دنبال کننده ها

۱ بهمن ۱۳۹۲


بابايم توى لاهيجان چايكارى داشت ، همه ى عمرش  جان كنده بود و چندين هكتار باغ چاى فراهم كرده بود . به دار و درخت هايش عشق ميورزيد . هر وقت بهش تلفن ميكردم و ميگفتم : بابا ! چرا نميآيى آمريكا پيش من ؟ در جوابم ميگفت : پسر جان ! آخر اين دار و درخت هايم را چيكارش كنم ؟ انگار كه دار و درخت هايش را به كولش بسته بودند !! 
بارى . مادام كه اين آقايان به حكومت نرسيده بودند و حكومت عدل الهى داير نشده بود ، پدرم يك چايكار موفق بود . وضع زندگى روبراهى داشت . خانه و زندگى داشت .   بیست سی نفر توی مزارع ما کار میکردند و نان می خوردند . اما  از روزى كه اين آقايان آمدند و بساط شان را پهن كردند  باغات چاى مان هم يكى پس از ديگرى به امان خدا رها شدند . چرا ؟؟ چون چاى وارداتى ديگر محلى از اعراب براى چاى داخلى باقى نگذاشته بود . 
من واقعا نميدانم در اين سی وچند  سال گذشته  چه بر سر چايكاران لاهيجان و لنگرود و رود سر و سياهكل و رامسر آمده است . فقط این را میدانم که حاصل رنجها و زحمات چندین دهساله پدرم دود شد و به آسمان رفت و حالا  ملت ما فريادش به آسمان میرسد که  : آقا ! ما گرسنه ايم . جنگ با امريكا و استكبار را بگذاريد براى بعد . فعلا شكم مان را سيركنيد 
........

۲۸ دی ۱۳۹۲

آنها تفنگ دارند ...!!

دوست امریکایی ام از من می پرسد : تعداد ملایان ایران چقدر است ؟ 
می گویم : دقیقا نمیدانم ؛ بگمانم صد و پنجاه هزار نفر باشند . 
می پرسد  : جمعیت ایران چقدر است ؟ 
میگویم : هفتاد و پنج - هشتاد میلیون نفر 
می گوید : یعنی هشتاد میلیون آدم نمی توانند از پس صد و پنجاه هزار ملا بر آیند ؟ 
- و من به یاد یک رویداد تاریخی می افتم .
در دوران استبداد صغیر ؛ وقتیکه سربازان روسیه تزاری در روز عاشورا ؛ ثقه الاسلام تبریزی و هفت تن از دیگر رهبران و مبارزان مشروطه را در تبریز به دار میکشیدند گروهی از مشروطه خواهان به دهها هزار مردمی که در خیابان ها و میدان ها سینه و قمه میزدند گفتند : شما چرا کاری نمی کنید ؟ شما دارید برای امام حسین و یارانش که هزار و سیصد سال پیش کشته شده اند سینه میزنید و عزاداری میکنید ؛ همین حالا جلوی چشم شما سالدات های روسی میخواهند چند تن از فرزندان همان امام حسین را به دار بکشند . بیایید همتی بکنید و دسته های عزاداری تان را به محل اعدام آنها ببرید تا روس ها جرات نکنند آنها را اعدام کنند .در روز اعدام، مشروطه‌‌خواهان تبریز، هرچه به مردم التماس کردند که بیایید امروز مقابل کنسول‌خانۀ روس عزاداری کنیم تا روس‌ها بترسند و روحانی فاضل و مجاهد شهر را اعدام نکنند، افاقه نکرد. یکی از مشروطه‌خواهان نزد سردستۀ مهم‌ترین هیئت قمه‌زنی تبریز رفت و گفت: روس‌ها بیشتر از 200 تفنگ‌چی در تبریز ندارند. شما چندهزار نفرید. نگذارید این عالم جلیل‌القدر را بکشند. سردستۀ قمه‌زنان گفت: اولارین تفنگی وار، آدمی اولدُرَللَر؛ «آنها تفنگ دارند، آدم را می‌کشند.»  

۲۷ دی ۱۳۹۲

بشار اسد .....شارون ؟؟

پیر مرد ؛ فلسطینی است .هفتاد و چند سالی دارد . 
میگوید :  اگر تفنگی داشته باشم که تنها یک گلوله داشته باشد و اگر قرار باشد بین بشار اسد و آریل شارون  یکی را به گلوله ببندم ؛ گلوله ام را توی قلب بشار اسد شلیک خواهم کرد !
میگویم : چرا ؟
میگوید : آریل شارون هر کاری که کرده است برای منافع ملت اش بوده است اما بشار اسد ؟ آخر هیچ جانوری ملت خودش را اینگونه به خاک و خون می کشد ؟ 
- ومن بفکر فرو میروم . اگر تنها یک گلوله میداشتم ؟ هاشمی رفسنجانی ؟ خاتمی ؟ روحانی ؟ مفاعیل اربعه ؟ ؛ جنتی ؟ آقای عظما ؟ کدامیک ؟ 

۲۶ دی ۱۳۹۲

آی ران ......

همسرم همینطور که دارد قربان صدقه نوه مان میرود از من می پرسد : اگر ما فردا پس فردا مردیم اینها یادی از ما خواهند کرد ؟ 
میگویم : آری ! وقتی کسی از او می پرسد چرا اسمت " نوا   " است خواهد گفت : پدر بزرگ و مادر بزرگی داشتم که از کشوری آمده بودن بنام آی ران !
 اسمم آی رانی است .

۲۳ دی ۱۳۹۲

کرمک....یا اژدها ؟؟

دو سه روزی سخت بیمار بودم . چنان سرمایی خورده بودم که مپرس .
نشسته بودم توی خانه و مولوی میخواندم .. چه داستان های عجیب و غریبی دارد این حضرت مولانا !
در دفتر چهارم داستانی است که یکی دو بیت آن سخت به دلم نشست .
برایتان می نویسم : 
آن یکی آمد زمین را می شکافت 
ابلهی فریاد کرد و بر نتافت :
کاین زمین را از چه ویران میکنی ؟
می شکافی و پریشان می کنی ؟
گفت : ای ابله ! برو ! بر من مران 
تا عمارت از خرابی باز دان !
کی شود گلزار وگندمزار این ؟ 
تا نگردد زشت و ویران این زمین ؟
داشتم با خودم فکر میکردم انگار مولانا دارد حکایت روزگار ما را بیان میکند . حکایت ویرانی ها و نابسامانی های میهن مان را . 
آیا از اینهمه خرابی و پریشانی ؛ گلزار و گندمزاری در میهن ما سر بر خواهد آورد ؟ نمیدانم .
و اما بخوانید این شاه بیت را : 

بس که خود را کرده ای بنده ی هوا
کرمکی را کرده ای تو اژدها !!
براستی آیا غیر از این است که ما مردمان ؛ کرمکی را بر سریر شاهی نشانده ایم وخود آواره قاره ها و کشور ها هستیم و از ظلمتی به ظلمتی دیگر پرواز میکنیم ؟؟

۱۶ دی ۱۳۹۲

لگن داریم تا لگن ....

ما امروز  زندگی مان پاک لگنی شده بود !میفرمایید چطور ؟  عرض میکنم . 
صبح از خواب پا شدیم .  رفتیم پای کامپیوتر . اولین خبری که به چشم مان خورد این بود که خانم مرکل  صدر اعظم آلمان ؛ لگن خاصره شان ترک ور داشته است .
آمدیم سر کار . تلویزیون مان را روشن کردیم . باز صحبت از لگن مبارک خانم مرکل بود .
رفتیم روی شبکه الجزیره . دیدیم سخن از لگن مبارک این علیا مخدره محترمه است !
شب آمدیم خانه .دیدیم همه شبکه های خبری و غیر خبری اینهمه آدمکشی ها در عراق و سوریه و لبنان و سودان و کنگو و آفریقای مرکزی و جمهوری نکبتی اسلامی را رها کرده اند و چسبیده اند به لگن مبارک خانم صدر اعظم . 
خلاصه اینکه امرروز زندگی مان پاک لگنی شده بود .
حالا خودمان لگن که سهل است ؛ اگر ساق پا و کله مبارک و گردن و چهار ستون بدن مان خرد و خاکشیر بشود یک نفر توی این هفت میلیارد آدم روی کره زمین پیدا نمی شود که بپرسد آقای گیله مرد خرت به چند ؟ 
خداوند یک جو جو شانس بدهد والله !!

۱۴ دی ۱۳۹۲

  • پسر خاله جان و جمهوری اسلامی
    -----------
    ما يك پسر خاله اى داشتيم كه حالا سى و چند سالی است خط و خبرى ازش نداريم . نميدانيم زنده است يا مرده ؟ چه ميدانم ؟ شايد دارد توى دانشگاه اوين درس ميخواند !! . شاید هم با از ما بهتران فالوده خورده و حالا وزیری ؛ وکیلی ؛ استانداری ؛ دالانداری ؛ جناب سرهنگی ؛ سرداری ؛ چیزی شده است
    اين پسر خاله مان آدم عجيب و غريبى بود . اهل شر بود .اهل دعوا بود . آدم بزن بهادرى نبود ها ! اما نميدانم چرا همه اش دوست داشت با اين و آن دست به يقه بشود . از بس كتك خورده بود و زخم و زيلى شده بود يك جاى سالم نمى توانستى توى بدنش پيدا كنى . اصلا انگار خلق شده بود براى دعوا مرافعه و كتك خوردن ! اما مگر از رو ميرفت ؟ مگر حيا ميكرد ؟
    يك روز به ما خبر دادند كه توى بيمارستان است . رفتيم بيمارستان ديدنش . ديديم دماغش را شكسته اند . روى صورتش هفت هشت تا بخيه زده اند . كله اش را باند پيچى كرده اند .به هر انگشت دستش مرهمى گذاشته اند . دست راستش آسيب ديده و پاى چشم چپش هم چنان باد کرده و سياه شده است كه انگار بادنجان بم !!
    گفتيم : چه بلايى به سرت آمده پسر خاله جان ؟؟ تصادف كرده اى ؟ چت شده ؟؟
    در جواب مان گفت : چنان زدمش كه تا دم مرگ هم يادش نمى رود !!
    گفتيم : زديش ؟؟ كى رو زديش ؟؟ خدا از قدت بردارد بگذارد روى عقلت !
    گفت : پسر اوسا رحيم رو . چنان زدمش كه تا شش ماه بايد توى بيمارستان بخوابد !!
    ما از بيمارستان آمديم بيرون و خواستيم برويم خانه مان . سر كوچه مان ديديم پسر اوسا رحيم ، سر و مرو گنده ، ايستاده است و با بچه هاى محله گل ميگويد و گل مى شنود .
    نميداینم پسر خاله مان حالا زنده است يا نه ؟ اما اين رییس جمهور بنفش و آن رهبر معظم و آن مفاعیل چهارگانه ما را بد جورى ياد پسر خاله جان مان مى اندازند
    1

۱۳ دی ۱۳۹۲

وقتی همه دیواریم . حسین منزوی

از زمزمه دلتنگیم ؛ از همهمه بیزاریم 
نه طاقت خاموشی ؛نه میل سخن داریم 
آوار پریشانی ست ؛ رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه حیرانی ست ؛ خود را به که بسپاریم ؟
تشویش هزار " آیا " ؛ وسواس هزا ر  " اما  " 
کوریم و نمی بینیم ؛ ورنه همه بیماریم 
دوران شکوه باغ از خاطر مان رفته ست 
امروز که صف در صف  خشکیده و بی باریم 
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را 
تیغیم و نمی بریم ؛ ابریم و نمی باریم 
ما خویش ندانستیم بیداری مان از خواب 
گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم 
من راه تو را بسته ؛ تو راه مرا بسته 
امید رهایی نیست ؛ وقتی همه دیواریم .

حرف های زری خانوم ...!!!

......یه روز ؛ خانوم رییس " روسپی " ها رو ورداش برد تموشای تعزیه ....صلات ظری بود ....تموشا می کردیم ...گریه می کردیم ....یه وخ دیدیم امام حسین بر گشت زد تو گوش شمر ....رفیق بودن آ ...نمی دونم چه غلطی کرد شمر ....می گفتن وسط اون بیگیر و ببند و بزن بزن ؛ انگشت کرده کون امام ....شمرم شمشیرو برد بالا ؛بزنه تو فرق امام ؛ که زاری و شیون بلن شد ....یه دفه ؛ سر دسه تعزیه پرید وسط بزن بزن ؛ مچ شمرو گرف ؛ شمشیرو در اورد از دسش ؛درقی زد تو گوشش....فش خوار و مادر : " مادر جنده ! ریدی تو تعزیه . خوار تو ...." که ریختن وسط ...ابوالفضل و زینب و علی اصغر و علی اکبر ....آشتی کردن آخرش . رو همو ماچ کردن ....به خیر گذشت ....

از کتاب " شهر نو   " نوشته دکتر محمود زند مقدم
ناشران : خانه هنر و ادبیات {گوتنبرگ } - و کتاب ارزان { استکهلم } - چاپ دوم  

۹ دی ۱۳۹۲

رجاله ها .......


 هشتاد و دو نامه صادق هدایت به حسن شهید نورایی  که به همت ناصر پاکدامن منتشر شده نامه هایی است که اکثرا صادق هدایت از داخل ایران برای دوستش نوشته. در یکی از نامه ها می نویسد: " از همان اول می دانستم که آخوند و دربار و هژیر و قوام و هر قرمساق که بیاید یا برود همه دست به یکی هستند و فقط گوششان به گرامافون و صدای " استاد" است. ظاهرا سر مردم را شیره می مالند و به خیال خودشان رول اجتماعی و سیاسی بازی می کنند ولیکن باید به نتیجه نگاه کرد. ما که تا حالا هر چه دیدیم نتیجه همه گه کاریها به نفع انگلیس تمام شده. امسال دیگر مته به کون خشخاش گذاشته اند. آقای هژیر اعلامیه ای صادر کرده که دست آن مرتیکه آخوند کاشی را از پشت بسته. برای استعمال مشروبات حد می زنند( در شهرهای زیارتی). هرکس هم که روزه بخورد جریمه و حبس است. تمام کافه ها و رستورانها را هم بسته اند. این هم از ترقیات روزافزون ما. گمان می کنم بالاخره مجبور بشویم یک کفیه عقال هم ببندیم و یک عبا هم بپوشیم و دنبال سوسمار و موش صحرایی بدویم. این هم جواب جوانهای تحصیلکرده تربیت شده سیاستمدار که می گفتند دیگر به قهقرا نمی شود برگشت. و در حال ترانزیسیون هستیم و ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحکتر از هوش ایرانی نیست. شاید هوشش سر خورده توی کونش رفته." تاریخ نامه بیست تیر 1327 است. در نامه دیگری در روز 30 بهمن 1327 نوشته است " از خبرهای اینجا خواسته باشید اتفاق تازه ای نیفتاده. توقیف و بگیر و ببند و کین توزی احمقانه به قوت خود باقی است. انگار که آدم هیچ جور تامین ندارد. نه تنها نوشتن و خواندن جرم حساب می شود بلکه فکر کردن هم قدغن خواهد شد. گمان می کنم دیگر نوشتن کاغذ هم به زحمتش نیرزد. یک دسته احمق رجاله از بوی نفت مست شده اند و به امید سهام جدید خوشرقصی می کنند. باید دلمان را خوش کنیم و بگوئیم که قسمت ما این بوده. در جاهای دیگر دنیا از اینگونه پیشامدها می شود تفریح کرد. متاسفانه در اینجا حقیقت زندگی تلخ است. باید قاشق گه را مزه مزه کرد و به به گفت! مقصودم دفاع از توده ایها نیست. آنها هم کم گه کاری نکرده اند، اما این سفر سند محکومیت آنها بسیار مضحک و سست است. بزرگترین سند قضایی که در دست دولتیهاست عبارت از اعترافات سوء قصد کننده است که تاکنون با مضامین مختلف یک قسمت آن منتشر شده و در آن اظهار علاقه به این حزب کرده است. در صورتی که کسی که کارت مخبر روزنامه را به او داده بود همان روزهای اول آزاد شد  .