دنبال کننده ها
۲۰ تیر ۱۳۸۹
ده فرمان زناشویی....
1- ازدواج يک دستاورد بهشتی است ! رعد و برق و طوفان نيز از دستاوردهای بهشتی اند !!
2-اگر ميخواهيد همسرتان با دقت تمام به حرف های تان گوش بدهد و همه کلمات آنرا بخاطر بسپارد ؛ شب ها در خواب حرف بزنيد !!
3-ازدواج هزار دلار ؛ اما طلاق دستکم صد هزار دلار آب ميخورد .
4- زندگانی زناشويی ؛ زندگانی بغرنجی است .در نخستين سال ازدواج ؛مرد حرف ميزند و همسرش گوش ميدهد ؛ در سال دوم ؛زن حرف ميزند و شوهرش گوش ميدهد ؛ در سال سوم ؛ آنها دو تايی حرف ميزنند و همسايه ها گوش ميدهند !!
5- وقتيکه مردی در اتومبيلش را برای همسرش باز ميکند ؛ از دو حال خارج نيست : يا اتومبيلش تازه است يا همسرش !!
6- مفهوم ازدواج اين است که مرد و زن با هم يکی ميشوند ؛ اما ؛ مشکل هنگامی آغاز ميشود که آنها سعی ميکنند تصميم بگيرند کداميک شده اند .
7- قبل از ازدواج ؛ يک مرد تمام شب را بيدار خواهد ماند و در باره چيزهايی که گفته ای خواهد انديشيد ؛اما بعد از ازدواج ؛ قبل از اينکه حرف هايت تمام بشود او بخواب رفته است .
8-هر مردی خواهان آن است که همسرش زيبا ؛ فهميده ؛ صرفه جو ؛ و آشپز ماهری باشد . اما قانون اجازه ميدهد فقط يک همسر داشته باشيد .
9- عشق و ازدواج اساسا از کيفيت های شيميايی مايه ميگيرند ؛ بهمين خاطر است که خانم ها به شوهران شان همچون زباله های مسموم کننده نگاه ميکنند .
10- يک مرد ؛ قبل از ازدوج ؛ انسانی نا تمام است ؛ اما بعد از ازدواج ؛ ديگر تمام ميشود .
۱۷ تیر ۱۳۸۹
سالها پيش - يعنی همان سال هايی که يک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه ؛ از دايناسورهای اسلامی ؛ آمده بودند و صاحب اختيار جان و مال و ناموس و هستی خلايق شده بودند - من و رفيقم از شيراز پا شديم آمديم تهران تا برويم در وزارت علوم و آموزش عالی ؛ مدارک دانشگاهی مان را بگيريم .
در تهران ؛ رفيق مان ؛ کفش اش پاره شد . رفتيم توی يک کفاشی و يک جفت کفش تازه خريديم .
فردا صبحش ؛ شال و کلاه کرديم و راه افتاديم که برويم وزارت علوم .
رفيق من کفش تازه اش را پوشيد و مقداری هم گل و لای به کفش اش ماليد و با من راه افتاد .
من با حيرت گفتم : چرا همچی کاری کردی ديوونه ؟؟!!
گفت : ای بابا ! اگر با اين کفش نونوار و براق برويم وزارت علوم ؛ نه تنها مدارک دانشگاهی مان را بما نخواهند داد بلکه ممکن است ما را به اتهام طاغوتی بودن بگيرند و بيندازند زندان اوين و يک عمر آنجا آب خنک بخوريم .!!!!
من ؛ آن روز ؛ به ساده دلی دوستم پوزخند زدم ؛ اما بعد ها بلاهايی به سر خودم آمد که فهميدم طفلک رفيق من راست ميگفته است .
حالا اجازه بفرماييد تاريخ را برای شما ورق بزنم تا بدانيد در ميهن ما هميشه تاريخ تکرار شده است :
در کتاب " خلاصه البلدان " اثر صفی الدين ؛ که توسط حسين مدرسی طباطبايی تصحيح و در تهران چاپ شده است ؛ چنين می خوانيم :
"......روزی که قم به دست اعراب افتاد ؛ احوص - رييس قبيله عرب- برای قتل رجال و ثروتمندان قم حيله ای انديشيد .
او يک روز را انتخاب کرد که : اهل فرس آن را تعظيم مينمودند و عيد ميدانستند .
در آن روز ؛ تنعم در اکل و شرب و عيش و طرب و لهو و لعب را مبارک دانستندی ....
احوص ؛ به غلامان خود دستور داد که آن شب ؛ روسا و رجال قم را به قتل رسانند . پس غلامان گفتند که : ما در شب ؛ رييسان را از غير رييسان چگونه فرق توانيم کردن ؟؟
احوص گفت : هر آنکس که از وی بوی خوش آيد ؛ او را به قتل برسانيد ...."
نقل از کتاب : خلاصه البلدان ؛ صفی الدين . به تصحيح حسين مدرسی طباطبايی .صفخه 55
حالا دنباله داستان را از کتاب " تاريخ قم " برای شما می خوانم :
" ....بعد از اين کار ؛ سرهای رجال را در توبره کردند و به حضور احوص آوردند .پس مجموع آن سر ها را در چاهی انداختند ....مردم بعضی بر دست عرب مسلمان شدند ؛ و بعضی پناه بر ايشان آوردند ؛ و ديگران در شهر ها متفرق و پراکنده شدند .... "
نقل از : تاريخ قم . صفحه 257
درس جغرافیا....
** معلم : جغرافيای طبيعی ايران را شرح دهيد :
**شاگرد : ايران از شمال محدود است به ايالات متحده امريکا .از جنوب محدود است به ايالات متحده امريکا . از شرق محدود است به ايالات متحده امريکا . و از غرب محدود است به ايالات متحده امريکا !!
** معلم : جغرافيای فر هنگی و سياسی ايران را شرح دهيد :
** شاگرد : ايران از شمال محدود است به حوزه علميه قم . از جنوب محدود است به حوزه علميه قم . از شرق محدود است به حوزه علميه قم . و از غرب محدود است به حوزه علميه قم !!
** معلم : جغرافيای اقتصادی ايران را شرح دهيد :
** شاگرد : ايران از شمال محدود است به بنياد مستضعفان . از جنوب محدود است به بنياد پانزده خرداد . از شرق محدود است به امپراطوری واعظ طبسی . و از غرب محدود است به بنياد شهيد !!
** معلم : جغرافيای انسانی ايران را شرح دهید :
شاگرد : ايران از شمال محدود است به مستضعفين . از جنوب محدود است به مستضعفين . از شرق محدود است به مستضعفين . و از غرب محدود است به مستضعفين !
** معلم : آفرين !
۱۳ تیر ۱۳۸۹
خر سیاه بر در است ....
۹ تیر ۱۳۸۹
* اگر دوست داريد وقتى به خانه ميآييد ؛ يكى دور و برتان بچرخد و خودش را برايتان لوس بكند و نشان بدهد كه از ديدن شما واقعا خوشحال است :
* اگر دوست داريد وقتى غذا مى پزيد ؛ يكى باشد كه هر چه جلويش بگذاريد با علاقه بخورد و هيچوقت هم نگويد كه دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست :
* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هميشه ي خدا براي بيرون رفتن از خانه حاضر يراق باشد و هر روز و هر ساعتى كه شما بخواهيد همراه شما به كوچه و خيابان بيايد :
* اگر دوست داريد كسى را داشته باشيد كه بدون داشتن توپ و تفنگ ؛ از شما و خانواده تان در برابر دزدان و راهزنان محافظت بكند :
* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هيچوقت كانال هاي تلويزيون را به ميل خودش عوض نكند و به فوتبال هم علاقه اى نداشته باشد ؛ اما همپاي شما تا بوق شب پاي تلويزيون بنشيند و فيلم هاى رمانتيك تماشا كند :
*اگر كسى را مى خواهيد كه وقتى كنار شما خوابيده و خرناس مي كشد ؛ شما بتوانيد از تخت به پايين پرتش كنيد :
* اگر كسى را ميخواهيد كه هيچوقت بهانه هاي الكى نمى تراشد و از شما ايراد هاي بنى اسراييلى نمى گيرد :
*اگر كسى را ميخواهيد كه برايش اهميت ندارد كه شما زشت ايد يا زيبا ؛ چاق ايد يا لاغر ؛ پيريد يا جوان ؛ :
اگر كسى را مى خواهيد كه همواره به حرف هاي شما گوش ميدهد و بدون قيد و شرط دوست تان دارد :
* ميدانيد بايد چيكار كنيد ؟؟
** شوهر ؟؟؟
** نه عزيزم ! كجا همچو شوهرى پيدا مى شود ؟؟
** يك سگ بخريد !!
۸ تیر ۱۳۸۹
جای تان خالی ، رفته بوديم مهمانی . بساط مهمانی در باغ درندشتی بود با درختانی سر به آسمان ساييده و استخری با آب زلال .
من و عيال ، پای درختی ، پشت ميزی نشستيم و نم نمک شرابی خورديم و به تماشای آدميان پرداختيم . آدميانی که هيچکدام شان را نمی شناختيم .
چند لحظه ای گذشت . آقا و خانمی امريکايی به ما نزديک شدند و سری تکان دادند و پرسيدند :
-- اجازه ميدهيد کنارتان بنشينيم ؟؟
گفتيم : بفرماييد !
آمدند و نشستند و دستی دادند و خودشان را معرفی کردند :
--من آقای رابرت فلانی . اين هم همسرم خانم ماری فلانی ...
ما هم خودمان را معرفی کرديم : - حسن بن نوروزعلی ...و عيال مربوطه !! و شروع کرديم به گپ زدن و اختلاط کردن .
هنوز سه چهار دقيقه ای از اختلاط مان نگذشته بود که خانم و آقای ديگری از راه رسيدند و پرسيدند :
-- ميشود ما هم افتخار اين را داشته باشيم که در کنار شما بنشينيم ؟؟
ما همگی به صدای بلند گفتيم : بفرماييد !! چه بهتر از اين ؟
آقا و خانم آمدند نشستند و خودشان را معرفی کردند و دستی به ما دادند و جمع مان به شش نفر رسيد و شروع کرديم به حرف زدن .
يکی از خانم ها پرسيد : شما خارجی هستيد ؟
گفتيم : بله !
پرسيدند : عرب هستيد ؟
گفتيم : خير !
پرسيدند : خاورميانه ای هستيد ؟؟
گفتيم : ايرانی
پرسيدند : مسلمان هستيد ؟؟
گفتيم : نه ! و من اين " نه " را با چنان شدت و غلظتی گفتم که بيچاره زنک کمی جا خورد .
من از ترس اينکه نکند طفلک ناراحت بشود ،به توضيح بر آمدم که :
-البته ما در خانواده ای بظاهر مسلمان به دنيا آمده ايم .اما از زمانی که نوادگان امام زمان ! در مملکت ما ن صاحب قدرت و مسند و رياست و کياست و پول و زور و چماق و زندان شده اند و هر پشکل جمع کنی وزير و وکيل و فقيه و امام و جانشين خدا شده است ، ما از مسلمانی استعفا داده ايم !!
پرسيد : حالا چه مذهبی داريد ؟ مسيحی شده ايد ؟؟
و من آن گفته ی نغز ابوالعلا معری ، شاعر نابينای عرب را مو به مو برايش ترجمه کردم که :
مردم دنيا دو گروه اند . آنها که دين دارند و عقل ندارند . و آنها که عقل دارند و دين ندارند !
و اضافه کردم : البته ما از گروه دوم هستيم !
آقای رابرت که تا اين لحظه در سکوت به گفتگوی ما گوش ميداد ، ليوان شرابش را به سلامتی همه ی ما نوشيد و خطابه ی مفصلی در باره ی مسيح مقدس ايراد کرد و با اطمينان کامل گفت اگر به دين مقدس مسيحيت مشرف بشويم ، همه ی گناهان ما آمرزيده خواهد شد و يکراست به بهشت برين پرواز خواهيم کرد و به دوزخ راهی نخواهيم داشت !!
وقتيکه خطابه ی آقای رابرت به پايان رسيد ، من که کله ام از آن شراب قرمز ناب گرم شده بود جامم را به سلامتی آقای رابرت و ديگران نوشيدم و گفتم :
- ميدانيد يکی از مردان بزرگ ميهن من ، چه تعريف و تعبيری از اديان دارد ؟؟
همگی گفتند : نه ! نمی دانيم !
و من با صلابت و آرامش کامل ، آن گفته ی ابوسعيد گناوه ای از رهبران جنبش قرامطه ايران را برای شان ترجمه کردم که :
" سه کس مردمان را تباه کردند . شبانی و طبيبی و شتر بانی . و اين شتربان از همه مشعبد تر و محتال تر بود "
وقتيکه حرفهايم به پايان رسيد ، آقای رابرت نشانی خانه ام را از من گرفت تا چند حلقه ويديو و فيلم سينمايی در باره زندگی و مرگ مسيح مقدس برايم بفرستد . آنوقت دست کرد توی جيبش و کارتی را بيرون آورد و به دست من داد . روی کارت نوشته بود : دکتر رابرت فلانی کشيش کليسای فلان ....
با خودم گفتم : از مسلمانی مان که خيری نديده ايم ! لابد اين آقای " پدر رابرت " خيال ميکند با مسيحی کردن مان ، کوره راه ما به بهشت را آسفالته خواهد کرد !!!
اگر از يک ايرانی بپرسيد چه مذهبی داری ؟ فورا خواهد گفت : شيعه اثنی عشری
اما اگر بپرسيد : شيعه يعنی چه ؟ هيچکس نمی تواند جواب راست و درستی به شما بدهد !
ما ايرانی ها ؛ متاسفانه ؛ همه مان نخوانده ملاييم . و بدون آنکه صلاحيت و اهليت آن را داشته باشيم در همه عرصه ها و زمينه ها صاحب نظر و صاحب عقيده ايم .
نماز می خوانيم بدون آنکه يکبار حتی ؛ از خودمان پرسيده باشيم اين نماز چه معنا و مفهومی دارد .
دعا می خوانيم بدون آنکه يک واژه اش را حتی درک کنيم .
مرده مان را توی قبر ميگذاريم و زير گوشش سوره نساء را می خوانيم و " يا عبدالله ابن عبدالله " ميگوييم و بقول ميرزا آقا خان کرمانی يکبار حتی از خودمان نمی پرسيم اين بنده خدايی که در زنده بودنش يک کلام عربی نمی فهميده ؛ حالا چطوری بعد از مرگش جملات قلمبه سلمبه عربی را خواهد فهميد !!
و دست آخر اينکه : آخر سوره نسا ء را چه به کفن و دفن يک مرده ؟؟!!
اگر از يک ايرانی بپرسيد : شما تاکنون کتاب " بحار الانوار " يا کتاب " حليه المتقين " مرحوم مجلسی ؛ يا کتاب " معاد " نوشته شهيد محراب حضرت شيخ عبدالحسين دستغيب را خوانده ايد ؟ به شما خواهند گفت : نه !
اما اگر بگوييد ملا باقر مجلسی در اين مجموعه بيست و چند جلدی ؛ پرت و پلاهای بسيار بهم بافته است و تراوشات ذهن بيمار و دروغ ساز خودش را بر صفحات کاغذ جاری کرده ؛ و فرهنگ و باور ها و هويت ملی مان را به گنداب کشيده ؛ فورا رگ های گردنش سيخ خواهد شد و اگر همانجا فرمان قتل شما را صادر نفرمايد ؛ دستکم خلعت زيبای مرتد و ملحد و کافر و منافق و بابی و دهری و مزدور استکبار را بر تن تان خواهد پوشاند .
و چنين است که ما هزار سال است در همانجايی هستيم که در عصر خلفای عباسی و سلطان محمود غزنوی بوده ايم .
و اين درد بزرگی است .
Monday, June 28, 2010
یادی از استاد، بیژن سمندر سراینده اشعار شیرازی زبان
شُومُو
1- شُومُو٬ یـِی هُو اَز اینا کِردی کِه چه ؟
تَرکِ دوس و آشنا کِردی کِه چه ؟
2- شُومُو٬ اِنگار مَنو یادِت نَمیاد
پیشِ من پُـشـتِـتـو را کِـردی کِه چه ؟
3- شُومُو٬ شیرازو چـِـشات اَلـُو زده
ایکارارو - ایوَرا - کِردی کِه چه ؟
4- شُومُو، من تو شاچراغ بَس میشینم
کارِ بی رضُوی خدا کِردی کِه چه ؟
5- شُومُو٬ مُشـتُـلُـقچی مُـشـتُـلُـق میخواد
آیِه وایَه م تو کوچا کِردی کِه چه ؟
6- شُومُو٬ یـِی بارگی مَنو بُکـُش بُرو
روزُمو ایطُو سیا کِردی کِه چه ؟
7-شُومُو٬ غم داشت تو دلُم گوروک میشد
تی شو وَر دُوشتی و وا کِردی کِه چه ؟
8- شُومُو٬ اَی ما رُو میخـُوی وِل بُکـُنی
نذرِ سِید ابوالوفا کِردی کِه چه ؟
9- شُومُو٬ اشکِ چـِش ما - وَواری - بود
تو به مردم تَرِشا کِردی کِه چه ؟
10- شُومُو٬ تــِلــّـهِ بُختونی گـَردَنِته
يي هَمه سِتم به ما کِردی کِه چه ؟
11- شُومُو٬ نازتو سمندر میخرید
دوسی بُو* - جُـلُـنـبُـرا - کِردی کِه چه ؟
--
۳ تیر ۱۳۸۹
خاک قبر آقا ! شفای هر درد .....!!!
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...