دنبال کننده ها

۲۴ بهمن ۱۴۰۱

مهمان داریم

نوا جونی و آرشی جونی آمده اند دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ . یک هفته میمانند.
رفتیم پیاده روی. رفتیم دیدن آهو ها و بوقلمون ها . هیچکدام شان پیدای شان نبود. رفتیم تپه ماهور ها را گشتیم . برگشتیم نیم ساعتی با سگ همسایه بازی کردیم.
نوا جونی گفت : بابا بزرگ ! برویم کافی شاپ قهوه بخوریم . رفتیم آنجا . آرشی جونی گفت : برویم پارک بازی کنیم . گفتیم : آی به چشم ! آمدیم پارک ، یک عده بچه های همسن و سال خودشان را پیدا کرده از سرو کول هم بالا می روند و جیغ شان به آسمان میرود
ما هم اینجا نشسته ایم به تماشا .
آسمان صاف و آفتابی است . عطر بهار میآید .
All reactions:
160

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر