برای دوست شاعرم محمد جلالی ( م- سحر )
این آقای ماضی استمراری دست از سرمان بر نمیدارد . مثل کنه بما چسبیده است و هر جا که میرویم مثل نخود هر آش پیدایش میشود و و بمصداق " بچه یتیم را رو بدهی ادعای میراث میکند " مدام باد به زخم مان میزند و نمک روی جراحت مان می پاشد .
* میرویم رستوران شام بخوریم . آقای ماضی استمراری شامش را میخورد و آروغش را میزند و دستش را به شکمش میمالد و بمن میگوید : یادت میآید رامسر ؟ میرفتیم رستورانی کنار دریا ؛ زیر نارنجستانش ماهی اوزون برون با ودکا می خوردیم ؟ عجب روزگار خوشی بود ! حیف که قدرش را نمیدانستیم .
** سوار ماشین میشویم کیلومتر ها راه را میکوبیم و میرویم کنار اقیانوس آرام ؛ در شیک ترین و با صفا ترین هتل آنجا بیتوته میکنیم و میرویم تنی به آب بسپاریم . در همین موقع سر و کله جناب آقای ماضی استمراری مثل خر مگس معرکه پیدا میشود و میگوید : متل قو یادت میآید ؟ یادت میآید چه ساحل زیبایی داشت ؟ سپید کنار و چمخاله و بابلسر چطور ؟ چشم انداز جنگل و کوههایش را به یاد داری ؟
***میرویم سانفرانسیسکو در خیابان هایش پرسه میزنیم . با رفیقم - مورتوز - بر پشت بام بلند بالا ترین هتل شهر جامی میزنیم . آرامش و نور و شادی و زندگی از در و دیوار شهر میبارد . سلانه سلانه خیابان معروف لومبارد را بالا و پایین میرویم و از انهمه زیبایی و گل و آفتاب و دار و درخت و آدمها و سگها و ماشین ها و کالسکه ها و ارابه ها غرق لذت میشویم . ناگهان نمیدانم از کدام سوراخ سنبه ای هیکل مچاله شده آقای ماضی استمراری پیدا میشود و میفرماید : شمیران و درکه و میگون و گلابدره و جعفر آباد و سعد آباد و خیابان پهلوی یادت میآید ؟ آخ که چه صفایی داشت تهران مان آن روز ها !!
****هر وقت دل مان میگیرد و هوایی میشویم و شور و شیدایی امان مان را می برد ؛ میرویم دانشگاه برکلی و در حاشیه خیابان های پر دار و درختش راه میرویم و زیر لب شعر حافظ و شاملو و اخوان و سهراب و صالحی را زمزمه میکنیم بلکه دلمان کمی باز بشود .
ناگهان سر و کله آقای ماضی استمراری پیدا میشود که این بار دست در دست آقای ماضی بعید داده است و شتابان به سوی مان میآید .
میگوییم : جناب آقای ماضی استمراری ! سور ناچی کم بود یکی هم از غوغه آورده ای ؟
این بار آقای ماضی بعید است که سری می جنباند و میگوید : دبیرستان ایرانشهر یادت میآید ؟ مدیر مدرسه مان آقای کنار سری را بخاطر داری ؟ یادت میآید آقای کنار سری چه جلال و جبروتی داشت ؟ یادت میآید بخاطر نامه عاشقانه ای که برای زهره جانت نوشته بودی چه بلایی به سرت آورد ؟
پشت بندش آقای ماضی استمراری وارد میدان میشود و میگوید : دانشگاه تبریز یادت میآید ؟ استاد قاضی طباطبایی و استاد عبدالامیر سلیم را بخاطر میآوری ؟ یادت میآید چقدر در کلاس استاد قاضی طباطبایی میخندیدی ؟ یادت میآید استاد قاضی طباطبایی با آنهمه پیری و شکستگی چه حافظه ای داشت و چقدر شوخ و شنگ بود ؟
**** میرویم کنار رودخانه ای تا بقول سهراب اندوه دل مان را بشوییم . آقای ماضی استمراری باز پیدایش میشود و برای مان از کارون و سپید رود و زاینده رود و ارس و ارسباران میگوید و یکبار دیگر دل مان را خون میکند
این آقای ماضی استمراری هیچ وقت و هیچ جا دست از سرمان بر نمیدارد . نمیگذارد یک قطره آب خوش از گلوی مان پایین برود . باز خدا پدر جنابان آقایان ماضی بعید و ماضی نقلی را بیامرزد که دیر به دیر آفتابی میشوند و گرنه ممکن بود توی این سگستان و سنگستان دق کش بشویم .
آی ... جناب آقای ماضی استمراری ! الهی زیر پای اسب اجل بروی ! نمیشود دست از سر ما برداری ؟؟
این آقای ماضی استمراری دست از سرمان بر نمیدارد . مثل کنه بما چسبیده است و هر جا که میرویم مثل نخود هر آش پیدایش میشود و و بمصداق " بچه یتیم را رو بدهی ادعای میراث میکند " مدام باد به زخم مان میزند و نمک روی جراحت مان می پاشد .
* میرویم رستوران شام بخوریم . آقای ماضی استمراری شامش را میخورد و آروغش را میزند و دستش را به شکمش میمالد و بمن میگوید : یادت میآید رامسر ؟ میرفتیم رستورانی کنار دریا ؛ زیر نارنجستانش ماهی اوزون برون با ودکا می خوردیم ؟ عجب روزگار خوشی بود ! حیف که قدرش را نمیدانستیم .
** سوار ماشین میشویم کیلومتر ها راه را میکوبیم و میرویم کنار اقیانوس آرام ؛ در شیک ترین و با صفا ترین هتل آنجا بیتوته میکنیم و میرویم تنی به آب بسپاریم . در همین موقع سر و کله جناب آقای ماضی استمراری مثل خر مگس معرکه پیدا میشود و میگوید : متل قو یادت میآید ؟ یادت میآید چه ساحل زیبایی داشت ؟ سپید کنار و چمخاله و بابلسر چطور ؟ چشم انداز جنگل و کوههایش را به یاد داری ؟
***میرویم سانفرانسیسکو در خیابان هایش پرسه میزنیم . با رفیقم - مورتوز - بر پشت بام بلند بالا ترین هتل شهر جامی میزنیم . آرامش و نور و شادی و زندگی از در و دیوار شهر میبارد . سلانه سلانه خیابان معروف لومبارد را بالا و پایین میرویم و از انهمه زیبایی و گل و آفتاب و دار و درخت و آدمها و سگها و ماشین ها و کالسکه ها و ارابه ها غرق لذت میشویم . ناگهان نمیدانم از کدام سوراخ سنبه ای هیکل مچاله شده آقای ماضی استمراری پیدا میشود و میفرماید : شمیران و درکه و میگون و گلابدره و جعفر آباد و سعد آباد و خیابان پهلوی یادت میآید ؟ آخ که چه صفایی داشت تهران مان آن روز ها !!
****هر وقت دل مان میگیرد و هوایی میشویم و شور و شیدایی امان مان را می برد ؛ میرویم دانشگاه برکلی و در حاشیه خیابان های پر دار و درختش راه میرویم و زیر لب شعر حافظ و شاملو و اخوان و سهراب و صالحی را زمزمه میکنیم بلکه دلمان کمی باز بشود .
ناگهان سر و کله آقای ماضی استمراری پیدا میشود که این بار دست در دست آقای ماضی بعید داده است و شتابان به سوی مان میآید .
میگوییم : جناب آقای ماضی استمراری ! سور ناچی کم بود یکی هم از غوغه آورده ای ؟
این بار آقای ماضی بعید است که سری می جنباند و میگوید : دبیرستان ایرانشهر یادت میآید ؟ مدیر مدرسه مان آقای کنار سری را بخاطر داری ؟ یادت میآید آقای کنار سری چه جلال و جبروتی داشت ؟ یادت میآید بخاطر نامه عاشقانه ای که برای زهره جانت نوشته بودی چه بلایی به سرت آورد ؟
پشت بندش آقای ماضی استمراری وارد میدان میشود و میگوید : دانشگاه تبریز یادت میآید ؟ استاد قاضی طباطبایی و استاد عبدالامیر سلیم را بخاطر میآوری ؟ یادت میآید چقدر در کلاس استاد قاضی طباطبایی میخندیدی ؟ یادت میآید استاد قاضی طباطبایی با آنهمه پیری و شکستگی چه حافظه ای داشت و چقدر شوخ و شنگ بود ؟
**** میرویم کنار رودخانه ای تا بقول سهراب اندوه دل مان را بشوییم . آقای ماضی استمراری باز پیدایش میشود و برای مان از کارون و سپید رود و زاینده رود و ارس و ارسباران میگوید و یکبار دیگر دل مان را خون میکند
این آقای ماضی استمراری هیچ وقت و هیچ جا دست از سرمان بر نمیدارد . نمیگذارد یک قطره آب خوش از گلوی مان پایین برود . باز خدا پدر جنابان آقایان ماضی بعید و ماضی نقلی را بیامرزد که دیر به دیر آفتابی میشوند و گرنه ممکن بود توی این سگستان و سنگستان دق کش بشویم .
آی ... جناب آقای ماضی استمراری ! الهی زیر پای اسب اجل بروی ! نمیشود دست از سر ما برداری ؟؟