دنبال کننده ها

۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲

Don,t make me cry


آقا ! همین دو سه روز پیش گرمای هوای ولایت ما در کالیفرنیا به هشتاد درجه فارنهایت رسیده بود . ما رفتیم یک عالمه گل خریدیم آوردیم تو باغچه کاشتیم .گفتیم خدا را شکر ! زمستان رفته است بهار آمده است و ما که از سرما بیزازیم حالا از این هوای بهاری و از این گرمای دلپذیر آفتاب لذت خواهیم برد . رفتیم هر چه شال و قبا و ژاکت و نمیدانم دستکش و‌پالتو و کلاه داشتیم برداشتیم چپاندیم توی چمدان و گفتیم ؛ آخی… راحت شدیم از این سرمای بی پیر !.
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، هنوز سرمان را بلند نکرده بودیم دیدیم آسمان بقول شیرازی ها قره تراقی کرد و ابرهای سیاهی پدیدار شدند و چنان بارانی میبارد که انگاری زمستان است . چه کنیم چه نکنیم ؟ یعنی دوباره برویم چمدان ها را باز کنیم لباس های زمستانی را در بیاوریم ؟ یعنی دو باره برویم آن بخاری های برقی را که توی انباری چپانده بودیم بیرون بیاوریم روشن کنیم ؟
وقتی هوا اینطوری میشود من شروع میکنم به غر زدن . شروع میکنم به نک و نال . آخر خودم سال های سال با گل و‌گیاه سر و‌کار داشته ام و میدانم سرما و باران نا بهنگام یعنی چه . میگویم ؛ آخی .. بیچاره باغداران . بیچاره کشاورزان . بیچاره رز مری خودمان که چهارصد هکتار باغ گیلاس دارد و اگر چهار دقیقه باران ببارد همه گیلاس هایش دود میشود میرود هوا ، آخی …..حیف از آن زرد آلوهای باغ مستر آلن . حیف از آنهمه محصولات باغ مستر لاری ! راستی راستی دلم برای شان میسوزد .
یادم میآید یکوقت رفته بودم دیدن رزمری . فصل چیدن گیلاس بود . صدها کارگر توی مزرعه اش کار میکردند . آسمان نیمه ابری شده بود . روی آسمان چند تکه ابر دیده میشد . رزمری سرش را به آسمان بلند کرد و خطاب به ابر ها گفت :
Go away , Go away
حالا هم فصل برداشت گیلاس است. بیچاره رزمری لابد خواب و آرام ندارد . میدانم امسال محصولی نخواهد داشت . میدانم چهار دقیقه باران یعنی فاتحه گیلاس ها خوانده شده است .
میخواهم بهش زنگ بزنم حالش را بپرسم اما دلم رضا نمیدهد . حتما به من خواهد گفت :
Don’t make me cry !
زنم میگوید : نشسته ای غصه این و آن را میخوری ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر