دنبال کننده ها

۲۵ مرداد ۱۴۰۳

روز اول مدرسه

نوا جونی و آرشی جونی رفته اند مدرسه .
نوا جونی کلاس ششم است آرشی جونی کلاس چهارم .
یاد دوران مدرسه خودمان افتادم .
چه سالی بود ؟پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟
آقای هویدا پاپیون میزد میآمد دارالفنون ، یک گل ارکیده روی یقه کت اش چسبانده بود ، یک پیپ و یک عصا هم‌داشت.
میآمد دارالفنون ، زنگ مدرسه را میزد میگفت : بچه ها ! بچه های ایران ! شما باید ایران را بسازید ،
می رفتیم کلاس ، به ما شیر میدادند ، موز میدادند ،ما شیر و موز می خوردیم به هویدا فحش میدادیم ،به شاه فحش میدادیم ، میگفتیم نوکر امریکاست ، میگفتیم نوکر انگلستان است ، پسر عمو مان میگفت نوکر امپریالیسم است ! ما نمیدانستیم امپریالیسم کجاست ؟
چه سالی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟
حالا سمیرا برایم نامه نوشته است . سمیرا در قزوین مدرسه میرود ، میگوید دیگر نمی خواهم مدرسه بروم ، از مدرسه می ترسم ، از خانم معلم می ترسم ، از ناظم مدرسه می ترسم ، از معلم دینی بیشتر می ترسم ، از فراش مدرسه هم می ترسم .
سمیرا میگوید : ناظم مدرسه مان گفت باید اسمم را عوض کنم بگذارم سمیه ، اگر هم سمیه نشد بگذارم زینب .
من هم از سمیه و هم از زینب بدم میآید
مگر سمیرا چه اشکالی دارد ؟ خانم معلم مان گفت اسمم طابوتی است . من اصلا نمیدانم چرا اسمم طابوتی است !
امروز خیلی زود رفتم مدرسه . توی حیاط مدرسه گوسفندی را به درخت بسته بودند ، با دوستانم رفتیم با گوسفند بازی کردیم ، پشم های نرم قشنگی داشت
یکوقت دیدیم حسن سبیل با یک سطل آب از راه رسید ، به گوسفند آب داد ، دستی به سرو و گوشش کشید ، اما یکهو جلوی چشم ما ن پاهای گوسفند را بست و با یک کارد سرش را گوش تا گوش برید
ما خیلی ترسیدیم ، همه مان جیغ کشیدیم ، رباب و ملیحه غش کردند ، ناظم مان گفت صلوات بفرستید. همه جا خونی شده بود .
من از فردا دیگر مدرسه نمیروم می ترسم یک روز سر مرا هم مثل آن گوسفند بیچاره ببرن
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 92 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر