گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هربامداد میکند از نو بدایتی
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
چندانکه بی تو غایت امکان صبر بود
کردیم و عشق را نه پدید است غایتی
فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
روز عشق بر همه عاشقان خجسته باد
« آقامون جناب سعدی»

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر