دنبال کننده ها

۶ مرداد ۱۳۸۸

گروهبان قند علی ... و وردستش .....

من با ديدن اين تصوير ؛ ياد آن حکايت شمس تبريزی افتادم که :

خلقی ديدم !
ترسان و گريزان !
پيش رفتم
مرا ترسانيدند ؛ و بيم کردند که :
- زنهار ! اژدهايی ظاهر شده است !
که عالمی را يک لقمه ميکند !!
هيچ باک نداشتم .
پيش تر رفتم . دری ديدم از آهن .
پهنا و درازای آن در صفت نگنجد .
فرو بسته
برو قفل نهاده ! پانصد من !

گفت : در اينجاست ؛ آن اژدهای هفت سر !!
زنهار ! گرد اين در مگرد !

مرا غيرت و حميت بجنبيد
بزدم و قفل را در هم شکستم . در آمدم
کرمی ديدم !
زيرش نهادم و فرو ماليدم در زير پای
و بکشتم .

اين کرم های خاکی که امروز در ميهن ما می کشند و شکنجه ميکنند و دار ميزنند؛ امروز يا فردا در زير پای مردم وطن مان له خواهند شد . اين حکم تاريخ است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر