آقا ! این روح شورشی ما دارد کم کم کار دست مان میدهد . زن مان میگوید : آقای گیله مرد دست بردار چرا اینقدر دشمن تراشی میکنی برای خودت ؟ اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان گیله مردی که ما باشیم اصلا و ابدا نمی توانیم ماست مان را بخوریم و سرنای مان را بزنیم و آهسته برویم و آهسته بیاییم تا گربه شاخ مان نزند . پیر شده ایم ها ! اما این روح عصیانگر و شورشی مان دست از سرمان بر نمیدارد .
پریروز ها یک آقای دوختوری را دعوت کرده بودیم بیاید توی کتابخانه شهر مان برایمان از زبان پارسی و گذار به مدرنیته سخن بگوید . بعضی از دوستان را هم توی مخمصه و رو در بایستی گذاشتیم و هزار دلاری جور کردیم و توی جیب آقای دکتر گذاشتیم .
آقای دکتر آمدند و فرمایشات شان را با ستایش و نیایش امام محمد غزالی آغاز فرمودند و هیچ اشاره ای نکردند که همین آقای غزالی بنیانگزار تفکر طالبانی در جهان اسلام است و اگر ایران از فقر فلسفه رنج می برد و به خرد گرایی و خرد ورزی ارج و بهایی نداده است و نمیدهد علتش همین اندیشه های طالبانی غزالی است که با دو کتاب " کیمیای سعادت " و " احیای علوم دینی " فی الواقع فاتحه فلسفیدن و خرد ورزی را خوانده است و کسانی همچون مولوی را حتی با اندیشه های ظلمانی خود به بیراهه کشانده است . ما اگرچه چیزی در درون مان مثل خوره به جان مان افتاده بود اما ساکت و آرام نشستیم و به فرمایشات شان گوش دادیم و درجه فشار خون و کلسترول مان هم تا بی نهایت رسید .
بخش دیگر فرمایشات ایشان مربوط میشد به فرهنگستان زبان ایران . ایشان اشارت کوتاهی داشتند به عملکرد فرهنگستان زبان در دوره رضا شاه و محمد رضا شاه با تاکیدی چند باره که از این دو فرهنگستان کار چندان در خوری عرضه نشده است ! اما فرهنگستان سوم که در دوره اعلیحضرت همایونی آسید علی آقای روضه خوان به ریاست و زعامت دانشمند نامی جهان آقای حداد عادل بوجود آمده در توانمندی زبان پارسی بسیار نقش داشته است و حضرت امام خامنه ای خود یکی از کسانی است که سر از دستار نمی شناسند و در راه توانمند سازی زبان پارسی جهاد میفرمایند
ما احساس کردیم که داریم به سکته قلبی گرفتار میشویم . تن مان میلرزید و چیزی در درون مان نهیب مان میزد که : آقای گیله مرد ! چرا لالمونی گرفته ای ؟ اما ما همچنان ساکت و آرام و در خود فر رفته نشستیم و دندان خشم بر جگر خسته خستیم و لام تا کام حرفی و سخنی به زبان نیاوردیم
جناب استاد فاضل مان سخن را به قلمروی دیگری کشاندند و از امام محمد غزالی نقبی به شیخ صادق خلخالی زدند و اساسا منکر این ماجرا شدند که آن شیخک بیمار در نخستین روز های آن شقاوت تاریخی بیل و کلنگ و بولدوزری تدارک دیده بودند و با مشتی اجامر و اوباش قصد نابودی تخت جمشید را داشته اند .
در اینجا بود که آن روح عصیانگر شورشی ما ن به نعره بر آمد که :
ای مردک ! در آن روز های تلخ و سیاه ؛ من خود در شیراز بوده ام و آگر همت و شجاعت نصرت الله امینی استاندار فارس و حمیت مردمان آن سامان نمی بود ؛ آن شیخک بیمار با لشکر نادانان و کوران و ابلهان به سوی تخت جمشید سرازیر میشد و ما امروز نشانه ای از آن بنای رفیع سر فراز نمیداشتیم همانگونه که بعد از او طالبانی ها با مجسمه بودا در بامیان کرده اند . اما استاد فاضل مان آنچنان از بوی کباب سر در آخور کردن شان در منجلاب حکومت نکبتی اسلامی و کسب مقام استادی در یکی از حوزه های علمیه مست شده بودند که کم مانده بود مشت و لگدی حواله مان بفرمایند و ما را از آن مجلس دانش و معرفت بیرون بیندازند .
خشم مان را مهار میزنیم و همچون کودکی دبستانی با ترس و لرز و احتیاط و احترام میگوییم : آخر ای استاد فاضل فرزانه ! این چکونه فرهنگستان زبانی است که همین امروز برای واژه " کراوات " جمله عریض و طویل " گردن آویز زینتی " را وضع کرده است ؟ آیا وضع واژه های من در آوردی به آشفتگی بیشتر زبان نمی انجامد ؟
استاد فاضل مان که بقول مرحوم استاد جعفر محجوب - که یادش به خیر باد - هنوز با آنهمه ادعا و داشتن دکترای زبان و ادبیات فارسی " زکریای رازی را " ذکریا " می نویسد و و انسان خردمند وارسته ای همچون ذبیح الله صفا را بخاطر علایق میهنی اش به ضدیت با اسلام و تشیع
متهم میفرماید ؛ این بار براستی از کوره در میروند و با زبانی که در خور قاطر چیان ناصر الدین شاهی است به پاسخ بر میآیند و خلایق را انگشت بر دهان باقی میگذارند .
گاهی آدم چنان بغضش میگیرد که اگر آنرا در دل چاهی یا درون قلب رفیقی خالی نکند می ترکد . من هم امروز در چنین وضعی گرفتار آمده بودم . این است که بغضمم را در پیشگاه تشماخالی میکنم که هم دردمندید وهم درد شناس! و سر انجام سبب اینهمه دگردیسی عالمانه معلوم مان شد که حضرت استادی از دانشگاه اینجا باز نشسته شده اند و میخواهند به ایران بر گردند و در دانشگاهی یا در حوزه علمیه ای در آن دیار کسوت استادی به تن کنند و به فرزندان مان نحوه دگردیسی های عالمانه را بیاموزند ( یعنی هم از توبره و هم از آخور علیقی میل بفرمایند )و ما دو باره به آن سخن شاملو ایمان آوردیم که : فقر احتضار فضیلت است .
پریروز ها یک آقای دوختوری را دعوت کرده بودیم بیاید توی کتابخانه شهر مان برایمان از زبان پارسی و گذار به مدرنیته سخن بگوید . بعضی از دوستان را هم توی مخمصه و رو در بایستی گذاشتیم و هزار دلاری جور کردیم و توی جیب آقای دکتر گذاشتیم .
آقای دکتر آمدند و فرمایشات شان را با ستایش و نیایش امام محمد غزالی آغاز فرمودند و هیچ اشاره ای نکردند که همین آقای غزالی بنیانگزار تفکر طالبانی در جهان اسلام است و اگر ایران از فقر فلسفه رنج می برد و به خرد گرایی و خرد ورزی ارج و بهایی نداده است و نمیدهد علتش همین اندیشه های طالبانی غزالی است که با دو کتاب " کیمیای سعادت " و " احیای علوم دینی " فی الواقع فاتحه فلسفیدن و خرد ورزی را خوانده است و کسانی همچون مولوی را حتی با اندیشه های ظلمانی خود به بیراهه کشانده است . ما اگرچه چیزی در درون مان مثل خوره به جان مان افتاده بود اما ساکت و آرام نشستیم و به فرمایشات شان گوش دادیم و درجه فشار خون و کلسترول مان هم تا بی نهایت رسید .
بخش دیگر فرمایشات ایشان مربوط میشد به فرهنگستان زبان ایران . ایشان اشارت کوتاهی داشتند به عملکرد فرهنگستان زبان در دوره رضا شاه و محمد رضا شاه با تاکیدی چند باره که از این دو فرهنگستان کار چندان در خوری عرضه نشده است ! اما فرهنگستان سوم که در دوره اعلیحضرت همایونی آسید علی آقای روضه خوان به ریاست و زعامت دانشمند نامی جهان آقای حداد عادل بوجود آمده در توانمندی زبان پارسی بسیار نقش داشته است و حضرت امام خامنه ای خود یکی از کسانی است که سر از دستار نمی شناسند و در راه توانمند سازی زبان پارسی جهاد میفرمایند
ما احساس کردیم که داریم به سکته قلبی گرفتار میشویم . تن مان میلرزید و چیزی در درون مان نهیب مان میزد که : آقای گیله مرد ! چرا لالمونی گرفته ای ؟ اما ما همچنان ساکت و آرام و در خود فر رفته نشستیم و دندان خشم بر جگر خسته خستیم و لام تا کام حرفی و سخنی به زبان نیاوردیم
جناب استاد فاضل مان سخن را به قلمروی دیگری کشاندند و از امام محمد غزالی نقبی به شیخ صادق خلخالی زدند و اساسا منکر این ماجرا شدند که آن شیخک بیمار در نخستین روز های آن شقاوت تاریخی بیل و کلنگ و بولدوزری تدارک دیده بودند و با مشتی اجامر و اوباش قصد نابودی تخت جمشید را داشته اند .
در اینجا بود که آن روح عصیانگر شورشی ما ن به نعره بر آمد که :
ای مردک ! در آن روز های تلخ و سیاه ؛ من خود در شیراز بوده ام و آگر همت و شجاعت نصرت الله امینی استاندار فارس و حمیت مردمان آن سامان نمی بود ؛ آن شیخک بیمار با لشکر نادانان و کوران و ابلهان به سوی تخت جمشید سرازیر میشد و ما امروز نشانه ای از آن بنای رفیع سر فراز نمیداشتیم همانگونه که بعد از او طالبانی ها با مجسمه بودا در بامیان کرده اند . اما استاد فاضل مان آنچنان از بوی کباب سر در آخور کردن شان در منجلاب حکومت نکبتی اسلامی و کسب مقام استادی در یکی از حوزه های علمیه مست شده بودند که کم مانده بود مشت و لگدی حواله مان بفرمایند و ما را از آن مجلس دانش و معرفت بیرون بیندازند .
خشم مان را مهار میزنیم و همچون کودکی دبستانی با ترس و لرز و احتیاط و احترام میگوییم : آخر ای استاد فاضل فرزانه ! این چکونه فرهنگستان زبانی است که همین امروز برای واژه " کراوات " جمله عریض و طویل " گردن آویز زینتی " را وضع کرده است ؟ آیا وضع واژه های من در آوردی به آشفتگی بیشتر زبان نمی انجامد ؟
استاد فاضل مان که بقول مرحوم استاد جعفر محجوب - که یادش به خیر باد - هنوز با آنهمه ادعا و داشتن دکترای زبان و ادبیات فارسی " زکریای رازی را " ذکریا " می نویسد و و انسان خردمند وارسته ای همچون ذبیح الله صفا را بخاطر علایق میهنی اش به ضدیت با اسلام و تشیع
متهم میفرماید ؛ این بار براستی از کوره در میروند و با زبانی که در خور قاطر چیان ناصر الدین شاهی است به پاسخ بر میآیند و خلایق را انگشت بر دهان باقی میگذارند .
گاهی آدم چنان بغضش میگیرد که اگر آنرا در دل چاهی یا درون قلب رفیقی خالی نکند می ترکد . من هم امروز در چنین وضعی گرفتار آمده بودم . این است که بغضمم را در پیشگاه تشماخالی میکنم که هم دردمندید وهم درد شناس! و سر انجام سبب اینهمه دگردیسی عالمانه معلوم مان شد که حضرت استادی از دانشگاه اینجا باز نشسته شده اند و میخواهند به ایران بر گردند و در دانشگاهی یا در حوزه علمیه ای در آن دیار کسوت استادی به تن کنند و به فرزندان مان نحوه دگردیسی های عالمانه را بیاموزند ( یعنی هم از توبره و هم از آخور علیقی میل بفرمایند )و ما دو باره به آن سخن شاملو ایمان آوردیم که : فقر احتضار فضیلت است .