دنبال کننده ها
۱ دی ۱۳۸۸
مرد باران RAIN MAN
۳۰ آذر ۱۳۸۸
نامه ای به یک نویسنده .....
♣
۱۹ دسامبر ۲۰۰۹
جناب دولت آبادی عزیز.
سلام . حسن رجب نژاد هستم از سانفرانسیسکو .
یکی دو ماهی است که با " گدار " ت دست به گریبان هستم و از کار و زندگی افتاده ام !! چنان با جمال میرزا و معراج خرکش و صابر نقره فام و فلک و خدیجه و سماور ساز وجیران آتشی وهاجر و حاجی سفیدابی و کاروانسرا نشینان خو گرفته ام که انگار در این جهان آدمیزاد دیگری وجود ندارد .
ای حسین حان ! تو خواب و راحت را از چشمان من گرفته ای و چنان مرا با صابر و جمال و معراج دست به یقه کرده ای که در سفر و حضر هم دست از سرم بر نمیدارند .
من معمولا کتاب ها را یک نفس می خوانم و تا تمامش نکنم بر زمین نمی گذارمش اما گدار تو آن چنان مرا در چنبر خود گرفتار کرده که هنوز جلد دومش را تا نیمه خوانده ام . میدانی چرا ؟ چون کتابت را چند یا چندین صفحه ای می خوانم و انگار به دنیای ناشناخته ای پا گذاشته ام گیج و منگ و مات میمانم و چند روزی در این دنیای شگفت انگیز پرسه می زنم تا خود را باز یابم .
ای حسین جان نادیده اما بر دل نشسته ؛ ساعدی و گلشیری کجا هستند تا آسوده سر ؛ سر ببالین مرگ بگذارند که ادبیات داستانی
ایران ؛ نویسنده ای بزرگ اما بی ادعا را در دامان خود پرورانده است .
حسین جان من . این بی عدالتی محض نیست که نویسنده ای چون تو در جامعه فرهنگی ما - با همه محدودیت ها یش - کم شناخته بماند ؟؟
آیا این ستم مضاعفی نیست که نویسنده ای چون تو ؛ در بیدرکجای پاریس ؛ تاکسی براند و در فاصله شکار دو مسافر قصه ای چنین غریب با تکنیکی چنین شگفت انگیز بنویسد ؟؟
حسین جان من . بگمانم نام بلند تو در سایه نام محمود دولت آبادی ؛ مجال خود نمایی نیافته است . آیا اگر این رمان شور انگیزت را با نام دیگری می نوشتی باز چنین کم شناخته میماندی؟؟
ای حسین جان ؛ میدانم و میدانم که جامعه فرهنگ کش ما ؛ گلی بر سر فردوسی و حافظ اش نزده است و سنگ قبر شاملویش هم از گزند اهریمنان در امان نمانده است ؛ و میدانم که حسین و حسین ها را از چنین جامعه ای چشمداشتی نیست اما آیا انهمه جانها ی پاک فدا شده بودند تا دیوی برود و دیوان آدمخوار تری جای او بنشینند و نویسنده و هنرمندش را به دربدری بکشانند تا در غربت غریب خود بسوزد و آب بشود و دقمرگ بشود ؟؟
من امروز در محل کارم در اندوه مرگ پدر معراج گریستم و چنان بغضی در گلویم مانده بود که انگاری پدر خودم را از دست داده ام . چه قلم سحاری حسین جان .
گدارت بی گمان یکی از معدود کتاب هایی بود که جان و جهانم را به طوفانی و غرقابی شگفت گرفتار کرد و شاید هر گز نتوانم از این غرقاب بیرون بیایم . میدانی چه غرقابی ؟؟ دینای حیرت انگیزی که تا امروز برایم نا شناخته بود .
من هنوز جلد دوم گرداب را تمام نکرده ام . گاهی هراسم میگیرد که به آن نزدیک بشوم . این دو سه خط را می نویسم تا بدانی چه آتشی بر جانم انداخته ای ای حسین جان راننده تاکسی !! فردا تاریخ نویسان چه خواهند نوشت در باره نویسنده ای چون تو ؟؟
این دو سه خط را نوشته ام تا ارتباط مان بر قرار بماند . وقتی کتابت را به پایان بردم حرف های زیادی برای گفتن دارم که برایت می نویسم .
شاد و سبز باشی و بمانی .
با درود و بدرودhossein@dowlatabadi.com
۲۵ آذر ۱۳۸۸
آقا رو باش ....!!!
| |
نامه محسن مخملباف به مصطفی تاجزاده در باره آخوند جنتی | |
| |
۲۳ آذر ۱۳۸۸
۲۲ آذر ۱۳۸۸
ببوی مازندرانی هم رفت.......
۲۱ آذر ۱۳۸۸
خدا بیامرزدش .....!!!
مادری همیشه این حکایت را؛ به مناسبتی می گفت که در روزگار
گذشته مردی بود که
کفن مردگان می دزدید و نان
زن و فرزند می داد و عمری به این
کار مشغول بود و
همه این سالها به لعنت خلق گرفتار، در
عمری به این کار مشغول بودم
و سالهاست که به لعنت خلق گرفتارم
بیا و بعد از
من تو کاری کن که آمرزشی
چندی بعد شغل پدر را
دنبال کرد ، با این تفاوت
که کفن مردگان را که می دزدید هیچ ،
با مردگان آن می
کرد که گفتنش در اینجا جایز
نیست ! و مردم انگشت به دهن جملگی
می گفتند که خدا
پدرش
را بیامرزد که فقط کفن می دزدید ،
این که هم کفن می دزدد وهم با مردگان در میآمیزد !!
و پسر
خوشحال که وصیت پدر را بجای
آورده است .
مسندی می نشیند
خلق الله باید پدر بیامرزی
برای فرد رفته
بگویند
۲۰ آذر ۱۳۸۸
۱۹ آذر ۱۳۸۸
چرا زبان ما بجای اینکه پارسی باشد فارسی است
در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف – ک - ز – ج بهره میگیرند. و اما: چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل!
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: طهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم میگوییم: حقوق یا جایزه!
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند،
بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند،
ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند،
ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:به پیمان که در شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید: پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
وبه ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب، و به آن مجتهد برجستهی حوزه هم میگوییم: علامهی فاضل !
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی،
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ - از پالایش فرهنگی ؟
***
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشد،
عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین ، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام!
چون گلسرخ از شنزارهای سوزان عربستان سرزده به آن میگوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم
به جای «زادروزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه ، یا: با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، میگوییم: ماشاءالله
و چون نمیتوانیم بگوئیم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن
(و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین .سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم :تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد، به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها، یا بهتر از همهی اینها: آقامصطفی!
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم! و در این «عرش» به کارهای شگفتآوری میپردازیم همچون: طیالارض! و شقالقمر( که هردو «ترکیب» از ناف زبان پارسی بیرون آمدهاند!)
***
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد!
بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود. ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند. البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است. سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است. با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی – نیمهپارسی سخن بگوئیم؟ فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او!
بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم!
به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!» به هر روی،چون ما ایرانیان نامهائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!) پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و...نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامهائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، علی... و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دخترعمویم سُمیه
«درعنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی!» از دختر عمویم سمیه پرسیدم :« سمیه یعنی چی؟» گفت: «نمیدونم بخدا!» گفتم: «آدمی که معنی نام خودش را هم نداند به درد جرز دیوار میخورد!» پاسخ داد: «اِوا! اگه اینطوره خودت بگو ببینم میرزاآقا یعنی چی؟!» گفتم : «چرا زود برافروخته میشی!» با بانگ بلند پاسخ داد: «برافروخته، مرافروخته چیه دیگه؟! عصبانی شدم!»
رفتم ازعمویم پرسیدم:«عموجان! سمیه یعنی چی؟» گفت: «اللهاعلم!» پرسیدم: «اعلم یعنی چی؟!» گفت «یعنی ذغنبوط!» پرسیدم: «ظقنبوت یعنی چی؟» پرخاشکنان گفت:«لا الله الی الله! برو پیکارتبختالنصر!» دیگر ترسیدم بپرسم «بختالنصر کی بود؟!»
همکلاسیام جواد
از همکلاسیام جواد پرسیدم : « جواد یعنی چی؟» گفت «من از کجا بدانم؟!» گفتم: «ازبابات بپرس» فردای آن روز از او پرسیدم: «بابات چی گفت؟» جواب داد «گفت فضولی موقوف!» پرسیدم «موقوف یعنی چی؟!» جواب داد: «از کجا بدانم؟ مگه من خدام!»
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزائی میگوئیم سزارین رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزائی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوئیم: انوشیروان عادل
***
باری، چون حضرت آیتالله...مجتهدعظیمالشأن به مرده میگوید میت
ما هم به مردگان میگوییم اموات
به فرشتهی آدمکش میگوییم:ملکالموت!
به دریای آرام میگوییم: بحرالمیت!
و در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه. به خراسان میگوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز میگوییم: زارع
و به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت
به جای دادگستری میگفتیم عدلیه
به جای شهربانی میگفتیم نظمیه
به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه
به جای پرونده می گفتیم دوسیه...............
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...