میگوید : سلام . عید تان مبارک !
یک روسری نازک آبی رنگ با حاشیه دوزی طلایی روی موهایش کشیده و چشمان سیاه درشت زیبایش زیر آن میدرخشد
میخندم و میگویم : عید ؟ کدام عید ؟ عیدمان که چهار ماه پیش بود . صحت خواب !
با لهجه دلنشین پارسی دری میگوید : نماز و روزه شما قبول ! عید فطر مبارک .!
میخواهم بگویم نیکا شهرا که روزه دارش تو باشی اما وقتی به چشمان زیبای دلربایش خیره میشوم بیاد سهراب می افتم که دلش میگرفت وقتی میدید حوری دختر همسایه زیر کمیاب ترین نارون روی زمین فقه میخواند .
میخواهم بگویم کار جهان خدای جهان اینچنین نهاد که ما به هیچ خدا و پیغمبر و نماز و روزه و عبادتی باور نداشته باشیم و نازنینانی مثل تو " گر حال درون من بدانندم - مستوجب آنم که بسوزانند "
شب که بخانه میآیم یاد شعری می افتم که مدتها پیش از قاآنی خوانده بودم . قا آنی در این شعر از گذشتن ماه رمضان ابراز شادمانی میکند و ریا و تزویر و نابکاری واعظان را بازگو میکند . شعر این است :
عید آمد و عیش آمد و شد روزه و شد غم
زین آمد و شد ؛ جان و دلی دارم خرم
ماه رمضان گرچه مهی بود مبارک !
شوال نکوتر ؛ که مهی هست مکرم
الحمد ؛ که آن واعظک امروز به کنجی
چون حرف نخستین مضاعف ؛ شده مدغم
وان زاهدک ؛ از طعنه اوباش خلایق
چون دزد عسس دیده ؛ به کنجی نزند دم
رفت آنکه رود شیخ خرامان سوی مسجد
وز پیش و پس اش خیل مریدان معمم
رفت آنکه مر آن مردک موذی به مناجات
چون گاو کشد نعره ؛ گهی زیر و گهی بم
وان واعظ و مفتی چو در آیند به مسجد
این عجب مصور شود ؛ آن کبر مجسم
آن باد به حلق افکند ؛ این باد به دستار
آن مشک منفخ شود ؛ این خیک مورم
خیز ای بت و امروز به رغم دل واعظ
هی بوسه پیاپی ده و هی باده دمادم
ماه رمضان بر نگرفتم ز لبت بوس
کز روزه دلی داشتم آشفته و درهم
بس بوسه که در کنج لبت جمع شدستند
چون شهد ؛ که گردد به یکی گوشه فراهم
تا بر لب لعل تو ز من وام نماند
بر خیز و بده بوسه یکماهه به یک دم ......
یک روسری نازک آبی رنگ با حاشیه دوزی طلایی روی موهایش کشیده و چشمان سیاه درشت زیبایش زیر آن میدرخشد
میخندم و میگویم : عید ؟ کدام عید ؟ عیدمان که چهار ماه پیش بود . صحت خواب !
با لهجه دلنشین پارسی دری میگوید : نماز و روزه شما قبول ! عید فطر مبارک .!
میخواهم بگویم نیکا شهرا که روزه دارش تو باشی اما وقتی به چشمان زیبای دلربایش خیره میشوم بیاد سهراب می افتم که دلش میگرفت وقتی میدید حوری دختر همسایه زیر کمیاب ترین نارون روی زمین فقه میخواند .
میخواهم بگویم کار جهان خدای جهان اینچنین نهاد که ما به هیچ خدا و پیغمبر و نماز و روزه و عبادتی باور نداشته باشیم و نازنینانی مثل تو " گر حال درون من بدانندم - مستوجب آنم که بسوزانند "
شب که بخانه میآیم یاد شعری می افتم که مدتها پیش از قاآنی خوانده بودم . قا آنی در این شعر از گذشتن ماه رمضان ابراز شادمانی میکند و ریا و تزویر و نابکاری واعظان را بازگو میکند . شعر این است :
عید آمد و عیش آمد و شد روزه و شد غم
زین آمد و شد ؛ جان و دلی دارم خرم
ماه رمضان گرچه مهی بود مبارک !
شوال نکوتر ؛ که مهی هست مکرم
الحمد ؛ که آن واعظک امروز به کنجی
چون حرف نخستین مضاعف ؛ شده مدغم
وان زاهدک ؛ از طعنه اوباش خلایق
چون دزد عسس دیده ؛ به کنجی نزند دم
رفت آنکه رود شیخ خرامان سوی مسجد
وز پیش و پس اش خیل مریدان معمم
رفت آنکه مر آن مردک موذی به مناجات
چون گاو کشد نعره ؛ گهی زیر و گهی بم
وان واعظ و مفتی چو در آیند به مسجد
این عجب مصور شود ؛ آن کبر مجسم
آن باد به حلق افکند ؛ این باد به دستار
آن مشک منفخ شود ؛ این خیک مورم
خیز ای بت و امروز به رغم دل واعظ
هی بوسه پیاپی ده و هی باده دمادم
ماه رمضان بر نگرفتم ز لبت بوس
کز روزه دلی داشتم آشفته و درهم
بس بوسه که در کنج لبت جمع شدستند
چون شهد ؛ که گردد به یکی گوشه فراهم
تا بر لب لعل تو ز من وام نماند
بر خیز و بده بوسه یکماهه به یک دم ......