دنبال کننده ها
۸ مرداد ۱۳۸۸
۶ مرداد ۱۳۸۸
جنايت ملا يان در کهريزک
نمیدونم از کجا شروع کنم! اگه از لحاظ انشایی و املایی گزارشی رو که می خوام الآن از گوانتاناموی ایران، کمپ کهریزک، بگم ایراد داشت من رو ببخشید چون خیلی عجله دارم و باید زودتر برم. الآن که دارم این رو می نویسم ساعت ۸ دقیقه بامداد ۶ مرداد ماه هست. من بامداد امروز به همراه چند نفر به طرز معجزه آسایی از مرگ حتمی نجات یافتیم.
و الآن از بیمارستان رسیدم خونه و بلافاصله پای سیستم اومدم و این وبلاگ رو ایجاد کردم.
من ۱۸ تیر دستگیر شدم. ۲۱ سال سن دارم. الآن که دارم اینو می نویسم باز باورم نمی شه که آزاد شدم. تو تظاهرات ۱۸ تیر که با یکی از دوستام سوار موتور بودیم و دوستم داشت با موبایل فیلمبرداری می کرد توسط چند لباس شخصی مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم. یه زن اومد ما رو از زیر دست اینا نجات بده که اون بیچاره هم کلی زدند. ما رو انداختند توی یه مینی بوسی که پر از آدم کتک خورده و شل و پل بود مثل خود ما. مینی بوس ما رو به یه کلانتری برد. انقدر کتک خورده بودم که نفهمیدم کجا بود. بعد ما رو اونجا کنار دیوار چیدند و منو دوستم کنار هم وایسادیم. بعد یه لباس شخصی قوی هیکلی اومد و یکی در میون می کشید بیرون و با تک پا سوار مینی بوسمون کرد و اون لحظه دیگه از دوستم خبر نداشتم و ندارم ما رو به همراه ده ها نفر دیگه به اردوگاه کهریزک بردند. باور نمی کنید حداقل اون اتاقی که ما رو بردند ۲۰۰ نفر بودند. همه زخمی و باتوم خورده. صدای ناله همه جا رو فرا گرفته بود. با خودم گفتم اینا میخوان چی به سرمون بیارن. شاید فردا بریم دادسرایی. زندانی. اونجا حداقل از اینجا بهتره. اصلا جا نبود که بشینی. تمام در و دیوار خون بود.
به فکر دوستم بودم آخه اون از بچه هایی نبود که بتونه این جور جاها رو تحمل کنه. تو این اوضاع و احوال کسانی که تو اتاق بودند شروع به گریه و زاری و ناله کردن و گفتن ۱ نفر مرده. صدا از ته اتاق می اومد ولی شاید باورتون نشه همه به هم چسبیده بودیم و نمی تونستیم تکون بخوریم. نگهبانای لباس شخصی اومدن تو و لامپارو شکوندن در تاریکی مطلق شروع کردن زدن. هر کی جلو دستشون بود میزدن. نیم ساعت حسابی کتک زدن. چند نفر از شدت کتک خوردن به کما رفتن شاید هم مردن.
بعدش چند تا چراغ قوه روشن کردن و انداختند تو صورت ماها گفتند اگه صداتون درآد این باتوم ها رو می کنیم ….. باورم نمی شد. فکر میکردم دارم کابوس می بینم.
صادق که انگار ارشدشون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیور چراغ قوه رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم. پس شانس بیارید و مثل این مادر … (به مرده) نمی رید. هیچ صداتون رو در نمی آرید. تا صبح اگه زنده موندید موندید. اگه نمردید که …
گفت شما محاربه هستید. می دونید محاربه یعنی چی. یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود ۱۶ . ۱۷ سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی! گفت نمی دونم. گفت غلط کردی ندونی! شروع کرد به زدنش گفت بگو. بگو بگو. اونقدر زدش که از حال رفت. می گفت یعنی شیطان. یعنی خطا کار. انقدر زدش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن. که اون ها هم در حد مرگ کتک خوردن.
تو اون اتاق ما تا صبح حداقل ۴ نفر کشته شدن.
صادق نعره کشید و گفت این جا از توالت فرنگی و مسواک و اینا خبری نیست همین جا کاراتون رو می کنید!!! شیرفهم شدید؟
هیچ آدم سالمی بین ما نبود و همه خون یا رو صورتشون لخته زده بود مثل من، یا چشمشون باد کرده بود مثل من، یا مثل خیلیا دست و پاشون شکسته بود. به دلیل تاریکی مطلق من خیلی ها را نتونستم ببینم.
وقتی که در رو باز می کردند با دیدن نور چشممون شدیدا احساس ناراحتی عجیبی می کرد. فردای اون روز و روزهای دیگه رو به بدنرین شکل که توضیحش زمان بسیار می خواهد گذروندیم. برای این که از گرسنگی نمیریم هر روز که نمیدانیم شب بود یا روز بود! یک گونی ته مانده غذا که آن را با اشتیاق می خوردیم به ما می دانند. که داخلش تکه های نان. سبزی. برنج بود می دادند. که شخصی بین ما بود بنام دکتر زارع که می گفت یک پزشک است و مسئول تقسیم غذا بود. من ایشان و تعداد زیادی از هم بندانمان را که چند روز بود فقط صدای آن ها را می شندم از صدا می شناختم تا این که بعد از چند روز صادق آمد و چند لامپ با خود آورد و ما را بعد از چند روز به محوطه کمپ برد. واااااای برا ما یک حس آزادی بود. آسمان آبی و نور خورشید برای ما تازگی داشت. (در ضمن این را بگم که به خاطر این ما را به محوطه آوردند که کثافت ها و مدفوع خود را از اتاق بیرون بریزیم) معذرت می خوام که این طور می نویسم ولی تا چند وقت دیگه که بقیه هم از زندان آزاد بشن بخصوص کمپ کهریزک اون ها بهتر واستون توضیح می دن و مطمئن هستم این کمپ در بعضی موارد دست گوانتانامو و ابوغریب را طی این چند روز از پشت بسته. به هر حال به گفته نوچه های صادق ما جزو اولین کسانی بودیم که بدون دادگاهی! بامداد دیروز به خاطر شلوغی بیش از حد کمپ به بیرون انداختند. و ما را تهدید کردند که اگر جایی حرفی بزنیم ما را به قتل می رسانند. من بلافاصله با خانواده ام نیمه شب دیشب با موبایل یک عابر تماس گرفتم و اون ها به سراغم آمدند. طعم آزادی خیلی شیرین است. اما به یاد داشته باشید که الآن هزاران نفر تو اردوگاه کهریزک بدترین شرایط رو میگذرونن.
در ضمن اسامی چند نفر رو که تو این مدت جان خودشون رو فقط تو کمپ ما از دست دادن و من حفظ کردم رو می گم. در ضمن اگر این حیوان صفت ها این ها رو به بیمارستان می بردند شاید الآن زنده بودند.
حسن شاپوری (دانشجو)
رضا فتاحی (دانشجو)
میلاد فاقد فامیلی (اون پسره ۱۶ - ۱۷ ساله که توسط صادق شب اول به باد مشت و لگد گرفته شد و به کما رفت و اون رو با خودشون بردند. ولی دکتر هم بند ما و به قولی ارشد ما گفت اون از گوش و دهنش خون اومده و متاسفانه مرده)
مرتضی سلحشور
مراد آقاسی
محسن انتظامی
در ضمن اسامی تعداد زیادی از بازداشت شده ها رو تو کمپ خودمون دارم که اون رو هم تو این وبلاگ تا چند روز آینده می گم.
خدایا ما رو از شر اینا راحت کن
باورم نمی شه که ۲۴ ساعت پیش کجا بودم
خدایا همه ایرانی ها و آزادیخواهان رو هر چه سریع تر نجات بده.
در ضمن احتمال می دم با تغییراتی که تو کمپ کهریزک پیش اومده اون بازداشتگاهی که رهبر فاسد قراره تعطیلش کنه همین کهریزکه. چون خیلی ها توش کشته شدند.
رضا یاوری (نام مستعار من)
۶ مرداد ماه ساعت ۱:۱۰ دقیقه بامداد
به امید آزادی دربندان کهریزک
گروهبان قند علی ... و وردستش .....
من این مردم را دوست دارم اما قرار نیست جهالتشان را هم دوست بدارم (بهرام بیضایی-جدال با جهل) ـ۳۹ کلیک
amirane.persianblog.irمن این مردم را دوست دارم اما قرار نیست جهالتشان را هم دوست بدارم(بهرام بیضایی-جدال با جهل-نشر ثالث) ..... خرده دیکتاتور منشی!این روحیه مرا می ترساند.اینکه فکر کنیم همه حق با ماست.اینکه برای آزادی تلاش کنیم اما آزادی بقیه را در چطور تلاش کردن محدود کنیم.اینکه هنوز هیچی نشده داریم مرز بندی می کنیم ... واقعن برایم ملموس نیست چطور می شود با این رفتارخودمان، به حاکمیت بابت شهروند درجه یک و دو کردنش اعتراض داشت؟ فکر کنم وقتش هست لااقل هر بار که مرگ بر دیکتاتور می گوییم و آن استبداد بیرونی را به چالش می کشیم نگاهی هم به درون روحمان بیاندازیم و رفتار های دیکتاتور منشانه خود را مورد انتقاد قرار دهیم.ایده اینکه فقط من بر حق هستم و دیگران در جهل مرکب به سر می برند درون انسان ایرانی ریشه دار است.دشمن این ایده است،این انگاره بر حق بودن که وادارمان می کند به خرده دیکتاتوری.دشمن، آن پسرک بسیجی که هنوز به سن قانونی نرسیده نیست،خصم آزادی خواهی در عمق جان ماست و وای بر ما اگر تیغ رویش نکشیم؛که بی این امر هر پیروزی بیرونی هم دولتی مستعجل مانند انقلاب ۵٧ خواهد بود. به قول شاملو: اندکی بدی در نهاد تو/اندکی بدی در نهاد من/اندکی بدی در نهاد ما...و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می آید
آقای وزارت کشور...شما کتکت رو بزن! چيکار داری ما مجوز داريم يا نداريم! ـ۱۲ کلیک
hichkihichkas.wordpress.comيه سئوال کوچيکی واسه ما پيش اومده اونم اینه که مردم که قراره تو هرمراسمی …چه با مجوز چه بی مجوز… کتک بخورن ديگه دادن و ندادن مجوز چه صيغه ايه؟..این مطلب من رو ياد يه داستانی ميندازه..ميگن يه بابائی شاش داشته ..دستشوئی پيدا نميکنه ميره يه داروخانه ميگه( آقا جان نفت داری؟)..داروخانه چی بروبر نيگاش ميکنه و ميگه نفت؟.. نه بابا جان اینجاداروخانس..نفتمون کجا بود؟..طرف ميگه (ای شاشيدم تو داروخانه ای که نفت نداره!)ميشاشه و ميره..دو روز بعد طرف دوباره داشته از اونجا رد ميشده باز شاشش ميگيره..ميره همون داروخانه ميگه (آقا نفت داری؟)..داروخانه چی ایندفعه ميترسه و ميگه (آره قربونت داريم!)..طرف ميگه(ای شاشيدم به داروخانه ای که نفت داره)باز ميشاشه ميره..يه هفته بعد باز داشته از اونجا رد ميشده باز شاشش ميگيره ..ميره تو داروخانه ميگه (آقا نفت داری؟)..داروخانه چی ميگه (نه آقا جان ..نفت نداريم..عرض داريم ..بيا اینجا..بابا تو بشاش برو تو چيکار داری ما نفت داريم يا نداريم؟!)..حالا ماجرای این وزارت کشوره..يکی نيست بگه بابا تو کتکت رو بزن..چيکار داری ما مجوز داريم يا نداريم!
۵ مرداد ۱۳۸۸
براي برنزه كردن كمهزينه ميتوانيد؛
- بيست و پنجم هر ماه، ترجيحا خرداد ماه، از ميدان انقلاب تا ميدان آزادي پيادهروي كنيد. توجه كنيد هر چه تعدادتان بيشتر باشد، يعني بين دو تا سه ميليون نفر، بيشتر و بهتر برنزه ميشويد.
- راي بدهيد. راي دادن ارتباط مستقيمي با برنزه شدن پوست دارد. چون از فرداي آن بايد از ساعت 12 ظهر در خيابانها دنبال رايتان بياييد.
- لباسهاي شخصيتان را بپوشيد و با در دست گرفتن جسم سخت، يا گذاشتن كلاه مخصوص، سر چهارراهها و در ميدانهاي اصلي شهر تمام ساعات بعدازظهر را آفتاب مستقيم بگيريد. يادتان باشد فقط آفتاب بگيريد و جو نگيردتان. چون ممكن است به طرف باقي شهروندان با جسم سخت حمله كنيد. (در كل اگر دقت كنيد بيشتر اين برادران پوستهاي به شدت برنزه شدهاي دارند)!
- در خيابان به حالت سكوت تجمع كنيد. در اين حالت ماشينهايي كه براي رفاه حال عمومي در نظر گرفته شدهاند به شما آب ميپاشند. وقتي پوستتان خوب خيس شد، آفتاب پوستتان را برنزه ميكند.
- در حالت قبلي ممكن است كساني دنبال شما كنند. شما هم مجبور به فرار كردن شويد. اين كار باعث ميشود پوستتان از همهطرف آفتاب بخورد و حسابي برنزه شويد.
- به مدت 20 روز تا يك ماه، به دنبال برادرتان يا فرزندتان از كهريزك به تپههاي دركه و حومه، از آنجا به پزشك قانوني، از آنجا به دادگاه انقلاب، از آنجا به قوهقضائيه، و در كل از آنجا به اينجا، از اينجا به اونجا مراجعه كنيد. مهرورزي مسوولان مربوطه باعث ميشود شما ساعتها پشت در بمانيد و آفتاب بگيريد. اين سياست كه براي برنزاسيون مردم در پيش گرفته شده است پوست شما را در ابتدا كلفت و سپس برنزه ميكند.
- يك راه اين است كه پيه كار سياسي را به تنتان بماليد. در اين حالت نه تنها برنزه ميشويد، ممكن است از ته بسوزيد.
- ميتوانيد روبهروي پارك ملت همينطوري در حالت سكوت بايستيد. اينطوري از چند جهت برنزه ميشويد.
- پيشنهاد ميشود در زيرزمين خانهتان به فناوري هستهاي دست پيدا كنيد. قرار گرفتن در تشعشعات هستهاي شما را برنزه و قشنگ ميكند. و در ضمن يك دانشمند به دانشمندان جوان مملكت اضافه ميكند.
- در استقبالهاي مردمي و خودجوش، از ساعت 8 نه، از ساعت 9 نه، از ساعت 10 شركت كنيد و زير آفتاب سوزان سفرهاي شهرستاني برنزه و برشته شويد.
- يك راه هم اين است كه با آقا رحيم مشايي براي صلهرحم به بلاد خارجه سفر كنيد و آفتاب تابان و سوزان آنجا را به پوست و جان بخريد. ايضا سفر به تركيه و اينا با آقا مشايي توصيه ميشود.
- يك راه ساده اين است كه اگر پول داريد سولاريوم كنيد و دردسرهاي بالا را نكشيد.
اگر اينطوري برنزه نشديد شبها برنامه بيستوسي را ببينيد. با ديدن اين برنامه گر ميگيريد و برافروخته ميشويد. گر گرفتگي و برافروختگي پوست، روح، روان، اعصاب و اينا را، همه را با هم، يكهو برنزه ميكند.
پوريا عالمي
با این رژیم چه باید کرد؟
1- حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی
من همیشه گفته و نوشته ام که مخالف حمله ی نظامی به ایران هستم. هیچ کشوری، به هیچ بهانه و دلیلی مجاز به حمله ی نظامی به ایران نیست. همچنین گفته و نوشته ام با هرگونه تحریمی که موجب افزایش درد و رنج مردم ایران شود،مخالف هستم. تاحدی که من می فهمم، تحریم اقتصادی موجب افزایش درد و رنج مردم می شود و می تواند به مرگ هزاران نفر منتهی گردد. همیشه، و اکنون بیشتر، با این پرسش مواجه بوده ام که اگر دولت های غربی نه ایران را مورد حمله ی نظامی قرار دهند، و نه مشمول تحریم اقتصادی کنند، پس چگونه می توانند به مردم ایران یاری رسانند؟
تجربه تحریم اقتصادی ده ساله ی عراق نشان می دهد که تحریم اقتصادی صدمه ی چندانی به دولت صدام حسین وارد نیاورد، اما دهها هزار تن از مردم عراق در اثر تحریم اقتصادی جان باختند و همبستگی اجتماعی مردم آن کشوراز بین رفت. رژیم صدام حسین از طریق حمله ی نظامی یی که ساختارهای زیربنایی آن کشور را تقریباً نابود کرد، سرنگون شد، نه تحریم اقتصادی. بدینترتیب، اگر هدف اصلی مدافعان تحریم اقتصادی ایران سرنگونی رژیم سلطانی باشد، مدافعان چاره ای جز آن ندارند که به نوعی از حمله ی نظامی هم دفاع کنند. یعنی امری که به نحو جبران ناپذیری زیر ساخت کشور را هدف قرار می دهند و پذیرفته نیست. به نظر من، گذار ایران به دموکراسی، وظیفه ی ایرانیان است، نه آنکه یک دولت خارجی از طریق حمله ی نظامی به ایران، و نابودی همه ی تأسیسات زیربنایی کشور، رژیم را سرنگون سازد.
تا حدی که من می دانم، هیچ یک از مدافعان حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی،تاکنون دلائل مدعای خود را مکتوب نکرده اند تا بتوان با آنان وارد گفت و گوی ناقدانه شد. دو گروه بد نام طرفدار تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی، که فقط طرفداران اندکی در خارج از کشور دارند، تنها کارشان این بوده و هست که مخالفان حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی را عاملان رژیم ایران معرفی کنند. خارج از این دو گروه، اگر کسی معتقد به تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی باشد،نظر خود را مکتوب نکرده است. همین واقعیت نشان می دهد که این رویکرد، رویکرد قابل دفاعی نیست.
2- تشویق جامعه ی جهانی به عدم هر گونه واکنش نسبت به رژیم ایران
به نظر برخی از ایرانیان و رسانه ها ی غربی، اگر مدعای ما تا نهایت منطقی اش پی گرفته شود،تنها نتیجه ی آن، دعوت جامعه ی جهانی به سازش همه جانبه با دولت ایران است. اما به گمان من، این استنتاج عقیم است.می توان با حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی مخالفت کرد و در عین حال جامعه ی بین الملل را مسئول به شمار آورد و انتظار داشت تا در جهت تأمین منافع ایران با مردم همراهی کنند.
نظام سلطانی ایران طی سه دهه ی گذشته جنایات سازمان یافته ی بسیاری صورت داده است: قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان 1367 ، ترور دهها دگراندیش در داخل و خارج از ایران، حمله به کوی دانشگاه تهران در سال 1378 ، به گلوله بستن مردم معترض به تلقب انتخاباتی و کشتن دهها تن از آنها، برخی از مصادیق مدعای ماست.
با اینکه چهار سال از ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد نمی گذرد،بر همگان باید روشن شده باشد که دولت او دولت جنایت کاران است. مصطفی پور محمدی(وزیر کشور اول او) و محسنی اژه ای(وزیر اطلاعات او) در قتل عام زندانیان در تابستان 1367 و ترور دگراندیشان در داخل و خارج مشارکت مستقیم داشته اند[بخشی از تاریخ مستند این وقایع را می توان در کتاب خاطرات آیت الله منتظری پیدا کرد]. غلامحسین الهام سخنگو و وزیر دادگستری دولت احمدی نژاد، همان "غلامحسین عصا به دست" دادستانی دادگاه انقلاب در دهه ی 60 است. نقش مستیقم او در سرکوب های دهه ی 60 به قدری بود که وی مجبور شد نام خانوادگی اش را از عصا به دست به الهام تغییر دهد. همه ی بازداشت های اخیر و کشتن بازداشت شدگان در زیر شکنجه ها، کار حفاظت اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات دولت احمدی نژاد است. خانواده هایی که به دنبال فرزندان مفقود شده ی خود می گردند،پس از هفته ها جست و جو، جنازه ی فرزند به شهادت رسیده شان را تحویل می گیرند. بر خلاف رژیم شاه که اجازه می داد مردم برای شهدای خود مراسم سوم، هفتم و چهلم برگزار کنند، رژیم سلطانی ایران این امکان را از خانواده ها سلب کرده است. علی خامنه ای، مسئول مستقیم همه ی این اعمال است. ولی خامنه ای در این جنایات تنها نیست. به غیر از دلارهای نفتی، نیروهای نظامی- شبه نظامی و امنیتی مهمترین تکیه گاه سلطان اند.
3- حقوق بشر و پیگرد کیفری جنایت کاران
حقوق>بشر امری جهانشمول است. دولت ایران نه تنها عضو سازمان ملل متحد است، بلکه امضا کننده ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است. هر دولتی نه تنها موظف به اجرای اصول این اعلامیه است، بلکه موظف به محکوم کردن نقض حقوق بشر و دفاع اخلاقی- معنوی از ستم دیدگان است. هیچ دولتی مجاز نیست تا با ناقضان حقوق بشر همکاری کند. اعتراض به نقض سیستماتیک و گسترده ی حقوق بشر،دخالت در امور داخلی هیچ کشوری نیست. کما اینکه دولت و مردم ایران به نقض سیستماتیک و گسترده ی حقوق اساسی مردم فلسطین به درستی اعتراض می کنند و از حقوق مردم ستم دیده ی فلسطین دفاع می کنند. جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، به درستی گفته است، دولت اسرائیل آپارتاید عظیمی بر مرم فلسطین حاکم کرده است. سیاه پوستان آمریکا، با تمامی حقوقی که کسب کرده اند، هنوز هم از تبعض رنج می برند. اعتراض به رفتار تبعیض آمیز دولت آمریکا در این خصوص، به هیچ وجه دخالت در امور داخلی این کشور به شمار نمی رود.
رژیم سلطانی حاکم بر ایران، به طور سازمان یافته حقوق اساسی مردم ایران را نقض کرده و رفتارهایش با مردم ، مصداق "جنایت علیه بشریت" است. من نه تنها موافق تحریم هوشمند سیاسی علیه رژیم هستم، بلکه معتقدم از طریق فعالیت جمعی باید شورای امنیت سازمان ملل را مجبور سازیم تا پرونده ی زمامداران کشور را به عنوان جنایت علیه بشریت به دادگاه بین المللی کیفری بسپارد.
اگر چه علی خامنه ای از کشور خارج نمی شود، اما محمود احمدی نژاد و اعضای کابینه اش، یعنی مجریان جنایات رژیم، دائماً به کشورهای مختلف سفر می کنند. ما می توانیم و باید جامعه ی جهانی را قانع سازیم تا به محض خروج احمدی نژاد از کشور، وی را به اتهام جنایت علیه بشریت بازداشت کنند. از همین امروز باید این فعالیت در دستور کار جمعی قرار گیرد. این تحریم و محاکمه نه تنها موجب افزایش درد و رنج مردم ایران نمی شود، بلکه امید به عدالت و آزدای و دموکراسی را در مردم ایران افزایش می دهد. این کاری است که بیشترین صدمه را بر رژیم سلطانی وارد خواهد آورد.
4- مسأله و مشکل روسیه و چین
دولت مافیایی پوتین و دولت کمونیستی چین، نه تنها نیروهای سرکوبگر ایران را آموزش داده و مسلح به تجهیزات سرکوب می کنند، بلکه بزرگترین مانع تصویب پیگرد قانونی زمامداران رژیم در شورای امنیت سازمان ملل خواهند بود. این مسأله و مشکل به طرق زیر قابل حل و رفع خواهد شد.
1-4- تحریم کلیه ی کالاهای ساخت روسیه و چین: از امروز به بعد باید خرید تمامی کالاهای ساخت این دو کشور را مورد تحریم تمام عیار قرار دهیم. باید به روسیه و چین بفهمانیم که لغو تحریم کالاهای آنها، تنها و تنها مشروط به تصویب پرونده ی نقض سازمان یافته ی حقوق بشر ایران در شورای امنیت و ارسال آن به دادگاه بین المللی کیفری است.
2-4- تظاهرات مداوم در برابر سفارت خانه های این دو کشور: باید از طریق هماهنگی و ارتباط شبکه ای با کلیه ی ایرانیان در اروپا، آمریکا، کانادا، آسیا و اقیانوسیه،تظاهرات سراسری در برابر سفارت خانه های این دو کشور به راه بیندازیم. روسیه و چین باید بفهمند که تحصن اعتراضی ما تا زمان تصویب قعطنامه در شورای امنیت سازمان ملل، ادامه خواهد داشت.
5- نتیجه
برای رسیدن به این هدف، طی چند روز آینده نامه ای خطاب به شورای امنیت سازمان ملل انتشار خواهد یافت، که همه ی ایرانیان مجاز به امضای آنند. پس از ارسال نامه به شورای امینت،مراحل بعدی طرح به سرعت انجام خواهد گرفت. حدود یک ماه و نیم تا سفر احمدی نژاد به سازمان ملل فاصله داریم. باید کاری کرد که او از کشور خارج نگردد، اما اگر آمد،با همه ی ما و جامعه ی جهانی روبرو خواهد شد که به عنوان جنایت کار با او برخورد خواهند کرد.
۳ مرداد ۱۳۸۸
ما قوم جدا مانده و گم ؛ همديگر را پيدا کرديم و باور کرديم ....
می خواستم بگویم که من هنوز جزء شهدا نشده ام :
می خندم مثلن ... اما راستش را بخواهید خنده ندارد . هر وقت بر می گردیم
از تجمعات این روزها , در حالی که نفس به زور بالا می آید از آن همه گاز
و دود و آتش و مغزمان انگار پخته شده از این همه گرما و توحش که موج می
زند همه جای شهر , بعد از دوش آب سردی و رفع عطش کردن و بعد از فریاد زدن
سر بام , تازه وقتی بقیه می خوابند اشک من راه می افتد , که باز سالم
برگشتم ... نه اینکه فکر کنید مثلن له له میزنم برای شربت شهات , یا
اینکه تنم می خارد برای بیداد گاه اوین . نه والله . اما ... چطور بگویم
؟ مثلن , بعد از خبر شهادت سهراب بود ( روز بعدش گمانم) که مادر گفت
برویم سمت خانه شان که به مادرش تسلیت بگوئیم . رفتیم . نشستیم پائین
ساختمان , جلوی خانه اش و شعار دادیم و سرود خواندیم و شمع روشن کردیم
... سر آخر مادرش آمد بیرون . خواهش کرد که برویم چون نگران جانمان است .
مادر رفت و تسلیت گفت . من جم نخوردم . وقتی برمی گشتیم مادر گفت که چرا
برای تسلیت نیامدم ؟ گفتم : چطور می آمدم ؟ چطور به چشم هایش نگاه می
کردم ؟ چه می گفتم اصلن ؟ می گفتم , ببخشید که سهراب رفت و من هستم ؟ از
من بر نمی اید مادر . این همه شرمندگی از توان من خارج است . مادر تشر زد
که خجالت ندارد . مگر نشسته ای خانه که این همه خجالت می کشی ؟ مگر روزی
که ندا را کشتند , همان ساعت بیشتر از صد متر فاصله داشتی با او ؟ نداشتی
. شانس بود ... پرسیدم : شانس ؟ شانس من یا شانس او ؟ خوش شانسی یا بد
شانسی ؟ مادر سرش را پائین انداخت و هیچ نگفت ...
روزگارمان غریب است این روز ها گیله مرد . خیلی غریب . چه بگویمت که چه
ها دیدیم این روز ها ... چطور توضیح بدهم که یاد گرفتیم احساسات و
افکارمان را بخش بخش کنیم این روز ها ؟ که شب ها ساعت ده وقت فریاد است
, که تمام خشممان را می ریزیم در حنجره یمان و فریاد می زنیم در دل شهر
چون وقتش همان آن است , که چطور شب ها اشک می ریزیم برای کسانمان و
کسانشان , از سر درد , چون وقتش همان وقت است . که چطور می خوانیم و می
خوانیم و هر چیز را با چه عطشی می خوانیم که بفهمیم فردا چه باید بکنیم و
چطور , چون رهبری نداریم و خودمان رهبریم . فقط اخبار نمی خوانیم , رمان
, داستان, نمایشنامه , تاریخ ... هرچه دستمان برسد می خوانیم . از
چکسلواکی می خوانیم و از یونان و از شیلی و از تاریخ خودمان , از جنبش
دهه ی هفتاد فرانسه می خوانیم ... هر چه که شاید به کارمان بیاید ... بعد
سخت ترین قسمت زندگی شروع می شود . می ترسیم . واقعن می ترسیم . از فردا
می ترسیم . از فردائی که باید برویم خیابان . از مرگ نمی ترسیم گیله مرد
, از کتک خوردن و از زخم برداشتن هم ... از دو چیز می ترسیم . اول اینکه
باز چیز هائی ببینیم که کابوس شب و روزمان بشوند و دوم از اسیر شدن ...
اما فردا که می شود می رویم باز . و این بار نه از خشم خبری است نه از غم
و نه حتی از تحلیل یا ترس . در خیابان فقط باید بود . فقط جای صبر است و
حضور است و آرامش .
افعال , اول شخص جمعند چون این روز ها عجیب همه عین هم فکر می کنیم و
احساس می کنیم. و این عجیب است . شاد ترین و عجیب ترین بخش قضیه . انگار
دوباره فتح کرده باشیم شهرمان را بعد از قرن ها . که حالا تهران باز شهر
من است , که مردمش کسان منند دوباره . دوباره شهر ماست !... و این لذت
بخش است . و وقتی در شهر راه می روم لبخند می زنم بی اختیار . بگذار
حرامی ها ده ها هزار باشند . ما میلون ها نفر هستیم و همه با هم . اینجا
شهر ماست و آنها هیچ چیز نیستند . نمی دانی که این روز ها چقدر مردم با
هم مهربان شده اند . شده ایم مثل یک خانواده . همه کس و خویش :
می دانی گیله مرد؟ , نمی دانم چطور پیش آمد . نمی دانم چطور شد که این همه
سال از هم دور افتادیم و هر کداممان جدا , در حالی که اینقدر همه شبیه هم
بودیم این همه سال ها . اما یک چیز را می دانم . اینکه دیگر هیچ چیز مثل
سابق نیست و مثل سابق نخواهد شد . نمی گویم بیدار شده ایم که شاید هیچوقت
خواب نبودیم این همه سال , اما همدیگر را پیدا کردیم و باور کردیم .
باورت می شود که ما قوم جدا افتاده و گم , همدیگر را پیدا کنیم ؟
پوف , حرف زیاد است . اگر صد برابر این هم بنویسم انگار هیچ ننوشته ام .
پس بی خیالش می شوم :
فقط خواستم بگویم که من هنوز هستم . شما چطور ؟
آذر
۱ مرداد ۱۳۸۸
آقای نوبل ...!!
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...