغال داشته و برای انتظام صفحات آن سامان و نیز گوشمالی گردنکشان و کافران و منافقین و محاربین و مارقین و سارقین و ناکسان و نا کثین از بذل جان خویش فرو گذاز نکرده و مفسدینی را که یاغیگری و افساد کرده بودند بسزای اعمال قبیحه و رذیله شان رسانیده و سیورسات ساخلوهای بلوکات یمن و عراق و فلسطین و طرابلس و لبنان و ربع مسکون از قبیل جبه خانه ها و قور خانه ها وچاپارخانه ها و علوفه و قراول و یساول و کشیکچی باشی و گزمه و یوزباشی و دالاندار باشی و مزقونچی را فراهم میفرمایند و الحمد الله در ایران اسلامی نیز پیران تکیه طریقت و مرشدان طریق حقیقت ، ونیز همه قوم و قبیله منافقین و محاربین را با شکنجه و دار و تبعید و اعدام منکوب فرموده اند اینجانب که اکنون از فیض آستان بوسی آن اعلیحضرت قوی شوکت خلد الله ملکه و سلطانه محروم مانده ام به نمایندگی از ملت امریکا با تقدیم مقادیری حق الزحمه و خدمتانه و حق الریش و حق العمامه خدمت آن عالیجاه و جناب موتمن السلطان اعظم افخم آقای جنرال ملاباشی سلیمانی که منصب جلیل سرداری عساکر همایونی اسلامی را بر عهده دارند از بارگاه ملایک پاسبان آن رهبر معظم استدعای عاجزانه دارم دستور اکید صادر فرمایند تا جناب ملاباشی جنرال سلیمانی که در کسب فضایل و کمالات از باده علوم ملا باقر مجلسی نوشیده از گسیل عساکر قاهره و افواج ماهره آن نظام مقدس به ایالات و ولایات اتازونی خود داری فرموده و ملت امریکیه بلکه اروپیه و اقیانوسیه و اقالیم هفتگانه را مشمول مراحم و عنایات ملوکانه بفرمایند
امضا : الاحقر دانولد ترامپ
بتاریخ دوم رمضان المبارک سنه دوهزار ونوزده - کاخ ابیض - واشنگتن

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸

خط و نشان


خط و نشان
در زمان استبداد صغیر  بهنگامی که قزاقان محمد علیشاه قاجار مجلس شورای ملی را به توپ بسته بودند ، گویا انقلابیون و مجاهدان مشروطیت خانه مرحوم ظهیر الدوله صفا را سنگر خود ساخته و از آنجا به قزاقان تیر اندازی میکردند
محمد علیشاه پس از بتوپ بستن مجلس چند تن از آزادیخواهان از جمله میرزا جهانگیر صور اسرافیل و ملک المتکلمین را اعدام کرد آنگاه دستور داد خانه ظهیر الدوله را نیز به توپ بستند و آنرا بکلی ویران کردند
بعد از این رویداد تلخ ، ظهیر الدوله این شعر زیبا را خطاب به محمد علیشاه سرود 
به عرض شاه رسان ای صبا ز قول صفا
که ای شهنشه دوران وجانشین کیان
مگر به عرض حضور تو نارسانده کسی
که گندمی که نمایند زیر خاک نهان
نخست چونکه شود سبز ، لاغر است و تنک
چنانکه می نپسندند زارع و دهقان
برای مصلحت دهقنت ، یله سازد
گله به مزرعه کدخدای ده ، چوپان
لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است
چنانکه بائر و دائر شود همه یکسان
چو بگذرد دو سه روزی از آن ، همان گندم
بروید از نو و سر سبز زان شود بستان
ستبر پنجه زند ، هفت سنبل آرد بار
چنانکه وعده نموده خدای در قرآن
بکاشت ملت بیچاره تخم آزادی
ز بعد بندگی قرن های بی پایان
چو سر ز خاک بر آورد امر فرمودی
به مردمی همه اهریمنان بد ایمان
که خاک مجلس و مسجد همی دهند به باد
کشند ملت مظلوم را ز پیر و جوان
بیک اشاره که از روی خواهش نفس است
خراب گشت بسی خانه های بی گنهان
شها ! چراندی اگر سبز حاصل ملت
به هوش باش که رویاندش خدای جهان
خراب کردی اگر خانه ای ز بی گنهی
جسارت است اگر خانه ات شود ویران
یکی لطیفه نغز این بود که خانه ما
هزار ذرع بود ، فی المثل به حیث مکان
ولی به مملکت ما تو چون شهنشاهی
ترا بود به مثل خانه کشور ایران
خراب گردد و ویران ، تو مرده یا زنده
بقول عام : کشیدم برات خط و نشان
زبان درازی شده خسروا ، ببخش مرا
بکن هر آنچه دلت خواست خانه آبادان
پس از پیروزی انقلاب مشروطیت محمد علیشاه به روسیه گریخت و در شهر ادسا اقامت گزید اما نخستین خانه ای که بهنکام انقلاب اکتبر در شهر ادسا به توپ بسته شد خانه محمد علیشاه مخلوع بود
----/--///-
** قابل توجه روضه خوان سابق آقای عظمای محقرله !

دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز


سالروز مرگ حسین منزوی غزلسرای نامدار میهن ماست
امروز بارها و بارها به یاد مردی که دست تطاول بخود گشوده بود ، این غزل ناب درد انگیزش را خواندم و خواندم و همچون همان « سپیدارهایی که از بیم دار شدن میلرزند » بخود لرزیدم
شتک زده است به خورشید خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران ؟
هر آنچه هست بجز کند و بند ، خواهد سوخت
ز آتشی که گرفته است در گرفتاران
ز شعر و زمزمه ، شوری چنان نمی شنوند
که رطل های گرانتر کشند میخواران
دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز
به نیزه ها که بریدندشان ز نیزاران
زباله های بلا می برندجوی به جوی
مگو که آینه ی جاری اند جو باران
نسیم نیست ، نه ! بیم است ، بیم دار شدن
که لرزه میفکند بر تن سپیداران
سراب امن و امان است این ، نه امن و امان
که ره زده است فریبش به باور یاران
کجا به سنگ رس دیو و سنگبارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران ؟
چو چاه ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویران ترند بیماران
زبان به رقص در آورده چندش آور و سرخ
پر است چنبر کابوس هایم از ماران
برای من سخن از « من » مگو به دلجویی
مگیر آینه در پیش خویش بیزاران
اگر چه عشق تو باری است بردنی، اما
به غبطه مینگرم در صف سبکباران

در اندیشه پرواز


اگرچه معتقدم «نوشتن » درمان درد بیهودگی است اما گهگاه چنین فکر میکنم « نوشتن » در مان درد خود خواهی آدمی نیز هست
می نویسم تا بگویم هستم :
بقول حسین منزوی
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸

که از خاک ما بسازد خشت


حافظ جان میگفت :
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت 
و حضرت سعدی هم میفرماید :
عاقبت از ما « غبار » ماند زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند
اما یک شرکت سویسی میگوید : از خاکستر بدن آدمیان الماس میسازد تا بازماندگان آن فقید سعید بجای گورستان ، کلکسیونی از الماس عزیزان خود داشته باشند
مجله ناشنال جئوگرافیک در آخرین شماره خود مقاله مفصلی دارد زیر نام The Future of dying in Style
در این مقاله آمده است که یک شرکت سویسی بنام Algordanzaبا استفاده از آخرین پدیده های تکنولوژیک و در یک پروسه بسیار پیچیده از کربن موجود در خاکستر آدمیان الماسی میسازد که به همان خالصی الماس هایی است که طی میلیونها سال توسط طبیعت ساخته شده است .
شما می توانید نیم کیلو از خاکستر انسان مرده ای را برای این شرکت پست کنید و پس از چند هفته با پرداخت حدود سه هزار دلار یک قطعه الماس تراشیده زیبا دریافت بفرمایید
بنا براین یواش یواش کسب و کار اهل گورستان - یعنی گورکنان و مرده شوران و مداحان و ملایان و کشیشان و تابوت سازان - کساد خواهد شد و مردم مردگان خود را بجای گورستان های ترسناک بصورت قطعه الماسی زیبا در خانه های خود نگهداری خواهند کرد

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸

صدام حسین ایرانی

عصا زنان وارد فروشگاهم میشود . زنش هم همراهش است . پیر زنی اخمالو و بد عنق .
مرد رو بمن میکند و میگوید : عراقی هستی؟
میگویم : عراقی ؟ چرا همچی سئوالی میکنی ؟
میخندد و میگوید : آخر قیافه ات شبیه صدام حسین است!
قاه قاه میخندیم و از این در و آن در صحبت میکنیم
میگوید : چرا شما ایرانی ها اجازه دادید عربها بیایند کشورتان را اشغال کنند ؟
میگویم : گول خوردیم ؛ فریب خوردیم ، خدعه کردند
سری به تاسف تکان میدهد و میگوید : من یونانی هستم . نویسنده ام ، اما هیچیک از کتاب هایم را نتوانستم چاپ کنم ، من فرهنگ و هنر ایران را بسیار دوست دارم . چقدر حیف شد که عربها آمدند فرهنگ و هنرتان را نابود کردند !
میگویم : خواستند اما نتوانستند . کشتند و سوختند و دریدند اما زبان و فرهنگ مان زنده ماند .ما شاهنامه داریم ، سعدی و حافظ و خیام و مولانا داریم . زبان مان هم زبان پارسی است .
همسرش با اخم و تخم گشتی در فروشگاه میزند . چیزی نمی خرد . انگار کشتی های مال التجاره اش در دریای قلزم غرق شده است
مرد رو بمن میکند و آهسته میگوید : زنم مدیر مدرسه بود . بیست و پنج سال . بازنشسته شده است . چهل و هفت سال است ازدواج کرده ایم
میگویم : چه خوب ! ازدواجهای امروزی چهل و هفت روز هم دوام نمیآورند !
میخندد و آهسته میگوید : چهل و هفت سال است میخواهم طلاقش بدهم اما نتوانسته ام
می پرسم : چطور ؟
میگوید : نتوانستم یک وکیل خوب پیدا کنم !

مرگ یک روزنامه نگار

هر روز خبر می‌رسد از مردن یاری
من مانده ام ، اما به چه حالی به چه کاری
این با سرطان پنجه در افکند و ور افتاد
وان خیمه به غربت زد و بر شد چو غباری
آقای حسین میر مبینی که بیش از بیست و پنج سال روزنامه « پیک خبری » را در شهر ساکرامنتو منتشر می‌کرد پس از جدالی طولانی با بیماری سرطان سر انجام رخت از این جهان برکشید
او در تمامی این سالها بتنهایی بار سنگین انتشار چنین روزنامه ای را بر دوش داشت و فرجام کار او چنان بود که با آرزوی آزادی میهن مان از چنگال اهریمنان سر به بالین نیستی بگذارد
در گذشت این دوست و همکار عزیزم را به همسر گرامی شان خانم دکتر شادیه میر مبینی و خانواده های وابسته تسلیت میگویم
بقول حافظ:
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت