ساعت هفده میلیون دلاری !!
من این خدابیامرز آقای پل نیومن را بسیار دوست میداشتم . هنوز هم دوستش دارم . هنر پیشه مورد علاقه ام بود - و هست -
از فیلم هایش لذت میبردم . یکنوع خونسردی در رفتارش بود . یکنوع خونسردی که به خود خواهی و بیخیالی و شلختگی پهلو میزد .
بسیاری از فیلم هایش را دیده ام . حالا هم اگر حال و حوصله تماشای فیلم داشته باشم می نشینم فیلم های کلاسیک قدیمی اش را تماشا میکنم .
توی یکی از فیلم هایش شرط می بندد سی چهل تا تخم مرغ پخته را بخورد - و میخورد - اسم فیلم یادم نمانده است اما این صحنه تخم مرغ خوری اش مرا میخندانید و میخنداند . شادم میکرد و شادم میکند .
پریروز، اینجا در امریکا ، ساعت رولکسی را که آقای پل نیومن به مچش می بست در یک حراج به مبلغ هفده میلیون و هشتصد هزار دلار فروخته شد . ملاحظه میفرمایید ؟ هفده میلیون و هشتصد هزار دلار برای یک ساعت مچی ! آنوقت شما از من می پرسید : دل خوش سیری چند ؟
خوش بحال اسکات و ملیسا و نلی . لابد نمیشناسیدشان ؟ اینها فرزندان مرحوم مغفور آقای پل نیومن هستند که نه بیل میزنند نه پایه انگور میخورند در سایه !
خدا یک جو شانس بدهد والله ! پدر خدابیامرزمان وقتی ریق رحمت را سر کشید برای مان یک عالمه قرض باقی گذاشت و یک زخم معده .
قرض هایش را به هر جان کندنی بود دادیم، فقط مانده است آن زخم معده لعنتی که گویا تا قیام قیامت با ماست .
از فیلم هایش لذت میبردم . یکنوع خونسردی در رفتارش بود . یکنوع خونسردی که به خود خواهی و بیخیالی و شلختگی پهلو میزد .
بسیاری از فیلم هایش را دیده ام . حالا هم اگر حال و حوصله تماشای فیلم داشته باشم می نشینم فیلم های کلاسیک قدیمی اش را تماشا میکنم .
توی یکی از فیلم هایش شرط می بندد سی چهل تا تخم مرغ پخته را بخورد - و میخورد - اسم فیلم یادم نمانده است اما این صحنه تخم مرغ خوری اش مرا میخندانید و میخنداند . شادم میکرد و شادم میکند .
پریروز، اینجا در امریکا ، ساعت رولکسی را که آقای پل نیومن به مچش می بست در یک حراج به مبلغ هفده میلیون و هشتصد هزار دلار فروخته شد . ملاحظه میفرمایید ؟ هفده میلیون و هشتصد هزار دلار برای یک ساعت مچی ! آنوقت شما از من می پرسید : دل خوش سیری چند ؟
خوش بحال اسکات و ملیسا و نلی . لابد نمیشناسیدشان ؟ اینها فرزندان مرحوم مغفور آقای پل نیومن هستند که نه بیل میزنند نه پایه انگور میخورند در سایه !
خدا یک جو شانس بدهد والله ! پدر خدابیامرزمان وقتی ریق رحمت را سر کشید برای مان یک عالمه قرض باقی گذاشت و یک زخم معده .
قرض هایش را به هر جان کندنی بود دادیم، فقط مانده است آن زخم معده لعنتی که گویا تا قیام قیامت با ماست .