این رفیق مان - مهندس هانری- مازندرانی است . سال هاست با هم رفیق هستیم . رفیق که چه عرض کنم ، یار گرمابه و گلستان یکدیگریم. بارها با هم سفر کرده ایم ، گاهی هم دعوای مان شده است .
هروقت خانه مان مهمانی میآید با آن یکی رفیق مان - امیر خان - دست به یکی میکنند سر بسر مان میگذارند به زن مان میگویند باید مجسمه ای از آقای گیله مرد بسازند ببرند سیاتل بعنوان یکی دیگر از دیکتاتورهای جهان کنار مجسمه آقای لنین نصب کنند ( می بینید ما چه رفیقانی داریم ؟ شما را به ابلفرز آدمی مظلوم تر و بی دست و پا تر از این گیله مرد بینوا سراغ دارید ؟ )
پریشب رفته بودیم شب شعر . رفیق مان هم کنار دست مان نشسته بود . یک آقایی آمد طرف ما و گفت : شما آقای گیله مرد هستید ؟
گفتیم : متاسفانه بله !
فرمودند :من سالهاست نوشته های شما را میخوانم اما نمیدانستم گیله مرد شماهستید !
تا ما بیاییم دهان مان را باز کنیم ، رفیق مان برگشت گفت : بله! بله ! آقای گیله مرد ایشان هستند، اما سال هاست از مازندران تقاضای پناهندگی کرده اند تقاضای شان را نپذیرفته ایم !
ما یک رفیق مازنی دیگری داریم که آنهم مهندس است . سالی سی چهل بار پا میشود کوله پشتی اش را می بندد میرود فتح قلاع اسماعیلیه ! میرود سیاه کوه ، سپیدکوه ، نمیدانم سیاه بیشه ، دیو قلعه ، قله کاسونک ، خاتون بارگاه ، خرسنگ ، شیر پلا ، مهر چال ، چین کلاغ ، کلک چال ، توچال و صدتا قله و چکاد دیگر .
شرح و تفصیلاتش را هم اینجا و آنجا می نویسد .
به دیگران میگوید به عشق کوهنوردی است که از این قله به آن قله میرود اما حقیقتش را بخواهید بمصداق «هزیمت بهنگام، بهتر ز جنگ »از هیبت فرمانده کل ساخلوی ساوجبلاغ علیا که قصد تسخیر طبرستان و رویان و گرگان و گوشمالی متجاسران مازنی را دارد کوهنوردی را بهانه کرده لاجرم « نه در سر کلاه و نه در پای کفش » از ترس رزمندگان سلحشور دارالمرز گیلان و دارالعلم دیلمستان به غارهای شیرکوه و شاهکوه پناه برده است .
ما از روی خیر خواهی و بزرگواری ، جناب عالیجاه ایلچی مخصوص مان را سویش روانه کردیم به او وعده وعید دادیم برگرد سر خانه زندگی ات ، قسم جلاله خوردیم که از گناهانش در میگذریم ! در باغ سبز نشانش دادیم و گفتیم دولت ابد مدت ما همه یاغیان ومتجاسران را بخشیده است ، عفو عمومی داده ایم ، از خر شیطان پایین بیا ، سپر بینداز ، دوکلام« توبه نامه » بنویس بده دست ما شتر دیدی ندیدی ! تا کی میخواهی از ترس فرماندهان و سلحشوران دلیر دیلمستان در کوه و کمر سفیل و سرگردان بمانی ؟
او هم در جواب ما هی تیر می اندازد و هی کمان پنهان میکند و هی هارت وپورت میکند و خطاب به ذات مقدس همایونی ما میگوید : تقاضای پناهندگی به مازندران بنویس ما پناهندگی ات را قبول میکنیم!
آیا در میان شما کسی هست ما را از دست این مهندس های مازنی نجات بدهد ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر