دیشب از زوزه باد و غوغای توفان و شلاق باران نتوانستم بخواب بروم .چنان بادی میوزید و چنان بارانی میبارید که گفتیم همین حالاست ما را آب ببرد ناچار بشویم دست به آسمان برداریم از حضرت نوح بخواهیم با آن کشتی افسانه ای اش بیاید ما را همراه گاوان و خران و خنازیر و سایر جانوران دو پا و چهار پا از معرکه و مهلکه برهاند !
ترس مان این بود نکند سقف خانه مان کنده بشود در این سوز سرما بیخانمان بشویم به خیل عظیم خانه بدوشان بپیوندیم .
اینجا در حیاط خانه ام دودرخت کهنسال بلوط ریشه دوانیده اند که بگمانم هزار سالی از عمرشان میگذرد
امسال به دستور اداره جلیله بیمه دو هزار دلار سلفیدیم شاخ و بال آنها را زدیم تا از خطر آتش سوزی بگریزیم اما هنوز ترسم این است نکند از قامت افرازی های هزار ساله خسته بشوند در برابر توفان سر تعظیم فرو بیاورند ما را خانه خراب کنند
نگاهی به بیرون می اندازم می بینم درخت بالا بلند زیبایی که جلوی خانه ام قد بر افراشته وسالهایی دراز شاهد آمدن ها و رفتن ها و زادن ها و مردن ها بوده است دیشب نتوانسته است در برابر یورش نابهنگام توفان ایستادگی کند و شاخه ای از آن شکسته وفروافتاده است . باز شانس آوردیم روی ماشین هایمان نیفتاد و برای مان گرفتاری تازه ای درست نکرد .
حالا اگر این رفیق مان آقای امیر خان بفهمد چه بلایی سرمان آمده است قهقهه خنده را سر خواهد داد و خواهد گفت : نگفتم اینهمه کفر نگو ؟ نگفتم اینهمه با حضرت باریتعالی در نیفت؟ نگفتم کاری به کار امام زین العابدین بیمار وامام جعفر کذاب نداشته باش ؟
اینها تقاصی است که بابت کفر گویی هایت پس میدهی! پس بکش!
حالا که این یاد داشت را مینویسم چنان بادی میوزد و چنان توفانی در راه است که درها و پنجره ها میلرزند.
اگر سر و کله مان اینجاها پیدا نشد یقین بدانید یا باد ما را با خود برده یا کشتی حضرت نوح بیاری مان نیامده یا اینکه در عنفوان جوانی! در دریای قلزم غرق شده ایم.
خداوند ما را ببخشایاد و بیامرزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر