رفیقم در ایران کتابفروشی دارد .پدرش هم کتاب فروش بود .شصت هفتاد سال است که کتاب میفروشند.
سالها پیش یک روز پای صحبت پدرش نشسته بودم .داشت از کسادی بازار کتاب مینالید . یک عالمه هم قرض و قوله بار آورده بود .میگفت :
آقا ! ما هیچوقت عقل معاش نداشته ایم
گفت : اگر بجای کتابفروشی رفته بودیم جگرکی باز کرده بودیم حالا سه چهار تا رستوران سه نبش در محله های از ما بهتران داشتیم و مجبور نبودیم با شاش موش آسیاب بگردانیم
دیروز داشتم با پسر همان خدا بیامرز تلفنی گپ میزدم . پرسیدم بازار کتاب چطور است ؟
گفت : والله اگر این مردم مفاتیح الجنان و ترهات شیخ مجلسی و شیخ عبدالحسین دستغیب را نخرند ما یکماهه ورشکست میشویم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر