دنبال کننده ها
۱۵ اسفند ۱۳۹۰
حریق در باد
عمر دو هزار و پانصد ساله ...
سعیدی سیرجانی حکایت میکرد که : دکتر خانلری ؛ روز های آخر عمر ؛ بیشتر در اغماء بسر می برد و خفته در بستر بیماری گاه ساعت ها میگذشت و سخنی نمیگفت . اگر گاه سخنی میگفت نا مفهوم بود . در یکی از لحظه های نادر هوشیاری او ؛ کسی پرسید : " استاد ؛ جند سال دارید ؟ " و دکتر خانلری پاسخ داده بود " دو هزار و پانصد سال "
زن گرفتن به شیوه ی ناصرالدین شاه.......................نقل از وبلاگ : محسن07
۹ اسفند ۱۳۹۰
سلامت فکری ....!!
۵ اسفند ۱۳۹۰
داستان زندگی یک جوان امروزی
* این نوشته را از طریق ایمیل دریافت کردم . بخوانید و بخندید
چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر .
رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه.
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم .
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ».
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند . گفتند:« باید متاهل باشی ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ».
رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ».
برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم !
۴ اسفند ۱۳۹۰
۳ اسفند ۱۳۹۰
زندگی عیالواری .....
زندگی عیالواری یعنی اینکه :
به همسرت پیام بفرستی با این مضمون : ای عشق، خداوند نگهدار تو باشد
آنوقت جواب بگیری:
یه بسته قارچ، آبلیمو، مرغ ، نون ! دیر نکنی ها !!!
۱ اسفند ۱۳۹۰
ارباب جراید...یا ارباب جرائم..؟
...یک نماینده روزنامه در کرمان بنام قاسم فوت انداز ؛خود را به طنز و شوخی " نماینده مدفوعات " معرفی میکرد . و من در سفر ی ؛ خود به گوش خود ؛ در هواپیمایی که چهل - پنجاه تن نمایندگان جراید مهمان اوقاف بودند - از زبان ذبیحی مداح شنیدم که دعا میکرد : خداوندا ! از گناهان همه حاضران در این مجلس ؛ طبقات مختلف ؛ خصوصا " ارباب جرائم " در گذر !! و البته مقصودش ارباب جراید بود
دکتر باستانی پاریزی - سنگ هفت قلم
۲۸ بهمن ۱۳۹۰
گفتا ز که نالیم
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...