" از داستان های بوئنوس آیرس "
-----------------------------
رفیق مان شهرام کوله پشتی اش را برداشته بود و با پانصد دلار پول آمده بود بوئنوس آیرس . سال 1985 بود و جنگ ایران و عراق همه چیز و همه کس را در لهیب خود میسوزانید .
شهرام در دانشگاه تهران علوم سیاسی خوانده بود اما حالا در بوئنوس آیرس در پارکینگ هتلی کار میکرد که پاتوق پا انداز ها و تن فروشان و کار چاق کن ها و قاچاقچی ها بود . من هم رفته بودم توی یکی از محلات شهر یک بقالی باز کرده بودم و بقول ناصر خسرو شده بودم بقال خرزویل . شب ها هم در دانشگاه کاتولیک آرژانتین زبان و ادبیات اسپانیولی میخواندم .
شهرام گاهگداری شب ها میآمد خانه مان و می نشستیم آبجو میخوردیم و از آرزوهای دور و دراز مان حرف میزدیم .دوست دختر آرژانتینی اش - سامارا - را هم با خودش میآورد که ما صدایش میکردیم سماور
سامارا توی دانشگاه بوئنوس آیرس روانشناسی میخواند . سعی میکرد زبان فارسی را یاد بگیرد . چند کلمه ای هم شکسته بسته یاد گرفته بود .
هر وقت بجای سامارا صدایش میکردیم سماور در جواب مان میگفت : کوفت ؛ زهر مار ؛ تخم سگ ؛
از تخم سگ گفتنش چنان خوش مان میآمد که هی سر بسرش میگذاشتیم تا بما بگوید تخم سگ
یادم میآید یک روز با یک بغل کتاب آمده بود محل کارم که به آدم بد خلق و عصبانی در زبان فارسی چه میگویند ؟
گفتم : عنق منکسره
هر چه خواست تکرار کند نتوانست . اونوک چی ؟ آخرش کفری شد و گفت : بابا ! کلمه راحت تری توی این زبان کوفتی تان پیدا نمی شود ؟
گفتم : برج زهر مار
خندید و گفت : این که همان کوفت و زهر مار است
هر چه فکر کردم کلمه ساده تری به ذهنم نیامد ؛ همینطوری از دهنم پرید گه سگ
چشمانش برقی زد و گفت : گه سگ یعنی چه ؟
گفتم : گه سگ یعنی گه سگ
گفت : به آدم بد عنق می شود گفت گه سگ ؟
گفتم : چرا که نه ؟ البته که میشود گفت .
توی دفترش چیزی نوشت و رفت .حالا هر وقت شهرام سر بسرش میگذارد به شهرام میگوید گه سگ و ما از گه سگ گفتنش کیف میکنیم و کفر شهرام در میآید .....
----------
بوئنوس آیرس - آگست 1985
از کتاب " در پرسه های دربدری " حسن رجب نژاد
-----------------------------
رفیق مان شهرام کوله پشتی اش را برداشته بود و با پانصد دلار پول آمده بود بوئنوس آیرس . سال 1985 بود و جنگ ایران و عراق همه چیز و همه کس را در لهیب خود میسوزانید .
شهرام در دانشگاه تهران علوم سیاسی خوانده بود اما حالا در بوئنوس آیرس در پارکینگ هتلی کار میکرد که پاتوق پا انداز ها و تن فروشان و کار چاق کن ها و قاچاقچی ها بود . من هم رفته بودم توی یکی از محلات شهر یک بقالی باز کرده بودم و بقول ناصر خسرو شده بودم بقال خرزویل . شب ها هم در دانشگاه کاتولیک آرژانتین زبان و ادبیات اسپانیولی میخواندم .
شهرام گاهگداری شب ها میآمد خانه مان و می نشستیم آبجو میخوردیم و از آرزوهای دور و دراز مان حرف میزدیم .دوست دختر آرژانتینی اش - سامارا - را هم با خودش میآورد که ما صدایش میکردیم سماور
سامارا توی دانشگاه بوئنوس آیرس روانشناسی میخواند . سعی میکرد زبان فارسی را یاد بگیرد . چند کلمه ای هم شکسته بسته یاد گرفته بود .
هر وقت بجای سامارا صدایش میکردیم سماور در جواب مان میگفت : کوفت ؛ زهر مار ؛ تخم سگ ؛
از تخم سگ گفتنش چنان خوش مان میآمد که هی سر بسرش میگذاشتیم تا بما بگوید تخم سگ
یادم میآید یک روز با یک بغل کتاب آمده بود محل کارم که به آدم بد خلق و عصبانی در زبان فارسی چه میگویند ؟
گفتم : عنق منکسره
هر چه خواست تکرار کند نتوانست . اونوک چی ؟ آخرش کفری شد و گفت : بابا ! کلمه راحت تری توی این زبان کوفتی تان پیدا نمی شود ؟
گفتم : برج زهر مار
خندید و گفت : این که همان کوفت و زهر مار است
هر چه فکر کردم کلمه ساده تری به ذهنم نیامد ؛ همینطوری از دهنم پرید گه سگ
چشمانش برقی زد و گفت : گه سگ یعنی چه ؟
گفتم : گه سگ یعنی گه سگ
گفت : به آدم بد عنق می شود گفت گه سگ ؟
گفتم : چرا که نه ؟ البته که میشود گفت .
توی دفترش چیزی نوشت و رفت .حالا هر وقت شهرام سر بسرش میگذارد به شهرام میگوید گه سگ و ما از گه سگ گفتنش کیف میکنیم و کفر شهرام در میآید .....
----------
بوئنوس آیرس - آگست 1985
از کتاب " در پرسه های دربدری " حسن رجب نژاد