دنبال کننده ها

۳ اسفند ۱۴۰۲

عشق بابا بزرگ

پدر سوخته ها یکهفته اینجا مهمان مان بودند . یک لحظه سرشان را از تبلت کوفتی شان بلند نمیکردند.
حالا که رفته اند خانه مان بد جوری سوت و کور شده است.
آرشی جونی هر روز صبح دندان هایش را مسواک میزد میآمد دندان هایش را بمن نشان میدادو میگفت : می بینی بابا بزرگ ؟ می بینی دندان هایم چقدر سفید است
نوا جونی هر روز صبح برای بابا بزرگ شیر شکلات درست میکرد . قبل از رفتن هم آمد بمن یاد داد چطوری شیر شکلات درست کنم.
پدر سوخته انگار حالی اش نیست بابا بزرگ توی این سن و سال نمی تواند زیاد شیرینی و چربی و ترشی و شوری و هزار تا زهر مار دیگر بخورد !
اگر نوه ها نبودند زندگی چقدر بی معنا میشد
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Banoo Saberi and 196 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر