دنبال کننده ها

۲۶ مهر ۱۴۰۳

از این ایام ناهموار چونی ؟

خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی
به روز و شب مرا اندیشه توست
کز این روز و شب خونخوار چونی
از این آتش که در عالم فتاده‌ست
ز دود لشکر تاتار چونی
در این دریا و تاریکی و صد موج
تو اندر کشتی پربار چونی
منم بیمار و تو ما را طبیبی
بپرس آخر که ای بیمار چونی
منت پرسم اگر تو می‌نپرسی
که ای شیرین شیرینکار چونی
وجودی بین که بی‌چون و چگونه‌ست
دلا دیگر مگو بسیار چونی
بگو در گوش شمس الدین تبریز
که ای خورشید خوب اسرار چونی
«مولانا»
—————
مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست؟
جــــگر پر درد و دل پرخـونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رهـــــــــــــــا کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هـــــــــــر روز ، فریاد
از این فریاد روزافرونم ای دوست
شنیدم عاشقان را مــــــــــــی نوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست؟
نگفتی گــــــــر بیفتی گیرمت دست؟
از این افتاده تر کاکنونم ای دوست؟
غزلهای نظامـــــــــــــــی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
«نظامی»
May be an illustration of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Foroz Nader, Ali Bozorgmehr and 7 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر