- یکی میگفت : آقا ! چطور است فلسطینی ها را بیاوریم قم تا برای خودشان یک کشور مسقل فلسطینی در دارالعباده قم تشکیل بدهند ؟
پرسیدم : چرا ؟
گفت : برای اینکه هزینه اش برای ملت فلکزده ایران کمتر است ! - مالیخولیای درد ناک معنوی .....
....شاید علت شیفتگی دیرینه ایرانیان به عقاید عرفانی از اینجاست که در میان همه آن جریانات فکری که خیال سر گشته آدمی آفریده است ؛ عرفان ایرانی از همه بیشتر عوامل و عناصر یک واقعیت بزرگ و انسانی را در بر دارد .
عرفان ؛ بسبب اعتقاد به وحدت وجود ؛ اختلاف بین مذاهب را صوری میگیرد ؛ قانون جذبه و " عشق عام " را قانون عالم و وظیفه خاص انسان میداند و از اینجا به نوعی جهان پرستی و جهان وطنی میرسد .
عرفان ؛ - بویژه در دوران پس از اسلام - به پرچم فکری مقاومت معنوی روشنفکران ایران و به پناهگاه روحی و اخلاقی آنها بدل میشود .
گرایش به عرفان در حقیقت یک مقاومت منفی و سر کوفته بود که محیط رنجبارایران بر جان های روشن تحمیل میکرد .
باید این مالیخولیای دردناک معنوی را در پیوند آن با زمانه بی رحم و بی قلب درک کرد
در این سرزمین های بی آب و علف ؛در این عرصه ترکتازی شاهان ؛ خلفا ؛ امیران ؛ خان های خونخوار ؛ و در این میدان تعصب خشن حامیان دین رسمی ؛ نبوغ ملت ایران توانست خود را اینجا و آنجا ؛ در شکل ها و پرده ها و لفافه های گوناگون ؛ بشکلی گاه محجوب و مرعوب ؛ گسسته و پراکنده ؛ ولی با تجلی دل انگیز نشان دهد و اشکالی در گفتار و کردار برای مقاومت ؛ پرده دری ؛ حق گویی ؛ بت شکنی ؛ ستایش نیکی ها ؛ و نکوهش تباهی ها بیابد ....
" از کتاب : بررسی جنبش های اجتماعی در ایران
دنبال کننده ها
۹ بهمن ۱۳۹۱
مالیخولیای درد ناک معنوی ....
۸ بهمن ۱۳۹۱
چه مهمان هایی ....!!
پیر مرد بیچاره ؛ صبح کله سحر پا میشود و یک مشت آت و آشغال توی وانت اش میریزد و از این سر کالیفرنیا به آن سر کالیفرنیا میرود تا با فروش چهار تا مربا و عسل و هله هوله دیگر ؛ چرخ زندگی اش را بچرخاند و محنت حاتم طایی را نکشد .
دیروز آمده بود سراغم . دیدم از زور خستگی نای راه رفتن ندارد .توی نی نی چشمانش خون نشسته بود .
پرسیدم : چه خبر ها ؟؟
گفت : چه بگویم والله !؟ از کله سحر آمده ام بیرون . دویست سیصد مایل رانندگی کرده ام . حالا باید بروم خانه مهمانداری کنم ! آنهم چه مهمان هایی ؟!
گفتم : مهمانداری ؟
گفت : یکی دو ماهی است سه چهار تا از فک و فامیل ها از ایران آمده اند اینجا . کنگر خورده و لنگر انداخته اند .هیچ هم حالی شان نیست که بابا ! من و همسرم هفتاد و چند سال از عمرمان گذشته است . کارمان شده است پختن و شستن و شستن و پختن !تازه حضرات هر غذایی را هم نمی خورند . باید حتما ارگانیک باشد . کاشکی میمردیم و از شر اینجور مهمانها خلاص میشدیم .
دلم برای پیر مرد سوخت . بد جوری هم سوخت . اما کاری از من ساخته نبود . یاد این شعر افتادم :
میهمان گر چه عزیز است ولیکن چو نفس
خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود ............
۷ بهمن ۱۳۹۱
در آستانه صبحیم و آفتاب شدن
دوباره شرم حضور و دوباره آب شدن
ستاره های بلند طلیعه دار سحر
چقدر مانده به فردا ؟ به آفتاب شدن ؟
بریز ؛ از این می دوزخ تبار تلخ ؛ بریز !
هنوز چند قدح مانده تا خراب شدن
" بهروز یاسمی "
* آیا کسی از دوستان ما این شاعر را میشناسد ؟ من برای نخستین بار با چنین نام و چنین شعر شکوهمندی روبرو شدم . اگر میشناسیدش با خبرم کنید . ممنون
دوباره شرم حضور و دوباره آب شدن
ستاره های بلند طلیعه دار سحر
چقدر مانده به فردا ؟ به آفتاب شدن ؟
بریز ؛ از این می دوزخ تبار تلخ ؛ بریز !
هنوز چند قدح مانده تا خراب شدن
" بهروز یاسمی "
* آیا کسی از دوستان ما این شاعر را میشناسد ؟ من برای نخستین بار با چنین نام و چنین شعر شکوهمندی روبرو شدم . اگر میشناسیدش با خبرم کنید . ممنون
۶ بهمن ۱۳۹۱
هنر برای مردم ....!!!
www.gilehmard.com
خدا رحمتش کند . الهی از قبرش نور ببارد. الهی هر چه خاک اوست عمر شما باشد . الهی در روز قیامت جدم شفیع گناهانش بشود !
آن خدا بیامرز ؛ اگر چه در زنده بودنش ما ملت را آدم حساب نمیکرد و خودش می برید و خودش هم میدوخت و تا میآمدی بگویی که : شاهنشاها ! اعلیحضرتا ! آریامهرا ! بزرگ ارتشتارانا !خدایگانا ؛ ما هم آدمیم ؛ ما هم زبانم لال حق و حقوقی داریم ؛ ما که گله گوسفند نیستیم که کارمان فقط بع بع کردن باشد ؛ آنوقت کارتان می افتاد به ساواک و ماواک و اگر آنجا چوب توی هر چه نا بدترتان نمیکردند یک کاری میکردند که تا آخر عمر لالمونی بگیرید و صم بکم یک کلام حرف نزنید و یا اینکه گذرنامه تان را بگیرید و بروید آواره جابلقا و جابلسا بشوید .
آن خدا بیامرز ؛ هر چه بود دستکم آدم هنر دوستی بود . برای مان - البته برای از ما بهتران مان - جشن هنر شیراز بر پا میکرد تا آقای اشتوکهاوزن بیاید و مثل شتر زنبورک خانه با نقاره و دیگ و سطل و سه پایه و سیخ و میخ و نمیدانم کاسه و بشقاب یک عالمه الم شنگه و سر و صدا راه بیندازد و اسمش را هم بگذارد موسیقی !!
آن خدا بیامرز برای ما پا پتی ها هم " هنر برای مردم " راه می انداخت تا آدم هایی که دست شان به دهان شان نمیرسید بروند توی پارک ها و میادین شهر و گوگوش و سوسن و آغاسی و عارف و هایده و مهستی تماشا کنند و بجنبانند و برقصانند .
آن خدا بیامرز اگرچه یک دم و دستگاه عریض و طویل بنام " فرهنگ و هنر " داشت که فیلم ها و شعر ها و کتاب ها و قصه ها و نمایشنامه ها را بازبینی و سانسور میکردند و چند تایی هم محرمعلی خان داشت که روزنومه چی ها را می چزانیدند ؛ اما توی همین دم و دستگاه ؛ آدم های زیادی بودند که سرشان به تن شان می ارزید و میدانستند شعر یعنی چه ؛ نمایشنامه یعنی چه ؛ کتاب یعنی چه ؛ روزنامه یعنی چه . یعنی فی الواقع خودشان اینکاره بودند و از پشت کوه نیامده بودند .
شما یادتان نمی آید . شما آنوقت ها هنوز به دنیا نیامده بودید . آنوقت ها مثل امروز نبود که قورباغه آوازه خوان شده باشد و هر پشکل جمع کنی وزیر و وکیل و امام و رهبر معظم و فقیه شده باشد . آنوقت ها هر چیزی برای خودش حساب کتابی داشت .
آنوقت ها اینطوری نبود که جماعت غسالان و قوادان و حمامیان و سر تراشان و دلاکان و حجامان و لولیان و نگار شکنان و خراباتیان و گور کنان و کفن دزدان و مداحان و قاریان و لجارگان و دزدان بیایند دور هم جمع بشوند و حکومت و مجلس و بنیاد راه بیندازند که آنقدر سمن تویش هست که یاسمن اش پیدا نیست .
در آن روزگاران اگر چه ما کلی آقا بله چی و بادنجان دور قاب چین و چاکر و جان نثار و بله قربان گو داشتیم ؛ اما مثل امروز نبود که هر تاپاله بند پهن پا زنی نمک بر جراحت خواهران و مادران و دخترکان مان بریزد و خوردن و خوابیدن و نوشیدن و پوشیدن شان را زیر نظر داشته باشد .
آن روز ها ؛ اگر چه خیلی هامان نان نداشتیم بخوریم اما پیاز میخوردیم تا اشتهای مان باز بشود ! دستکم روز های جمعه بجای اینکه برویم نماز جمعه و در چمن دانشگاه تهران آواز خر در چمن بخوانیم ؛ با دوستان و رفیقان و همسایگان مان پا میشدیم میرفتیم پارک شاهنشاهی و باغ محتشم و نمیدانم پارک فلان ؛ کنسرت گوگوش و هایده و پوران و ویگن و همین عقیلی خودمان را میدیدیم و کلی هم دماغ مان چاق میشد و هیچکس هم در هیچ جای دنیا ما را تروریست و آدمخوار و وامانده و عقب افتاده و بو گندو حساب نمیکرد .
حالا سی و چند سالی از آن روزگاران گذشته است و بجای آن حکومت شاهنشاهی حکومت دیگری داریم که اگر چه خون مان را میخورد و هزار و یک جور بلا به سرمان آورده و مملکت مان را در انظار جهانیان سکه یک پول کرده است ؛ اما بینی و بین الله در هنر دوستی و هنر پروری و هنر شناسی و حمایت از هنرمندان !! بی همتا ترین حکومت دنیاست .
باور نمی فرمایید ؟؟ اجازه بفرمایید داستانی برایتان تعریف کنم .:
یک آقایی که در تهران یک کتابفروشی معروف را می چرخاند تعریف میکرد که : یک روز هفت هشت تا پاسدار ؛ با مسلسل ها و توپ و توپخانه شان ریختند توی فروشگاه مان . اینجا و آنجا را گشتند و هر چه کتاب " تاریخ طبری " روی قفسه ها بود جمع کردند و ریختند توی ماشین شان و رفتند. .ما که هاج و واج مانده بودیم از یکی شان پرسیدیم :
- برادر ! میشود بفرمایید تاریخ طبری را چرا جمع میکنید ؟
یارو نگاه خشماگینی بما انداخت و گفت : فضولی موقوف !
سه چهار ساعت بعد دیدیم همان پاسدار ها دو باره بر گشته اند و کتاب هایی را که با خودشان برده بودند پس آورده اند .
با حیرت پرسیدیم : ببخشید برادر ! چرا بردید و چرا بر گردانیدید ؟
یکی شان گفت : ببخشید برادر !! ما خیال میکردیم این کتابها را احسان طبری نوشته !!
می بینید ؟ هنر شناس تر از اینها در هیچ کجای دنیا پیدا میشود ؟ شما در کجای دنیا دیده اید که سانسور چیان وزارت ارشادش شب ها به کلاس های پیکار با بیسوادی بروند و درس بخوانند و روزها در آن وزارتخانه جلیله مثل شپش لحاف کهنه آثار هگل و نیچه و افلاطون و ژان پل سارتر و نویسندگان وشاعران و فیلمسازان ایرانی را باز بینی و سانسور بفرمایند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در دارالخلافه اش ؛ یک پارک زیبا و مامانی را بنام " پارک هنرمندان " نام گذاری کنند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در همین پارک هنرمندان ؛ دو جوان بخت بر گشته را بیاورند جلوی چشم مردم به دارشان بکشند ؟ هنر برای مردم یعنی همین دیگر !!
ما در زمان آن طاغوت - که الهی نور به قبرش ببارد - میرفتیم توی این پارک ها و بجنبان و برقصان های پاپتی ها را تماشامیکردیم . پول هم نداشتیم تخمه و بادام بخریم و بلمبانیم . حالا مردم صبح که از خواب پا میشوند به رادیو گوش میدهند ببینند توی کدام پارکی ؛ کدام چهار راهی ؛ کدام میدانی ؛ چند نفر را به دار میکشند . آنوقت همین مردم هزار هزار به تماشای جان دادن برادران و خواهران شان میروند و برای اینکه عیش شان کامل بشود با خودشان تخمه و بادام و ساندویچ و هله هوله دیگر میبرند و با اشتها و ولع و لذت میخورند . حتی بعضی ها سماور و قلیان شان را هم با خودشان میبرند مبادا خدای ناکرده عیش شان ناقص بشود !! - که از قدیم گفته اند : الناس علی دین ملوکهم .
هنر برای مردم یعنی همین دیگر ! آن خدا بیامرز مملکت داری بلد نبود والله !
خدا رحمتش کند . الهی از قبرش نور ببارد. الهی هر چه خاک اوست عمر شما باشد . الهی در روز قیامت جدم شفیع گناهانش بشود !
آن خدا بیامرز ؛ اگر چه در زنده بودنش ما ملت را آدم حساب نمیکرد و خودش می برید و خودش هم میدوخت و تا میآمدی بگویی که : شاهنشاها ! اعلیحضرتا ! آریامهرا ! بزرگ ارتشتارانا !خدایگانا ؛ ما هم آدمیم ؛ ما هم زبانم لال حق و حقوقی داریم ؛ ما که گله گوسفند نیستیم که کارمان فقط بع بع کردن باشد ؛ آنوقت کارتان می افتاد به ساواک و ماواک و اگر آنجا چوب توی هر چه نا بدترتان نمیکردند یک کاری میکردند که تا آخر عمر لالمونی بگیرید و صم بکم یک کلام حرف نزنید و یا اینکه گذرنامه تان را بگیرید و بروید آواره جابلقا و جابلسا بشوید .
آن خدا بیامرز ؛ هر چه بود دستکم آدم هنر دوستی بود . برای مان - البته برای از ما بهتران مان - جشن هنر شیراز بر پا میکرد تا آقای اشتوکهاوزن بیاید و مثل شتر زنبورک خانه با نقاره و دیگ و سطل و سه پایه و سیخ و میخ و نمیدانم کاسه و بشقاب یک عالمه الم شنگه و سر و صدا راه بیندازد و اسمش را هم بگذارد موسیقی !!
آن خدا بیامرز برای ما پا پتی ها هم " هنر برای مردم " راه می انداخت تا آدم هایی که دست شان به دهان شان نمیرسید بروند توی پارک ها و میادین شهر و گوگوش و سوسن و آغاسی و عارف و هایده و مهستی تماشا کنند و بجنبانند و برقصانند .
آن خدا بیامرز اگرچه یک دم و دستگاه عریض و طویل بنام " فرهنگ و هنر " داشت که فیلم ها و شعر ها و کتاب ها و قصه ها و نمایشنامه ها را بازبینی و سانسور میکردند و چند تایی هم محرمعلی خان داشت که روزنومه چی ها را می چزانیدند ؛ اما توی همین دم و دستگاه ؛ آدم های زیادی بودند که سرشان به تن شان می ارزید و میدانستند شعر یعنی چه ؛ نمایشنامه یعنی چه ؛ کتاب یعنی چه ؛ روزنامه یعنی چه . یعنی فی الواقع خودشان اینکاره بودند و از پشت کوه نیامده بودند .
شما یادتان نمی آید . شما آنوقت ها هنوز به دنیا نیامده بودید . آنوقت ها مثل امروز نبود که قورباغه آوازه خوان شده باشد و هر پشکل جمع کنی وزیر و وکیل و امام و رهبر معظم و فقیه شده باشد . آنوقت ها هر چیزی برای خودش حساب کتابی داشت .
آنوقت ها اینطوری نبود که جماعت غسالان و قوادان و حمامیان و سر تراشان و دلاکان و حجامان و لولیان و نگار شکنان و خراباتیان و گور کنان و کفن دزدان و مداحان و قاریان و لجارگان و دزدان بیایند دور هم جمع بشوند و حکومت و مجلس و بنیاد راه بیندازند که آنقدر سمن تویش هست که یاسمن اش پیدا نیست .
در آن روزگاران اگر چه ما کلی آقا بله چی و بادنجان دور قاب چین و چاکر و جان نثار و بله قربان گو داشتیم ؛ اما مثل امروز نبود که هر تاپاله بند پهن پا زنی نمک بر جراحت خواهران و مادران و دخترکان مان بریزد و خوردن و خوابیدن و نوشیدن و پوشیدن شان را زیر نظر داشته باشد .
آن روز ها ؛ اگر چه خیلی هامان نان نداشتیم بخوریم اما پیاز میخوردیم تا اشتهای مان باز بشود ! دستکم روز های جمعه بجای اینکه برویم نماز جمعه و در چمن دانشگاه تهران آواز خر در چمن بخوانیم ؛ با دوستان و رفیقان و همسایگان مان پا میشدیم میرفتیم پارک شاهنشاهی و باغ محتشم و نمیدانم پارک فلان ؛ کنسرت گوگوش و هایده و پوران و ویگن و همین عقیلی خودمان را میدیدیم و کلی هم دماغ مان چاق میشد و هیچکس هم در هیچ جای دنیا ما را تروریست و آدمخوار و وامانده و عقب افتاده و بو گندو حساب نمیکرد .
حالا سی و چند سالی از آن روزگاران گذشته است و بجای آن حکومت شاهنشاهی حکومت دیگری داریم که اگر چه خون مان را میخورد و هزار و یک جور بلا به سرمان آورده و مملکت مان را در انظار جهانیان سکه یک پول کرده است ؛ اما بینی و بین الله در هنر دوستی و هنر پروری و هنر شناسی و حمایت از هنرمندان !! بی همتا ترین حکومت دنیاست .
باور نمی فرمایید ؟؟ اجازه بفرمایید داستانی برایتان تعریف کنم .:
یک آقایی که در تهران یک کتابفروشی معروف را می چرخاند تعریف میکرد که : یک روز هفت هشت تا پاسدار ؛ با مسلسل ها و توپ و توپخانه شان ریختند توی فروشگاه مان . اینجا و آنجا را گشتند و هر چه کتاب " تاریخ طبری " روی قفسه ها بود جمع کردند و ریختند توی ماشین شان و رفتند. .ما که هاج و واج مانده بودیم از یکی شان پرسیدیم :
- برادر ! میشود بفرمایید تاریخ طبری را چرا جمع میکنید ؟
یارو نگاه خشماگینی بما انداخت و گفت : فضولی موقوف !
سه چهار ساعت بعد دیدیم همان پاسدار ها دو باره بر گشته اند و کتاب هایی را که با خودشان برده بودند پس آورده اند .
با حیرت پرسیدیم : ببخشید برادر ! چرا بردید و چرا بر گردانیدید ؟
یکی شان گفت : ببخشید برادر !! ما خیال میکردیم این کتابها را احسان طبری نوشته !!
می بینید ؟ هنر شناس تر از اینها در هیچ کجای دنیا پیدا میشود ؟ شما در کجای دنیا دیده اید که سانسور چیان وزارت ارشادش شب ها به کلاس های پیکار با بیسوادی بروند و درس بخوانند و روزها در آن وزارتخانه جلیله مثل شپش لحاف کهنه آثار هگل و نیچه و افلاطون و ژان پل سارتر و نویسندگان وشاعران و فیلمسازان ایرانی را باز بینی و سانسور بفرمایند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در دارالخلافه اش ؛ یک پارک زیبا و مامانی را بنام " پارک هنرمندان " نام گذاری کنند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در همین پارک هنرمندان ؛ دو جوان بخت بر گشته را بیاورند جلوی چشم مردم به دارشان بکشند ؟ هنر برای مردم یعنی همین دیگر !!
ما در زمان آن طاغوت - که الهی نور به قبرش ببارد - میرفتیم توی این پارک ها و بجنبان و برقصان های پاپتی ها را تماشامیکردیم . پول هم نداشتیم تخمه و بادام بخریم و بلمبانیم . حالا مردم صبح که از خواب پا میشوند به رادیو گوش میدهند ببینند توی کدام پارکی ؛ کدام چهار راهی ؛ کدام میدانی ؛ چند نفر را به دار میکشند . آنوقت همین مردم هزار هزار به تماشای جان دادن برادران و خواهران شان میروند و برای اینکه عیش شان کامل بشود با خودشان تخمه و بادام و ساندویچ و هله هوله دیگر میبرند و با اشتها و ولع و لذت میخورند . حتی بعضی ها سماور و قلیان شان را هم با خودشان میبرند مبادا خدای ناکرده عیش شان ناقص بشود !! - که از قدیم گفته اند : الناس علی دین ملوکهم .
هنر برای مردم یعنی همین دیگر ! آن خدا بیامرز مملکت داری بلد نبود والله !
۵ بهمن ۱۳۹۱
نامه دلیرانه غزالی ......
غزالی طوسی از متفکران و فیلسوفان عصر سلجوقی ؛در نامه های دلیرانه ای که به سلطان سنجر نوشته است تصویری دلخراش از وضعیت معیشتی ایرانیان آن عصر بدست میدهد که جور و ستم غارتگرانه ترکمانان سلجوقی را بخوبی بیان میکند .
او در نامه ای به سلطان سنجر چنین نوشته است :
او در نامه ای به سلطان سنجر چنین نوشته است :
" ....مردان طوس پراکنده و سوخته ی ستم بسیار شده اند . امسال بی آبی غله تباه کرد .دار و درخت خشک شد . بر ایشان رحمت کن . خدای تعالی بر تو رحمت کند . گردن مسلمانان از بار محنت گرسنگی بشکست . چه باشد اگر گردن ستوران تو از طوق زر و سیم نشکند ...."
غزالی طوسی در نامه دیگری به سلطان سنجر می نویسد :
" ...روستاییان را چیزی نمانده مگر پوستینی و مشتی عیال گرسنه و برهنه . اگر رضا دهد که از پشت ایشان پوستین باز کنند تا زمستان برهنه و با فرزندان در تنوری روند .رضا ندهد که پوست شان بر کنند .اگر از ایشان چیزی خواهند ؛ همگان بگریزند و در میان کوهها هلاک شوند . این پوست باز کردن باشد ..."
_ انگار تاریخ میهن ما را با خون و شقاوت و نامردمی و تباهی نوشته اند . و انگار تا بوده چنین بوده است . پس بی جهت نیست که سعدی میگوید : بنیاد ظلم در جهان اندک بود . هرکس آمد بر آن مزید کرد تا بدین غایت رسید .
۳ بهمن ۱۳۹۱
ای خاک بر سرت آقای گالیله ....
ای خاک بر سرت آقای گالیله ..!!
آقا ! از خدا که پنهان نيست ؛ از شما چه پنهان سالهای سال ما دشمن خونی آقای سعدی بوده ايم !
چه فرمودید ؟؟ : کدام سعدی ؟؟
مگر ما چند تا سعدی داريم قربان تان بروم ؟؟
همان آقای سعدی شيرازی ديگر . همان که ابراز احساسات شان نسبت به عليامخدرات شهره خاص و عام است و ميفرمايند :
به هر چمن که رسيدی گلی بچين و برو !
بپای گل منشين آنقدر که خار شوی .....!
ما سالهای سال دشمن خونی آقای سعدی بوده ايم و اگر چه غزل های ناب عاشقانه ايشان را می خوانده ايم و کلی هم دلی دلی ميکرده ايم ؛ اما معتقد بوده ايم که اين آقای سعدی هم دروغگو بوده است ؛ هم ضد زن بوده است ؛ هم اونکاره بوده است ؛ و هم بيسواد !!
برای دروغگو بودن و ضد زن بودن و اونکاره بودن آقای سعدی ؛ هيچ دليل و مدرکی هم لازم نداشتيم ؛ چرا که همين آقای سعدی - يا به قول بعضی ها سعدی عليه الرحمه ! - در بوستان و گلستانش ؛ بار ها و بار ها مشت مبارک خودشان را باز فرموده اند و گزليک به دست آدم های نق نقويی مثل ما داده اند تا ايشان را کلی بچلانيم و گاه و بيگاه - مثل دلاک های حمام مرحوم منور السلطنه - مشت و مال شان بدهيم !!
اما دشمنی مان با جناب آقای سعدی شيرازی فقط بخاطر اينها نبود . ما اصلا معتقد بوديم که آقای سعدی عليه الرحمه ! يک آدم جفنگ پرت بی سواد عقب مانده ای بوده است که بلا نسبت شما ؛ رويم به ديوار ؛ مغز خر خورده بود که آمده است يک عالمه رطب و يابس را بهم بافته و گلستان و بوستانش را نوشته است .
اصلا معتقد بوديم که اين آقای سعدی ؛ - يا بقول بعضی ها سعدی عليه الرحمه - علاوه بر بيسوادی ؛ ابدا توی باع نبوده است و همينطور از روی شکم سيری فرمايشات باصطلاح عالمانه فرموده است و فی الواقع به قول معروف ؛ بی ادبی نشود ؛ مگس های خايه خر را ميشمرده است !! دليل اصلی ما هم اين شعر معروف ايشان بود که فرموده بودند :
زمين لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است ! نه مانند آسمان دوار ...!
ما سالهای سال با آقای سعدی -يا بقول بعضی ها سعدی عليه الرحمه - چپ افتاده بوديم که : آقا ! اين چه جور شاعر و نويسنده و آموزگار و مصلح اجتماعی و فيلسوفی بوده است که خيال ميکرده است زمين ساکن است و خورشيد ميچرخد ؟؟
البته مسبوق هستيد که ميان دعوا حلوا خير نمی کنند . ما سالهای سال به آن بنده خدا بد و بيراه می گفتيم و استخوان هايش را توی گور ميلرزانديم که چه ؟ که اين آقا بيسواد بوده است و گردش زمين را باور نداشته است !
اما حالا تازه فهميده ايم که ما خودمان چقدر از مرحله پرت بوده ايم . تازه فهميده ايم که نه تنها ما از مرحله پرت بوده ايم ؛ بلکه اين آقای گاليله خاک بر سر هم که گفته بود ه است زمين می چرخد چقدر عوضی و پرت و بيسواد و دور از جان شما ؛ نفهم و يابو بوده است !!
خداوند همه رفتگان شما را غريق رحمت بفرمايد . خداوند از سر گناهان ما هم بگذرد که سالهای سال پشت سر مرده حرف زده ايم و بيچاره سعدی را نمد مالی کرده ايم .
ما چه ميدانستيم ؟ ما چه ميدانستيم آقا ! ما چه ميدانستيم که اين زمين لا کردار ؛ بنا به فرموده مفتی سابق عربستان سعودی ؛ ساکن است و اعتقاد به چرخش زمين باطل است و هر کس به فرضيه گردش زمين باور داشته باشد کافر است و خونش حلال و زن به خانه اش حرام است ؟؟
ما سالهای سال به سعدی بيچاره نا سزا گفته ايم که چرا گفته است : زمين لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است ؛ نه مانند آسمان دوار
در اين هفتصد - هشتصد سال گذشته ؛ اگر يک آيت اللهی ؛ حجت الاسلامی ؛ امامی ؛ نيمچه امامی ؛ مفتی اعظمی ؛ يا حتی يک مفتی غير اعظمی ؛ پيدا ميشد و فتوا ميداد که بنا به نص صريح قرآن زمين ساکن است و کروی نيست و نمی چرخد ؛ ما که نمی آمديم بيچاره سعدی را - که انگاری پشت شمس العماره لبلبو گفته است - اينجوری مشت و مال بدهيم . ميآمديم ؟؟ البته که نمی آمديم .
باز حالا خدا را صد هزار مرتبه شکر که نمرديم و زنده مانديم و ديديم که يک آدم دانشمند مسلمان خدا شناس محترمی توی عربستان پيدا شده است و به استناد آيات قرآنی برای ما هزار و يک دليل ميآورد که نه تنها آقای گاليله شکر زيادی خورده است ؛ بلکه اين آقای داروين حرام لقمه گور بگور شده هم که نظريه تکامل انسان را ارائه داده است ؛ يک آدم جفنگ ياوه گوی پرت ماليخوليايی مفتخور بيسوادی بوده است که حالا جايش در اسفل السافلين جهنم است .
حالا برای اينکه بدانيد چرا ما اينطوری به جلز و ولز افتاده ايم ؛ قسمت هايی از متن فتوای مفتی اعظم عربستان - آقای عبدالعزيز بن عبدالله بن باز - را برايتان نقل می کنيم تا شما هم اگر زبانم لال خدای ناکرده معتقد بوده ايد که زمين می چرخد و کروی است ؛ اول برويد زبان تان را گاز بگيريد ؛ دوم اينکه برويد دو ميليون و سيصد و شصت و سه هزار بار آيه الکرسی بخوانيد و استغفار کنيد بلکه خداوند از سر گناهان شما بگذرد و شما را در آن دنيا با امام زين العابدين بيمار و امام خمينی مرحول و ائمه اطهار و آيات عظام و حجج اسلام محشور بفرمايد .
و اما فتوای مفتی اعظم عربستان از اينقرار است :
(اعتقاد به چرخش زمين باطل است و کسی که به اين فرضيه باور داشته باشد کافر است !!برای اينکه اين فرضيه با قرآن کريم و " الجبال اوتادا " و قوله جل و علا " والی الارض کيف سطحت " منافات دارد
تفسير روشن آيه اين است که زمين کروی نيست و نمی چرخد و اين روشن است .اما البته تنها در صورت غضب خداوند می تواند چرخش يا حرکت داشته باشد ......
و خداوند در قرآن فرموده است : ما زمين را با کوهها ميخکوب کرده ايم تا به حرکت در نيايد و آرامش مردم بر هم نخورد
و قد ذکر الله سبحانه ان الشمس و القمر يجريان فی الفلک " يعنی خداوند از حرکت خورشيد و ماه خبر داده است و اگر زمين نيز بر محور خود ميچرخيد خداوند از آن خبر ميداد اما خداوند از حرکت کردن زمين خبری نداده است .....
بسياری از علمای ستاره شناسی گفته اند که زمين می چرخد و خورشيد ثابت است .
اين اقوال ؛ کفر گويی و انکار قرآن و سنت سلف است ....)
بگمانم سنایی غزنوی است که فرموده است :
خلق گویند مغز خر خورده است
آنکه در احمقی تمام بود ....
خیال نمی کنید جناب مفتی اعظم عربستان سعودی مختصری مغز خر تناول فرموده اند ؟؟.
آقای عیالوار.......
این هم شعری از زبان یک آقای عیالوار بدهکار !!
من از آن روز که شوهر شده ام
من از آن روز که شوهر شده ام
از گدا نیز گداتر شده ام
عاقلی بودم و مجنون گشتم
عاقلی بودم و مجنون گشتم
غنچه ای بودم و پرپر شده ام
بس که رقصانده مرا خانم من
بس که رقصانده مرا خانم من
ناخودآگاه چو عنتر شده ام
هم به بقال گذر مقروضم
هم به بقال گذر مقروضم
هم بدهکار به مسگرشده ام
ظاهرا" شوهر خانم هستم
ظاهرا" شوهر خانم هستم
باطنا" کلفت و نوکر شده ام
دور از جان شماشب همه شب
دور از جان شماشب همه شب
اشک ریزم که چرا''نر''شده ام
هستی ام درره زن رفته به باد
هستی ام درره زن رفته به باد
ایهاالناس عجب خرشده ام
۳۰ دی ۱۳۹۱
اجرای سمفونی شماره 9 بتهوون توسط ده هزار نفر ژاپنی ...!!
https://www.youtube.com/watch?v=X6s6YKlTpfw
ده هزار نفر از ژاپنی ها سمفونی بتهوون را اجرا میکنند ...آنوقت ما صد هزار نفرمان میرویم تماشای اعدام برادران و خواهران مان . تازه تخمه و بادام و ساندویچ هم با خودمان میبریم نکند خدای نکرده عیش مان کامل نباشد . با چنین فرهنگی آیا نباید آسید علی گدای روضه خان به اعلیحضرت همایونی رهبر معظم تبدیل بشود ؟؟
۲۹ دی ۱۳۹۱
غلط های زیادی
میگویند: از زیادی نان پای سفره می شود فهمید که ناهار آبگوشت است .
حالا حکایت ماست.
ما میخواستیم به زبان طنز و کنایه و اشاره مختصری سر به سر " اصحاب شمشیر " بگذاریم تا " اصحاب قلم " را اینقدر نچزانند. اما انگار این کامپیوترمان هم به ما ظلم می کند. لاجرم آنچه می خوانید آش شله قلمکاری است که به قول دوستم سیاوش خان توکیو نشین !! توی طبله ی هیچ عطاری نیست .
چه کنیم ؟ دنیای ما دنیایی است که به قول عطار :
هر که را در عقل نقصان اوفتاد
کار او فی الجمله آسان اوفتاد
******
گاهی اوقات ما هم از نکبت ایام تنگدل می شویم و دل مان می خواهد هر چه را که توی دلمان است- بدون هیچ آدابی و ترتیبی -روی صفحه ی کاغذ بریزیم و دق دلی مان را خالی کنیم. اما خانم جان مان می گوید :آدم عاقل حتی دیوار شکسته را برای روز مبادا نگه میدارد !!و بعد با توپ و تشر میفرماید :
مرد حسابی! مگر مرض داری ؟؟ آخر آدم عاقل مفت و مجانی برای خودش دشمن تراشی می کند ؟؟
اما گیله مردی که ما باشیم تنها هنر مان همین است و بس!یعنی نان خودمان را می خوریم و حلیم حاج عباس را بهم می زنیم !!
شاید هم همه اش تقصیر شیخ اجل سعدی است که با این فرمایشاتش فی الواقع سرود یاد مستانی مثل ما داده است که :
نیک باشی و بدت گوید خلق
به که بد باشی و نیکت دانند....
*****
دوستم مریض شد و کارش به بیمارستان کشید.
کفش و کلاه کردیم و دسته گلی خریدیم و رفتیم دیدنش .
دیدیم زار و نزارروی تخت افتاده است و مدام ناله می کند که :خدایا ! اگر بمیرم چه بر سر همسر و فرزندانم خواهد آمد !!؟؟
و من به یاد آن شعر سنایی غزنوی افتادم که :
گویی که بعد ما چه کنند و کجا روند ؟
فرزندکان و دختر کان یتیم ما
خود یاد ناوری که چه کردندو چون شدند
آن مادران و آن پدران قدیم ما .............
********
نزدیکی های خانه مان یک کازینوی جدید تمام عیار افتتاح شده است تا خلایق بروند پول های شان را ببازند و با دماغی سوخته و جانی خسته و روانی پریشان به خانه های شان بر گردند.
پریشب ما هم به مصداق " خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو "دست عیال را گرفتیم و رفتیم آنجا . دیدیم خلایق گوش تا گوش نشسته اند و صدای جرینگ جرینگ دلار تا آسمان هفتم هم میرود .
جای تان خالی رفتیم در یکی از رستوران هایش شامی خوردیم و کمی هم به نظاره ی خلایق قمار باز نشستیم و تا آمدیم به خودمان بجنبیم همینطور شوخی شوخی سیصد و خرده ای دلار باختیم و آمدیم خانه !!!
و من به یاد داستان " لیلاج "آن قمار باز معروف افتادم که :
با همه ی استادی و مهارتی که در قمار بازی داشت در اواخر عمر چنان خاکستر نشین شده بود که از شدت فقر و بیچارگی در گلخن حمامی زندگی میکرد.
میگویند : روزی جوانی برای آموختن فن قمار بازی نزد او رفت
لیلاج سه قاپ به بام حمام انداخت و گفت :
راست جیک . چپ بک . و میانین انبه است .
مرد به بام شد . چنان یافت .
لیلاج گفت : با همه ی مهارتی که دیدی . خورش مرا خون جگر است .و پوشش خاکستر . اینک اگر خواهی ترا بیاموزم !!
*********
آقا رضا دندانش درد گرفته بود . رفت بیمارستان صد و شصت دلار داد و دندانش را کشید .
گفتم : آقا رضا ! حیف دندانت نبود؟؟ چرا کشیدیش؟؟ میدادی پرش می کردند .
و آقا رضا در آمد که :
کی غم دندان خورد آنکس که نانی نیستش ؟؟!!
و من به یاد آن شعر دوست شاعرم - م . سپند - افتادم که سی سال پیش وقتی که تازه به امریکا آمده بودم و به مصیبتی بنام دندان درد مبتلا شده بودم خطاب به خود من سروده بود :
ای همچو من ویلان و سر گردان حسن جان !
دندان چه خواهی چون نداری نان حسن جان؟
پزیدن .....
یکی دو سال دیگر پسرم _ الوین -دکتر خواهد شد .حالا ما صدایش میکنیم آقای دکتر بعد از این !!
این آقای دکتر بعد از این زبان فارسی را شکسته بسته حرف میزند و چون مادرش شیرازی است لاجرم لهجه غلیظ شیرازی دارد . آنهم چه لهجه ای ! انگار همین حالا از ناف دروازه کازرون شیراز به سانفرانسیسکو پرتاب شده است .به پختن هم میگوید پزیدن !!
چند وقت پیش بمن میگفت که : بابا ! خیال میکنی من فارسی نمیدانم ؟
گفتم : چطور مگر ؟
گفت : شما هر چی بزبان فارسی بگویید من میفهمم .
گفتم : هر چی ؟
گفت : آره !
من هم شوخی ام گرفت و بیتی از حافظ را خواندم که : " ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم " و از الوین پرسیدم : این یعنی چه ؟
پسرم چند لحظه ای فکر کرد و گفت : بابا ! یعنی اینکه شما چیزی را گم کرده اید !!
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...