پدر کشتی و تخم کین کاشتی
میگوید : آقای گیله مرد ! دیدی چطوری آقای عظما توی دهن این آقای سید خندان زد ؟
میگویم : اینکه تازگی ندارد کاکو ! پیش از اینها بهش گفته بود شاه سلطان حسین .
میگوید : خب ! این سید خندان چرا از رو نمیرود ؟
میگویم : مگر ما از رو رفتیم ؟
می پرسد : منظورتان از " ما " کیست ؟
میگویم : بنده و جنابعالی . قاطبه اهالی شریف و محترم ایران . مگر وقتی آقای امام خمینی در سال 57 آنطوری توی دهن ما کوبید از رو رفتیم ؟ هنوز هم میرویم به سبز و بنفش و قرمز و نارنجی رای میدهیم . ما دهن مان از آن شیر داغی که امام امت توی حلقوم مان ریخت سوخته است و میبایست حالا از ترس به دوغ هم فوت میکردیم .
میگوید : نظرتان در باره آشتی ملی چیست ؟
میگویم : دست روی دل مان نگذار کاکو !
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته را کی بود آشتی ؟
میگوید : بینی و بین الله ما داریم به کجا میرویم ؟ چه خواهد شد . بر سر ما و مملکت ما چه خواهد آمد ؟
میگویم : اندر احوال موطن اجدادی و در باب وقایع حالیه دارالخرافه اسلامی باید خدمت تان عرض کنم از آنجا که علمای اعلام و آیات عظام کثرالله امثاله رتق و فتق امور دنیوی و اخروی ممالک محروسه را در کف با کفایت خود گرفته و بر خر مراد سوارند و میتازند ؛ حکایت ما عینهو همان حکایت سعدی است که :
مردکی را چشم درد خاست ؛ پیش بیطار رفت که دوا کن . بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد .حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست ؛ اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.
مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
میگویم : اینکه تازگی ندارد کاکو ! پیش از اینها بهش گفته بود شاه سلطان حسین .
میگوید : خب ! این سید خندان چرا از رو نمیرود ؟
میگویم : مگر ما از رو رفتیم ؟
می پرسد : منظورتان از " ما " کیست ؟
میگویم : بنده و جنابعالی . قاطبه اهالی شریف و محترم ایران . مگر وقتی آقای امام خمینی در سال 57 آنطوری توی دهن ما کوبید از رو رفتیم ؟ هنوز هم میرویم به سبز و بنفش و قرمز و نارنجی رای میدهیم . ما دهن مان از آن شیر داغی که امام امت توی حلقوم مان ریخت سوخته است و میبایست حالا از ترس به دوغ هم فوت میکردیم .
میگوید : نظرتان در باره آشتی ملی چیست ؟
میگویم : دست روی دل مان نگذار کاکو !
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته را کی بود آشتی ؟
میگوید : بینی و بین الله ما داریم به کجا میرویم ؟ چه خواهد شد . بر سر ما و مملکت ما چه خواهد آمد ؟
میگویم : اندر احوال موطن اجدادی و در باب وقایع حالیه دارالخرافه اسلامی باید خدمت تان عرض کنم از آنجا که علمای اعلام و آیات عظام کثرالله امثاله رتق و فتق امور دنیوی و اخروی ممالک محروسه را در کف با کفایت خود گرفته و بر خر مراد سوارند و میتازند ؛ حکایت ما عینهو همان حکایت سعدی است که :
مردکی را چشم درد خاست ؛ پیش بیطار رفت که دوا کن . بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد .حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست ؛ اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.
مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر