دخترم برای دخترش معلم گرفته است فارسی یاد بگیرد .
می پرسم : چرا فارسی؟
میگوید : من که ایران را ندیده ام . ایران را فقط در فیلم ها و کلیپ های ویدیویی دیده ام . میخواهم روزی روزگاری با دخترم -نوا جونی - بروم ایران.میخواهم نوا جونی وقتی ایران میرود بتواند با قوم و خویشهای مان فارسی صحبت کند!
میگویم : کدام قوم و خویش ها دخترجان؟ مگر قوم و خویشی هم در ایران مانده است؟از طایفه پدری همه شان یا مرده و خاکسترشده اند یا اینکه نامی هم از آنها بر جا نمانده است. تنها برادری مانده است که او هم گرفتار خویشتن خویش است . از طایفه مادری هم که نه پدر بزرگی مانده نه مادر بزرگی. خاله ها و خاله زادگان هم که به اقصای عالم کوچیده و در کوچه پسکوچه های دنیا گم شده اند ، بنا براین اگر خواستی ایران بروی کسی از فک و فامیل باقی نمانده است که به دیدن شان بروی.پدر بزرگ ومادر بزرگ سال هاست زیر خاک خفته اند . از خانه شان تنها ویرانه ای بر جای مانده است . آنها هم که احتمالا باقی مانده اند نه ترا می شناسند نه مرا .قوم و قبیله ما بکلی منقرض شده اند دختر جان .
احمد رضا احمدی روی قبر مادرش فقط یک کلمه نوشته بود . نوشته بود : «افسوس»
ما اگر چه در حال انقراض هستیم اما رخصت آن نیافتیم روی قبر مادر مان همان «افسوس» را بنویسیم
در سوک ات ای درخت تناور
ما را حتی امان گریه ندادند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر