حسین شرنگ شاعر نوشته است :
گویا "رازی" از آمیختن سرکه با مس به زنگاری دست یافت که به کار شستن و گندزدایی از زخم میآمد.
در پاسخش نوشتم :
گویا "رازی" از آمیختن سرکه با مس به زنگاری دست یافت که به کار شستن و گندزدایی از زخم میآمد.
نوشتن هم برای من همان کار زنگار را با زخمهای روان میکند. این هم یک جور پانسمان است. مینویسم و زخمام را میشویم و میبندم.
در پاسخش نوشتم :
حسین جان
نوشتن ، درمان درد بیهودگی است و دیگر هیچ
می نویسیم تا بیهودگی های این زندگی هشلهف در زمانه ای تلخ و هشلهف را توجیه کنیم ،تا بتوانیم شقاوت زندگی را تاب بیاوریم
تا شرم زیستن در این بقول آن پیر '' میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک '' را از سر بگذرانیم
می نویسیم تا بگوییم هستیم
نوشتن ، درمان درد بیهودگی است و دیگر هیچ
می نویسیم تا بیهودگی های این زندگی هشلهف در زمانه ای تلخ و هشلهف را توجیه کنیم ،تا بتوانیم شقاوت زندگی را تاب بیاوریم
تا شرم زیستن در این بقول آن پیر '' میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک '' را از سر بگذرانیم
می نویسیم تا بگوییم هستیم
حسین شرنگ شاعر پ
یادم رفت بیفزایم که حضرتِ بیهودگی همان درد بیدرمان ا
گیله مرد عزیز، اگه صبح که بلند می شی بری توی کوچه و پارک دور و بر خونه تون و چندتا توله سگ و سگ بدون طرفت و از پاهات بالا بیان که نازشون کنی، متوجه می شی که زندگی اصلاً بیهوده نیست. تازه تو که خودت یکی دوتا نوه توله ی ناز هم داریستاس
و من جنین نوشتم :و او برایم نوشت :
اکبر جان
چون نمی توانیم در برابر شقاوتی که در سرتاسر جهان جاری است کاری کنیم لاجرم می نویسیم تا توجیه گر ناتوانایی های خود باشیم
شاید هم مرثیه گوی ناتوانی خویش
نمیدانم ، نوشتن ،درد بی درمانی هم هست ، اعتیاد است ، پس بی جهت نیست که میگویند نویسنده آنکسی نیست که بتواند بنویسد بلکه آنکسی است که نتواند ننویسد
تی بلا می سر
چون نمی توانیم در برابر شقاوتی که در سرتاسر جهان جاری است کاری کنیم لاجرم می نویسیم تا توجیه گر ناتوانایی های خود باشیم
شاید هم مرثیه گوی ناتوانی خویش
نمیدانم ، نوشتن ،درد بی درمانی هم هست ، اعتیاد است ، پس بی جهت نیست که میگویند نویسنده آنکسی نیست که بتواند بنویسد بلکه آنکسی است که نتواند ننویسد
تی بلا می سر
ای اکبر جان
دیروز اینجا بارانی بود ،نشسته بودم " لرزش انگشتهای گلشیری '' را دوباره خوانی میکردم
مرا بردی به حال و هوایی که بگمانم دو سه ماهی طول میکشد که از آن بیرون بیایم
پس بفکر بینوایانی چون ما هم باش و بنویس هر چند اگر نوشتن درمان درد بیهودگی باشد یا نباشد
دیروز اینجا بارانی بود ،نشسته بودم " لرزش انگشتهای گلشیری '' را دوباره خوانی میکردم
مرا بردی به حال و هوایی که بگمانم دو سه ماهی طول میکشد که از آن بیرون بیایم
پس بفکر بینوایانی چون ما هم باش و بنویس هر چند اگر نوشتن درمان درد بیهودگی باشد یا نباشد
Edited:و من چنین نوشتم
و اکبر سر دوزامی نویسنده ؛ چنین گفت :
خم داد که :