رفیق مان عباس آقا - که ما عباس چرچیل صداش میکنیم - آمده بود سراغ مان و جلز و ولز میکرد که آخر یک مشت روضه خوان چاچول باز چاخان چاله حوضی دو زاری را چیکار به حکومت کردن ؟
میگوییم : عباس آقا جان ؛ انگار دوباره جوش آورده ای ؟ میشود بفرمایی چه خبر شده ؟
عباس آقا روزنامه را جلوی چشمانم میگیرد و میگوید :
- آقای گیله مرد ! جنابعالی که سرد و گرم روزگار را چشیده و سیلی روزگار را هم بارها نوش جان فرموده ای ؛ میشود بمن بفرمایی این آقای عظما دیگر چه صیغه ای است ؟
میخندم و میگویم : صیغه مبالغه !
میگوید : این یارو ؛ عینهو آفتابه دم خلا انگار اندک مندک چغندر زردک شده و با وجودیکه غیر از سر کتاب باز کردن و استخاره گرفتن و آداب خلا رفتن و پیاز خوردن و جماع کردن و نماز خواندن هنر دیگری ندارد حرف هایی میزند که مرغ پخته را به خنده وا میدارد. بقول معروف گه خوردنش کم بود حالا عربی هم بلغور میکند !
میگویم : عباس آقا جان ! جنابعالی که ماشاء الله هزار ماشاءالله بعد از چهل سال مهتری حالا دیگر توبره گم نمیکنی . خب ؛ توی مملکتی که سر هر سگی بزنی یک آیت الله برایت می ریند این روضه خوان دو زاری هم بمصداق " دهی که نداره ریش سفید به بز میگن عبدالرشید " دم گاوی به چنگش افتاده و دستش را به خیک شیره بند کرده و هیچ دعای باطل السحرو دعای بی وقتی و دعای هفتاد و دو باد هم نمیتواند چماقی را که ما خودمان به دست شان داده ایم از چنگال شان در بیاورد . مگر نشنیده ای که میگویند چماق دادن دست خرس آسان است و پس گرفتنش مشکل ؟
عباس آقا یک مشت بد و بیراه به زمین و آسمان میگوید و مقداری هم ایلدرم بیلدرم راه می اندازد و چون می بیند گیله مردی که ما باشیم از قلیان چاق کردن فقط پف نم زدنش را بلدیم و کار دیگری هم از دست ما ساخته نیست میگوید : خاک بر سرمان که از چنگ رمال در آمدیم افتادیم توی چنگ دعا نویس . بعد همینطور که به خودش و به به دیگران ناسزا میگوید راهش را میکشد و میرود .
طفلکی عباس آقا ! ترس مان این است که نکند با اینهمه جوش و جلا یی که این روز ها میزند سکته ای ؛ مکته ای ؛ چیزی بکند .!!
میگوییم : عباس آقا جان ؛ انگار دوباره جوش آورده ای ؟ میشود بفرمایی چه خبر شده ؟
عباس آقا روزنامه را جلوی چشمانم میگیرد و میگوید :
- آقای گیله مرد ! جنابعالی که سرد و گرم روزگار را چشیده و سیلی روزگار را هم بارها نوش جان فرموده ای ؛ میشود بمن بفرمایی این آقای عظما دیگر چه صیغه ای است ؟
میخندم و میگویم : صیغه مبالغه !
میگوید : این یارو ؛ عینهو آفتابه دم خلا انگار اندک مندک چغندر زردک شده و با وجودیکه غیر از سر کتاب باز کردن و استخاره گرفتن و آداب خلا رفتن و پیاز خوردن و جماع کردن و نماز خواندن هنر دیگری ندارد حرف هایی میزند که مرغ پخته را به خنده وا میدارد. بقول معروف گه خوردنش کم بود حالا عربی هم بلغور میکند !
میگویم : عباس آقا جان ! جنابعالی که ماشاء الله هزار ماشاءالله بعد از چهل سال مهتری حالا دیگر توبره گم نمیکنی . خب ؛ توی مملکتی که سر هر سگی بزنی یک آیت الله برایت می ریند این روضه خوان دو زاری هم بمصداق " دهی که نداره ریش سفید به بز میگن عبدالرشید " دم گاوی به چنگش افتاده و دستش را به خیک شیره بند کرده و هیچ دعای باطل السحرو دعای بی وقتی و دعای هفتاد و دو باد هم نمیتواند چماقی را که ما خودمان به دست شان داده ایم از چنگال شان در بیاورد . مگر نشنیده ای که میگویند چماق دادن دست خرس آسان است و پس گرفتنش مشکل ؟
عباس آقا یک مشت بد و بیراه به زمین و آسمان میگوید و مقداری هم ایلدرم بیلدرم راه می اندازد و چون می بیند گیله مردی که ما باشیم از قلیان چاق کردن فقط پف نم زدنش را بلدیم و کار دیگری هم از دست ما ساخته نیست میگوید : خاک بر سرمان که از چنگ رمال در آمدیم افتادیم توی چنگ دعا نویس . بعد همینطور که به خودش و به به دیگران ناسزا میگوید راهش را میکشد و میرود .
طفلکی عباس آقا ! ترس مان این است که نکند با اینهمه جوش و جلا یی که این روز ها میزند سکته ای ؛ مکته ای ؛ چیزی بکند .!!