خلقی ديدم !
ترسان و گريزان !
پيش رفتم
مرا ترسانيدند ؛ و بيم کردند که :
- زنهار ! اژدهايی ظاهر شده است !
که عالمی را يک لقمه ميکند !!
هيچ باک نداشتم .
پيش تر رفتم . دری ديدم از آهن .
پهنا و درازای آن در صفت نگنجد .
فرو بسته
برو قفل نهاده ! پانصد من !
گفت : در اينجاست ؛ آن اژدهای هفت سر !!
زنهار ! گرد اين در مگرد !
مرا غيرت و حميت بجنبيد
بزدم و قفل را در هم شکستم . در آمدم
کرمی ديدم !
زيرش نهادم و فرو ماليدم در زير پای
و بکشتم .
اين کرم های خاکی که امروز در ميهن ما می کشند و شکنجه ميکنند و دار ميزنند؛ امروز يا فردا در زير پای مردم وطن مان له خواهند شد . اين حکم تاريخ است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر