شعری از دکتر رجائی بخارائی
ای خر که بسته اند به گردونه ای ترا
واندر بهای مشت جوی بار میکشی
واندر بهای مشت جوی بار میکشی
نام من است اشرف مخلوق و تو ز پی
نام حمار یحمل اسفار میکشی
نام حمار یحمل اسفار میکشی
بهتان بس بزرگ که بر ما نهاده اند
دانم تو نیز زین سخن آزار میکشی
دانم تو نیز زین سخن آزار میکشی
اشرف توئی که در پی رنج کسان نئی
گر چه ستم ز خلق به خراوار میکشی
گر چه ستم ز خلق به خراوار میکشی
پشت از فشار ریش و دل از چوب کین غمین
بار بشر بدین تن افگار میکشی
بار بشر بدین تن افگار میکشی
ما و تو سخره ایم درین بارگاه صنع
تنها نه بار دهر تو دشوار میکشی
تنها نه بار دهر تو دشوار میکشی
من رنج میبرم تو اگر بار می بری
من خوار می زیم تو اگر خار میکشی
من خوار می زیم تو اگر خار میکشی
صد کوه غم بر این تن نازک نهاده اند
خرم توئی که بار به هنجار می کشی
خرم توئی که بار به هنجار می کشی
تو نیک بخت از آن که غم حال میخوری
نی رنج نامده نه غم پار میکشی
نی رنج نامده نه غم پار میکشی
آزاد تر ز من به زمین گام مینهی
هر دم ملامتی نه ز اغیار میکشی
هر دم ملامتی نه ز اغیار میکشی
من لب ز بیم بر نتوانم گشاد و تو
فریاد ها به هر سر بازار میکشی
فریاد ها به هر سر بازار میکشی
جانت ز دست مردم دون نیست در عذاب
هر رنج میکشی به تن زار میکشی
هر رنج میکشی به تن زار میکشی
پایان کار اگر نگری هم تو بهتری
زآنرو که بار عمر نه بسیار میکشی
زآنرو که بار عمر نه بسیار میکشی
افزون ز بیست سال نمانی و زان سپس
نه انتظار جنت و نه نار میکشی
نه انتظار جنت و نه نار میکشی
در ژرفنای ملک عدم فارغ از حساب
خوش میچمی و خیمه به گلزار میکشی
خوش میچمی و خیمه به گلزار میکشی