دنبال کننده ها

۷ اسفند ۱۴۰۲

سعدی قاتل

آقا ! اگر یکنفر بیاید دل به دریا بزند بگوید آقای سعدی شیرازی قاتل است و به اعتراف خودش  بنده خدایی را به چاه انداخته  و محض محکم کاری یک قطعه سنگ هم به چاه در غلتانده  است شما باور میکنید یا اینکه آن بنده خدا را بر دار خشم خویش آونگ میفرمایید ؟

نمیدانم واقعیت دارد  یا اینکه زاده خیال پردازی های سعدی است که این شیخ یک لاقبای شیرازی در باب هشتم بوستان به قتل یک کاهن هندو اعتراف میکند و میگوید :

 به سومنات رفتم و دیدم مردم بتی را می‌پرستند و بر آن بوسه می‌زنند  و برایش هدیه می‌آورند . به آنان  گفتم چرا صورت بیجان بتی  را می پرستید ؟

آنان به خشم شدند و بمن حمله کردند : 

بتی دیدم از عاج در سومنات 

مرصع چو در جاهلیت منات

چنان صورتش بسته تمثالگر

که صورت نبندد از آن خوبتر

ز هر ناحیت کاروانها روان

به دیدار آن صورت بی روان

زبان آوران رفته از هر مکان

تضرع کنان پیش آن بی زبان

فرو ماندم از کشف آن ماجرا

که حیی جمادی پرستد چرا؟

مغی را که با من سر و کار بود

نکوگوی و هم حجره و یار بود

به نرمی بپرسیدم ای برهمن

عجب دارم از کار این بقعه من

که مدهوش این ناتوان پیکرند

مقید به چاه ضلال اندرند

بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت

چو آتش شد از خشم و در من گرفت

 ناچار فریبکارانه گفتم بگویید چرا این بت را می‌پرستید تا من هم پرستنده اش شوم. 

گفتند اگر اینجا بمانی فردا صبح خواهی دید  همزمان با برآمدن خورشید دستان بت همراه زایران به مناجات به سوی آسمان بلند می‌شود. 

و گر خواهی امشب همین جا بباش 

که فردا شود سر این بر تو فاش 

سعدی  پوزش می‌خواهد و دست بت را می‌بوسد . 

زمانی به سالوس گریان شدم 

که من زانچه گفتم پشیمان شدم 

سعدی مدتی آنجا می‌ماند تا به او اطمینان کنند. آنگاه روزی که در معبد تنها می‌شود، می‌رود درها را می‌بندد و می‌گردد و می‌بیند بله! شخصی در درون بت نشسته و ریسمانی به دست دارد که وقتی آن را بکشد دستان بت بلند می‌شود. 

بناچار چون در کشد ریسمان

بر آرد صنم دست، فریادخوان

سعدی که سر از راز بت و اهل  بتخانه درآورده بود آن شخص را می‌کشد و به چاه می اندازد  مبادا  او را لو بدهد! 

بعد هم از راه یمن به حجاز می‌گریزد. 

برهمن شد از روی من شرمسار

که شنعت بود بخیه بر روی کار

بتازید و من در پی اش تاختم

نگونش به چاهی در انداختم

که دانستم ار زنده آن برهمن

بماند، کند سعی در خون من

حالا این شما و این هم حضرت سعدی علیه الرحمه ! 

میخواهید دادگاهی اش کنید بفرمایید ! 

میخواهید به محبس و غل و زنجیرش گرفتار کنید مختارید !

میخواهید از گناهانش در گذرید خود دانید

تنها پرسشی که من دارم این است که آدمیزادی که چنان غزل های عاشقانه خوشگواری می سراید چگونه می تواند آدمکش هم باشد ؟

�طرح از : اردشیر محصص


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر