دنبال کننده ها

۸ بهمن ۱۴۰۳

ما نیز مردمی بودیم

قاضی دادگاه تکه کاغذی به دستم میدهد و میگوید : برو!
روی تکه کاغذ شماره ای نوشته شده است.
با ترس و‌لرز می پرسم : بروم ؟ کجا بروم ؟ زندان؟
میگوید : نه ! برو شیراز ، دو هفته صبر کن ، بعدش برو شهربانی ، این شماره را بده ، پاسپورتت را بگیر !
شتابان از دادگاه انقلاب تهران بیرون میآیم، به زنم زنگ میزنم میگویم ؛ رفتنی شدیم ! خرت و ‌‌پرت های خانه را بگذار برای فروش.
سوار هواپیما میشوم بر میگردم شیراز .
در شیراز آپارتمانی داریم ، روی تکه مقوایی می نویسم : این آپارتمان بفروش میرسد .
نیم ساعت نمیگذرد دو نفر به سراغ مان میآیند . نگاهی به اینجا و آنجای آپارتمان می اندازند میگویند : چند ؟
میگویم :ما از قیمت خانه خبر نداریم
میگوید ؛ ششصد هزار تومان !
بی هیچ چک و چانه ای میگویم : قبول !( اگر پانصد هزار تومان هم میگفت قبول میکردیم )
میروند . یکساعت بعد با یک چمدان پول بر میگردند. چمدان را به ما میدهند میگویند . ششصد هزار تومان است . آنروزها هر دلار شصت تومان بود ( شصت تا یک تومانی)
چمدان را باز نمیکنم . ده بیست صفحه کاغذ میآورد امضا میکنیم. یک‌ماه بما فرصت میدهد خانه را تحویل بدهیم .
چمدان را بر میدارم میروم خانه خانم قاضی نوری. خانم قاضی نوری همسایه ماست، بمن گفته بود هر وقت دلار خواستی خبرم کن .
خانم قاضی نوری تکه کاغذی دستم میدهد میگوید : برو‌بازار وکیل مغازه حسین آقا را پیدا کن ، بگو خانم قاضی نوری مرا فرستاده است.
مغازه حسین آقا را پیدا میکنم. خرازی فروشی است ، چمدان را بدستش میدهم میگویم : ده هزار دلار لازم دارم
حسین آقا چمدان را از دستم میگیرد. بازش نمی کند ، می اندازد پای پاچال .می پرسد : چقدر است؟
میگویم : ششصد هزار تومان .
میگوید : پول ها را کجا میفرستی؟
میگویم امریکا.
شماره حساب بانکی خواهر زنم در امریکا را میگیرد و میگوید : بسلامت .
میآیم خانه . دو‌روز بعد خواهر زنم از امریکا زنگ میزند میگوید : پول تان رسید !
این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که دو سال ازانقلاب گذشته بود . هنوز مردم راه و رسم حقه بازی و کلاهبرداری را یاد نگرفته بودند، هنوز حرف آدمیزاد ارزش داشت .
هنوز امت اسلام نشده بودیم !
نقاشی از : هوشنگ پزشک نیا
May be art
All reactions:
63

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر