عمامه سیاهی بسر دارد و روی منبر نشسته است و با آب و تاب ماجرای سفر خود به کربلا را شرح میدهد .
میگوید : با عده ای میرفتیم زیارت بارگاه حضرت ابا عبدالله الحسین .
در بیابانی بی انتها ناگهان گله ای از گرگ ها بسوی مان تاختند ! هیچ وسیله دفاعی نداشتیم ؛ نه تفنگی ، نه چماقی نه حتی گزلیکی !
ناگاه یکی از همراهان بانگ بر آورد که : ای گرگ ها ! ما زائران بارگاه ملکوتی سید الشهدا هستیم !
گرگ ها برگشتند ورفتند !
و مردمانی که به یاوه های او گوش میدهند به پیشانی خود میکوبند و گریه میکنند.
به یاد دایی مم رضا می افتم. حالا اگر زنده بود میگفت : اونجای بابای آدم دروغگو !
نقاشی: علیرضا اسپهبد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر