دنبال کننده ها

۱۲ آبان ۱۳۹۶


فصل نان....
هوشنگ ابتهاج میگفت : توی زندان بودم. زندان اوین. یک روز عصر، سرود " ایران ای سرای امید" از بلند گوی زندان پخش می‌شد.
من با شنیدن این سرود زدم زیر گریه. زندانی دیگری پرسید : چرا گریه میکنی؟
گفتم : این سرود انقلابی را من سروده ام!
_________
تازگی ها شنیدم که یک زندانی رفته بود کتابخانه زندان اوین و از کتابدار پرسیده بود شما فلان کتاب را ندارید؟
و کتابدار گفته بود ‌: نه. نداریم. اما نویسنده اش همینجا زندانی است
------
دیروز دوستی از من پرسید چیزی در باره علی اشرف درویشیان نمی نویسی؟
در جوابش گفتم : من درویشیان را از نزدیک نمی شناختم، داستان هایش را در سال‌های جوانی ام خوانده و بسیار دوست می‌داشته ام. برای ارزیابی آثار نویسنده تاثیر گذار بی ادعایی همچون درویشیان باید قصه هایش را دوباره خوانی کنم و سیر تطور فکری اش را بیشتر و عمیق تر بشناسم. فعلا امکان و توان و اهلیت چنین کاری را ندارم.
در هر حال درویشیان با قصه های پر غصه اش در فصل نان؛ ابشوران ، سلول ۱۸، از این ولایت و سال های ابری، در جهت گیری فکری ما بسوی آرمان های عدالتخواهانه نقشی انکار ناپذیر داشت و قصه هایش که از اعماق زندگی کوته استینان روایتی ماندگار و عینی میداد در جهت گیری فکری نسل من تاثیر بسیار داشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر