دنبال کننده ها

۲۲ فروردین ۱۴۰۱

باران میبارد

باران می بارد . چه بارانی هم . نشسته ام از پشت پنجره خانه ام جنگل را تماشا میکنم . همه جا را مه گرفته است . پریروز کولر روشن کرده بودیم امروز بخاری . زمستان باز گشته است . چه هول و هیبتی آورده است به کوچه ها دم پاییزی دلم بهار و بهارستان ، غمم غم پاییزی رادیو میگوید : قیمت تخم مرغ سه برابر شده است. میگویم : سو وات ؟ تخم مرغ نخواهیم خورد. رادیو میگوید : قیمت گوشت دو برابر شده است. میگویم: سو وات ؟ گوشت نمی خوریم. رادیو میگوید : قیمت بنزین سه برابر شده است . میخواهم بگویم سو‌ وات ؟ اما تاملی میکنم و میگویم : یعنی پای گریزمان را هم از ما گرفته اند ؟ حضرت سعدی میفرماید : به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست ما هم با جناب سعدی موافقیم اما با بنزین گالنی هفت دلار چگونه می توان به کوی دوست پر کشید ؟ گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی؟ دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را بقول عطار نیشابوری : نه سامان نالیدن است نه قوت صبر کردن . وباران همچنان میبارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر