آمده ام اینجا ؛ کنار رودخانه ای که تابستانها در ساحلش میآساییم و تن به آب میدهیم .
اکنون اما ، چنان می جوشد و میخروشد که زهره آدم آب میشود .
صبح که راه افتادم لباس زمستانی پوشیده بودم ، اینجا که رسیدم دیدم بهار نه ! تابستان است . لباس زمستانی از تن بدر کردم رفتم کرانه رود به قدم زدن .
اینجا روزی روزگاری کعبه آمال طلا جویان و کاشفان فروتن شوکران بوده است ، امروز اما آسیابی و پلی و موزه ای از آن بر جای مانده است
کودکانی را از مدرسه ای دور به تماشای بقایای معادن طلا آورده اند. معلم شان توضیح میدهد تنها بیست در صد از طلای موجود در اینمعادن را توانسته اند استخراج کنند و هنوز هشتاد در صد آن در دل کوهها و کوهساران باقی است . کم مانده است بروم بیلی و کلنگی فراهم کنم و در دل کوهساران دنبال طلا بگردم ! خدا را چه دیدی؟ یکوقت دیدی ما هم شده ایم یکی از کاشفان فروتن طلا !
کنار رودخانه بالا پایین میروم ، خسته میشوم ، در سایه سار درختی می نشینم و به آوای رودخانه گوش میدهم . زیر آسمانی آبی و آفتابی دل انگیز.
میگویم سهراب اگر اینجا بود حالا شعر بالا بلندی در باره رود و آفتاب و آسمان و سنجاب ها میگفت. لابد شعری همدر باره کرکس ها میسرود و گلایه میکرد که چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست !
من اما کرکس ها را دوستنمیدارم . کرکس ها میهنم را از من گرفته اند : کارونم را . زاینده رودم را ، ارس و ارسبارانم را ، ارومیه و سپید رودم رانیز .
اینجا ، در همان نقطه ای که نخستین رگه های طلا پیدا شده است ایستاده ام وبه سنگ نبشته ای مینگرم که صدو هشتاد سال از عمر آن گذشته است. مردی از طلاجویان بنام «Henry » به برادری یا خواهری نوشته است امروز اینجا فلزی یافته اند که میگویند طلاست .
نامه تاریخ ۱۸۴۸ را دارد .
نامه اش سه غلط نوشتاری دارد :
امروز را This day
فلز را Mettel
و طلا را Gould نوشته است. معلوم میشود تب طلا اورا از آنسوی اقیانوس ها به اینجا کشانده است .
نمیدانم آیا اوهم سهمی از اینGould برده است یا اینکه همچون هزاران طلاجوی دیگر در بن سنگ ها و کلوخ ها دفن شده است !
See translation
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر