دنبال کننده ها

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

هم شد یک خر از جهان کمتر

ابوطالب یزدی که از وی به نام ابوطالب اردکانی نیز یاد می‌شود، جوانی ایرانی بود که در سال ۱۳۲۲ در حین انجام طواف در مسجدالحرام دچار حالت استفراغ شد و توسط مأموران عربستان سعودی دستگیر و به اتهام قصد آلوده کردن خانه خدا در دادگاه محاکمه و سپس اعدام شد. خبر قتل وی باعث واکنش‌های شدید مردم  در ایران و عراق و سایر کشورهای اسلامی شد و همچنین موجب قطع ارتباط دیپلماتیک ایران و عربستان و امتناع ایران از فرستادن حجاج برای چهار سال گردید
ابوطالب یزدی در سن ۲۲ سالگی در سال ۱۳۲۲ خورشیدی همراه همسرش در مراسم حج شرکت کرد.
وی پس از انجام عمره تمتّع، پس از وقوف در عرفات و مشعر و منا وارد مسجدالحرام شده و مشغول طواف می‌شود. وی در این هنگام دچار استفراغ شد و برای آلوده نشدن زمین آن در دامان احرام خود ریخت، مراقبت کرد تا روی زمین نریزد. اشتباه او این بوده که در این حال از کعبه فاصله نمی‌گیرد و با حمل این مواد به طواف ادامه می‌دهد. عده‌ای از حجّاج که برخی از آنها مصری بودند وقتی ابوطالب را با آن حال مشاهده می‌کنند، با این تصور که وی به قصد آلوده کردن مسجدالحرام، نجاست به همراه آورده است، به وی حمله کرده و او را به سختی کتک می‌زنند که به ناچار دامن احرام از دست او رها می‌شود و قی روی زمینِ حرم می‌ریزد. پس از آن شرطه‌های حرم وی را دستگیر کرده به همراه برخی دیگر از طواف‌کنندگان در دادگاه حاضر و علیه وی شهادت می‌دهند که او قصد آلوده کردن حرم و کعبه را داشته است. بسیاری از حجاج ایرانی و عراقی و دیگران شهادت دادند که وی در نتیجه بیماری و گرمای هوا حالت استفراغ به وی دست داده بود؛ ولی قاضی حکم اعدام او را صادر کرد.
حادثه در روز ۱۲ ذیحجه رخ داده بود و وی در روز ۱۴ ذیحجه گردن زده شد.
پس از رسیدن خبر قتل ابوطالب، موجی از خشم و ناراحتی و اعتراض در میان شیعیان جهان به وجود می‌آید. آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی که در کربلا مقیم بود واکنش شدیدی نشان داد. اهالی نجف و کربلا به اعتراض بر آمدند . در ایران عزای عمومی اعلام و در اکثر شهرها مجالس ختم برگزار گردید. دو خواهر وی در مدّت کوتاهی در اثر اندوه  جان خود را از دست دادند.
در پی این حادثه،رابطه دیپلماتیک ایران و عربستان سعودی قطع شد و  مدت چهار سال دولت ایران از اعزام حجاج به مکه خودداری کرد.
ماجرای ابوطالب یزدی نه تنها در تیرگی رابطه عربستان و ایران بلکه در تداوم و افزایش کدورت در روابط شیعه و سنی بسیار تأثیرگذار بود.
این شعر طنز را یزدانبخش قهرمان در همین باره سروده است .
طالب بن حسین یزدی را
شوق دیدار کعبه بود بسر
رفت و در کعبه ریدمانی کرد
که جهان شد ز ریدمانش خبر
گردنش را زدند و کیفر داد
سنی خر به شیعه خرتر
کرد طالب به یک کرشمه دو کار
داد درسی به طالبان دگر
هم در آن خانه مقدس رید
هم که یک خر شد از جهان کمتر 












۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

چه طاعونی در راه بود .

امروز داشتم با خودم فکر میکردم که در دوره آن خدا بیامرز ؛ نسل ما چه شعر هایی را دوست میداشت و چه شعر هایی را زمزمه میکرد ؟
شعری به یادم آمد که آنرا شاعری بنام سعید یوسف سروده بود . شعر این است :

آنکه میخواست در این مزبله
بی آنکه کراواتش را باز کند
آشیانی سازد  دور از هر ناپاکی
دخترش جنده شد آخر پسرش ساواکی
و خود بی شرفش دید و ککش هم نگزید
در آن عصر و زمانه ؛ ما سهراب سپهری را شاعر نمیدانستیم . شاعر دختر مدرسه ای ها میدانستیم .
 وقتیکه آن شعر معروف را سرود که :  " آب را گل نکنیم  " ؛   ما هوارمان در آمد که : کدام آب ؟ بجای آب در جوی ها خون روان است جناب آقای شاعر باشی !
و نمیدانستیم چه طاعونی در راه است و نمیدانستیم چگونه میهن ما را به گرداب فنا میکشانیم . وبقول اسماعیل خویی :
ما مرگ را سرودی کردیم .
ما خام سوختگان
زان آتش نهفته که در سینه داشتیم
در چشم خویش و دشمن دودی کردیم
ما کینه کاشتیم
و خرمن خرمن
مرگ بر داشتیم
یادم میآید یک شب در تبریز در یک محفل کوچک دانشجویی ؛ در حالت مستی و شیدایی ؛ شعر خسرو گلسرخی را خواندم :
بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست  که ایستاده بمیری
از صبح فردایش تا یکماه در هراس و بیم و وحشت زندگی میکردم .
به خودم میگفتم  :اگر آقایان پنهان پژوهان این شیرینکاری مستانه ام را به ساواک گزارش داده باشند باید چه خاکی بسر کنم ؟
ما را ببخشایید نسل های امروز و فردا . ما را ببخشایید ای نسل های سوخته .
بقول شاملوی بزرگ :
ما خطاهامان را معترفیم
به مکافات خطاهاست که اکنون
این سان سرگردانیم
در زمان هایی مجهول
به دیاری پر هول
وزن زنجیر ؛ کمر هامان را می شکند
زخم های تن مان خون میبارد
و چنان باری از خفت مان بر دوش است

که نه اشکی بر چشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم .
ما را ببخشایید ای نسل های سوخته
نفرین بما
ما مرگ را سرودی کردیم



۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴

عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است .

آقا ! ما پس از نود و بوقی سال ؛ کلی پشم و پیله به باد داده ایم و سرد و گرم روزگار چشیده ایم و در این عمر کوتاه مان  از مصر و شام و روم و عراق عجم و عراق عرب بگیر تا اقالیم سبعه و ممالک ماوراء النهر و ترکستان و دشت قبچاق و بلاد چین و ماچین و جاوه و بنگال و سیلان و حبش و زنگبار و گجرات و عدن و و برزیل و آرژانتین و شیلی و مکزیک و ممالک متمدنه آتازونی را دیده ایم وبا انواع و اقسام آدمها  - از نویسنده و شاعر و روشنفکرش بگیر تا دزد و دغل و حرامی و چاچول باز وقرشمال غلبیل بند -  نشست و بر خاست داشته ایم . 
آنوقت ها هم که مملکت مان اینجوری مملکت امام زمانی نبود و هر پهن پا زن جلنبری امام و نایب امام و رهبر معظم نشده بود ؛ به اقتضای " روزنومه چی " بودن مان ؛ با وزیر و وکیل و استاندار و نمیدانم شازده و قاپوچی باشی فالوده خورده ایم و از هر کدام شان هم چیزی یاد گرفته ایم . 
اما خدا بسر شاهد است تا امروز آدمیزادی حرامزاده تر و خشتمال تر و بی شرم تر و بخو بریده تر از این ابوابجمعی جمهوری نکبتی اسلامی ندیده ایم . 
اصلا آقا ! یکدانه روده راست توی شکم هیچکدام شان نیست . هزار تا قبا میدوزند که یکی شان جیب ندارد . هزار تا کیسه میدوزند که یکی شان ته ندارد . انگاری به دنیا آمده اند تا دروغ و خباثت و یاوه و هرزه درایی و رذالت را عالمگیر بکنند . 
ببینید ؛ یک آقایی - یعنی یکی از همان دکاتره ای که هر جا عروسی است پاچه ور میمالند و هر جا عزاست یقه میدرانند - تازگی ها عینهو خرمگس معرکه و خروس بی محل پریده اند وسط میدان و در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه تهران فرمایشاتی فرموده اند که هم مرغ پخته را به خنده وامیدارد هم اینکه مصداق عینی آن ضرب المثل ایرانی است که : 
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است . 
ایشان میفرمایند : 
" ....شما هیچ تصوری از قدرت امروز جمهوری اسلامی ندارید . انرژی هسته ای و ممانعت از دستیابی به سلاح هسته ای بهانه ای بیش نیست . 
قدرت های غرب و شرق مطلع اند که ما امروز به نوعی از انرژی دسترسی پیدا کرده ایم که قادریم در هر نقطه از کره زمین ایجاد زلزله کرده و بدون مضرات تشعشعات رادیو اکتیو ؛ تمام سازه های دست بشر را در شعاعی بسیار بزرگتر از دامنه اثر قوی ترین سلاحهای هسته ای نابود کنیم !!
ما این قدرت را داریم که هر زمان در هر نقطه از دنیا بخواهیم جریان برق را قطع و در کار تمام سیستم های الکترونیکی  اختلال ایجاد کنیم !!" 
آقا ! ما میدانیم که گهگاه آدمیزاد از زور لاعلاجی به خر میگوید خانباجی 
این را هم میدانیم که بقول حکیم توس : نشاید سیاهی زدودن ز شب - ز بد گوهران بد نباشد عجب 
این را میدانیم که از دیگ خالی کاسه پر نمیشود و کوزه خالی هم زود از سر بام می افتد .
این را میدانیم که این آقای آقا بله چی بادنجان دور قاب چین بله قربان گو ؛ قاری مفت دیده عزای ابوی محترمش را گرفته . 
این را میدانیم که بقول گفتنی ها ؛ شیرین نشود دهان به حلوا گفتن .
این را هم میدانیم که حضرت مولانا نصیحت مان کرده و فرموده اند : 
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت 
صحبت احمق بسی خونها بریخت 
همه اینها را میدانیم اما خدا بسر شاهد است آدم دلش میخواهد زمین دهان باز بکند و ببلعدش . 
آخر خشتمالی و دروغ و دغل تا چه حد ؟ یکی نیست از این آقای دوختور بپرسد که : تو که چنین آوازی داشتی چرا جلوی جنازه مرحوم ابوی نخواندی ؟ 
اگر شما چنین توانایی های داشته و دارید چطور است که مرحوم مغفور صدام حسین افلقی کافر بعثی !توانست جام زهر را به کام آن امام مرحول مغفول مفلوک تان بریزد و حالا هم عربستان در سوریه و یمن کنده نیمسوز توی ماتحت نامبارک تان می چپاند ؟ 
اصلا اگر شما چنین قدر قدرتی هستید پس آن روزهایی که ارتش اسراییل خیابان های غزه را شخم میزد کجا بودید ؟ نکند زیر سایه درخت طوبی  چرت میزدید ؟ شما که نی زنی بلد بودی چرا آقا دایی ات از حصبه مرد ؟ 
و حرف آخر اینکه : 
ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش 
پوستین شیر را بر خود مپوش .

۹ اردیبهشت ۱۳۹۴


در چنبر زندگی
آقا ! دور از جان شما ما امروز دوازده ساعت کار کردیم . دل مان میخواست برویم کوه و دشت و بیابان بلکه هوای تازه ای بخوریم و نفسی بکشیم اما چنان در چنبر این زندگی گیر کرده ایم که رفتن به کوه و دریا هم دیگر برای مان در زمره آرزوهای دور و دراز در آمده است . یاد یک داستانی افتادم .
يک آقايی ؛ يک خری داشت و هر روز خدا گندم بارش ميکرد و ميبرد آسياب و آرد بارش ميکرد و ميآورد خانه ؛
يکی بهش گفت : به اين حيوان بيچاره يک روز هم استراحت نميدهی ؟؟
صاحب خر گفت : چرا بابا ! روزهای جمعه ميبرمش کوه ؛ سنگ بارش ميکنم ميارم ده ....!!!
شعر معروفی هم هست که به گمانم از انوری است و مضمونش اين است که :
خرکی را به عروسی خواندند
خر بخنديد و شد از قهقهه مست
گفت : من رقص ندانم به سزا
مطربی نيز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کا ب نيکو کشم و هيزم چست
حالا حکايت ماست در اين ينگه دنيا !!!!



مرگ حق است !
میگویند : روزی مرحوم محمد رضا شاه پهلوی از مرگ یکی از استادان نامدار دانشگاه تهران ابراز تاسف کرده بود
استاد زنده یاد سعید نفیسی در پاسخ آن خدا بیامرز به طنز و کنایه گفته بود :
قربان ! مرگ حق است ! علی الخصوص در ایران !

انسان باوجود همه کجروی ها وکاستی هایش ، محور عالم است
ما همه گرسنه دوست داشتن همنوعان خود هستیم
برای آدم گرسنه نان نپخته نیز همچون عسل گوارا و شیرین است
" ماکسیم کورکی "
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بی معنی و بی مغز و مهان
جمله شان گشته سواره بر نی ای
کاین براق ماست یا دلدل پی ای
" مولانا "

ما را نفرمودند !!
------
در مجلسی که چندین و چند سال پیش بیرجندی ها برای تجلیل از اسدالله علم (وزیر دربار و نخست وزیر و ....) ترتیب داده بودند بطور اتفاقی یاتصادفی یا به توصیه ابراهیم صهبا ، خسرو شاهانی را هم دعوت کرده بودند 
شاهانی میگفت :
آنجا همه با خانم های شان بودند و من تنها بودم و کسی را نمی شناختم 
گیلاس مشروبی داشتم وگاهی لبی با آن تر میکردم
ناگهان یکی از آقایان نظامی گیلاس خود را بلند کرد و گفت :
- می نوشم بسلامتی جناب آقای علم
همه گیلاس های خود را بلند کردند . من هم گفتم : بسلامتی شما عزیزان که حضور دارید .
باز مشغول کار خود شدم و توجهی به دیگران نداشتم
دقایقی بعد آقایی که فرمان بسلامتی جناب آقای علم داده بودمرا مخاطب قرار داد و گفت :
چرا گیلاس خودتان را به سلامتی آقای علم بلند نکردید ؟
من هم گفتم :
در دیاری که شعور همه کم میگردد
صدر اعظم اسدالله علم میگردد !
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، بساطی بر پاشد و همه از من فاصله گرفتند و هر چه فحش و بد و بیراه بود نثارم کردند
نفهمیدم چطور از آن مجلس مرا بیرون انداختندو چطور خودم را به خانه رساندم
خلاصه اینکه : فقط مرا نفرمودند !!
"از یاد داشت های نصرت الله نوح "
نقل از : دفتر هنر -
شماره ۲۲

مقام خدایی 
میگویند : حق سبحانه و تعالی پیش بهلول فرشته ای را فرستاد که : چه خواهی که بتو دهم ؟
بهلول در جواب گفت : 
یک وجوب وجود است که بکار آید که عبارت از خدایی است ، آنرا برای خود برداشته ای دیگر چه کار آمدنی که به من دهی ؟ 
همت ات همین است ؟

۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

علی آقای جهنم فروش

این رفیق مان علی اقا نمیدانم چرا پایش را توی یک کفش کرده است و خودش را به در و دیوار میزند بلکه بتواند قطعه ای از قطعات جهنم را بما بفروشد !
حالا چرا از میان همه پیغمبر ها جرجیس و از میان همه گناهکاران و جهنمیان عالم این گیله مرد آواره فلکزده مادر مرده مظلوم را انتخاب کرده است خودمان هم نمیدانیم .
صبح که از خواب پا میشویم می بینیم یک پیام فدایت شوم از طرف آقای علی آقا برای مان آمده است که :
ای فلان بن فلان !من فلان نوشته ات را خواندم . خیلی هم خوشمان آمد . چطور است بیایید یک قطعه از قطعات مرغوب جهنم را کنار قطعات صادق هدایت و بزرگ علوی و ساعدی و گلشیری و نمیدانم ارسطاطالیس و ارشمیدس و مارکس و هگل و لنین از ما خریداری بفرمایید که به شرطها و شروطها  ؛  بشما ده درصد - گاهی هم بیست درصد - تخفیف میدهیم
هر چه گلوی مان را پاره میکنیم و میگوییم : آقای علی آقا جان !  ما اصلا نمیخواهیم به جهنم نزول اجلال بفرماییم ؛ شما چه اصراری دارید که ما را روانه جهنم بفرمایید  ؟  نه تنها به گوش مبارک شان فرو نمیرود بلکه هی پیغام و پسغام میفرستد که :
- ای آقای گیله مرد . اگر حالا از تخفیف مخصوص استفاده نفرمایید  فردا پس فردا که قیمت ها ده برابر بشود  انگشت حسرت و ندامت به دندان نگیرید ها !!
گاهی اوقات هم بما وعده وعید میدهد که سند منگوله دار جهنم را برایمان خواهد فرستاد .و ما میمانیم مات و متحیر که سند منگوله دار دیگر چه صیغه ای است ؟ و اصلا سند منگوله دار را توی کدام سوراخ سنبه ای توی گورمان بگذاریم ؟
چند وقت پیش ما نشسته بودیم و جای تان خالی چای دیشلمه کهنه جوش تازه دم مان را با یک مشت کشمش مرغوب و اعلای  کالیفرنیا نوش جان میفرمودیم و همینطور نرمک نرمک سوت میزدیم و  روزنامه میخواندیم . دیدیم یک شرکت اسراییلی کلی تبلیغات راه انداخته است و میگوید زمین های کره ماه را به خلایق میفروشد ! . ما با خودمان گفتیم : کره ماه ؟؟
و باکمال تعجب دیدیم یک آقای اسراییلی آمده است پنج هکتار از زمین های کره ماه را خریده است تا آنجا یک رستوران بسازد و پنج هکتار هم برای خواهرش خریده است که آنجا شنبلیله و گل گاو زبان و بادنجان و خیار و خربزه و گوجه فرنگی بکارد .
اینکه این شرکت اسراییلی قباله مالکیت کره ماه را از کجا بدست آورده است لابد در تورات یا در تلمود ؛ آیه ای ؛ سوره ای ؛ حدیثی ؛ حکایتی ؛ افسانه ای ؛ چیزی پیدا کرده است که نشان میدهد حضرت باریتعالی  همان روز ازل  ؛ قباله مالکیت کره ما ه  بانضمام سند مالکیت فلسطین و توابع را  بنام حضرت کلیم الله سلام الله علیه صادر فرموده است .
بر گردیم به داستان این آقای علی آقای جهنم فروش مان :
ما میگوییم : ببین علی آقا جان !مدینه باد به اهل مدینه ارزانی . ما بکوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین میخواهیم برویم بهشت آنجا با امام زین العابدین بیمار و امام خمینی عزیزمان کنار جوی های شیر و عسل راه برویم و اختلاط بکنیم . اصلا آقا ما میخواهیم برویم بهشت با آیات عظام و علمای اعلام  - که الحمد الله قاف تا قاف در حیطه تصرف آن عالیجنابان است  - گل بگوییم و گل بشنویم . شما چه اصراری دارید که میخواهید ما را از این نعمت عظما محروم فرموده و راهی جهنم بفرمایید ؟ اما مگر گوشش به ناله ها و ندبه ها و استغاثه های ما بدهکار است ؟
بدبختی اینجاست که قیمت هایی که علی آقای جهنم فروش مان روی قطعات جهنم گذاشته اند هر روز  همپای مظنه طلا و دلار  بالا و پایین میرود و گرنه میآمدیم چکی ؛ سفته ای ؛ قولنامه ای ؛ چیزی برای علی آقا میفرستادیم بلکه یقه مان را رها کند و برود ماستش را بخورد و سرنایش را بزند
اینکه این علی آقای ما از کی مالک دوزخ شده و سند مالکیت جهنم را از کجا بدست آورده است ما بی خبریم . 

۳۱ فروردین ۱۳۹۴

من میگویم خسن ؛ شما هم بگو خسن !!

از یکی پرسیدند : چیکاره ای ؟ 
گفت : والله خودم خان ام برادرم سلطان . خودم پیراهن ندارم برادرم تنبان !
حالا حکایت ماست . 
آقا ! انگاری این مملکت فلکزده ما بکلی دیوانه خانه شده است . آمده اند یک مشت فضول آغاسی و لسان الدوله و فصاحت السلطان و فصیح الاسلام و بیکار الدوله حاکم خندق را از سامره و نجف و جبل عامل و ری و روم و بغداد جمع کرده اند و آورده اند تا مملکت ما را به گنداب بکشانند . 
یک آقای حجت الاسلامی که تا همین دیروز پریروز تاپاله را عوض نان تافتون میگرفت و اخ و تف را عوض شاهی سفید ور میداشت حالا شده است رهبر معظم انقلاب و هی پنبه لحاف کهنه باد میدهد و قرت و قراب راه می اندازد و هر روز یک قبای تازه برای ملت در مانده ما میدوزد و کم مانده است هفت پشت خود را به سگ آبی برساند و گویا نفهمیده است که : 
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد 
به یک دمی دو سه ؛ ناچار بر زمین افتد .
 از طرف دیگر یک مشت وامانده پا ردم ساییده که از خر برهنه پالان بر میدارند و بقدرتی خدا یمین را از یسار باز نمیشناسند ؛ پای منبر حضرت آقا می نشینند و با نعره های گوشخراش " این مباد آن باد " بخیه به آبدوغ زدن و آب غربال کردن و گره بر باد زدن را تمرین میفرمایند . 
آقای عظما هم به مصداق قحبه چون پیر شود پیشه کند دلالی و از حال و روز شان پیداست که آب شان به کرت آخر است چنان یابو ورشان داشته که شبانه روز از انبان ابوهریره شان شرح کشافی از حدیث و حکایت و تفسیر و تاویل صادر میفرمایند و کم مانده است بگویند جد بزرگوار ایشان در جنگ خندق شرکت داشته و از آن آش جابر انصاری هم میل فرموده اند . 
بقول عبدالرزاق اصفهانی : 
تو بدین کوتهی و مختصری 
اینهمه کبر و ناز بوالعجبی است 
یک وجب نیستی و پنداری 
کز سرت تا به آسمان وجبی است 
معروف است که : ملا نصرالدین از خرش افتاد زمین . پاشد خودش را تکاند و گفت : همینجا میخواستم پیاده بشوم . حالا حکایت این آقای عظمای ماست .
در مملکتی که دست به دمبک هر که بزنی صدا میدهد ؛ یک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه  - از کدخدای جوشقان بگیر تا آفتابه دار مسجد زواره و دره گز - توی مشهد جمع شده اند و پس از گرفتن مقداری حق البوق و مختصری هم قاقا لی لی ؛ یک سمیناری راه انداخته اند بنام " سمینار بزرگداشت پدر بزرگ مادری رهبر انقلاب " ! و ضمن آبغوره گیری برای اسیری زینب و ناکامی قاسم و گلوی عطشان علی اصغر ؛ روز ها و ساعتها در باب اندیشه های آن عالم جامع و فقیه پارسا  - یعنی جد بزرگوار آقای عظما  - سخن فرسایی فرموده اند و کسی هم نیست به این فلکزده ها بگوید آخر ای بندگان ببوی حضرت باریتعالی ؛ عروسی را که ننه اش تعریف کند برای آقا دایی اش خوب است 
پار بودی حیدرک امسال گشتی حیدرا 
سال دیگر گر بمانی قطب دین حیدر شوی !
باز خدا پدر آن آقای شاهنشاه آریامهرمان را بیامرزد که آن خدا بیامرز اگر چه خطاب به مرحوم کورش کبیر میفرمودند آسوده بخواب ما بیداریم اما دستکم ادعا نمیکردند که سگ آقای کورش آمده است روی پرچین ایشان شاشیده است . 
 و اما داستان " من میگویم خسن شما هم بگو خسن  " چیست ؟ 
راستش میخواستیم این داستان را هم برای تان تعریف کنیم اما از ترس اینکه نکند بقول همولایتی هایمان فردا پس فردا از ما ماست و پلو و باقلا قاتوق بخواهید از خیرش گذشتیم و ماجرایش را هر وقت دل مان خواست برای تان تعریف میکنیم . 
ها ؟ چرا اخم کرده اید ؟ مگر طلبکارید آقایان و خانم ها ؟!!