دنبال کننده ها

۱۰ اسفند ۱۴۰۰

میهن پرستی حافظانه در شعر سپند

من بیش از سی و پنج سال است با شعر مسعود سپند مانوس هستم و می توانم بگویم پس از انتشار مجموعه « پالپال» ، تطور و تعالی شعر سپند راپیکیری کرده ام .
در این سی و پنج سال شعر سپند - که معمولا رنگ و بوی میهن پرستانه دارد - از یک شعر میهن پرستانه انتزاعی به نوعی شعر میهن پرستانه حافظانه عروج کرده است .
شعر میهن پرستانه حافظانه از یکسو بیانگر درد و اندوه و شکوه و شکایت انسان دردمندی است که از رنج و اندوه و تباهی و ریا و دروغ و بیدادی که میهنش رادر چنبره خوفناک خود گرفته بجان آمده و فریاد اعتراضش به آسمان می‌رود و از سوی دیگر پیام آور آرزو و امیدی است که نشان میدهد ظلمت و تباهی وبیدادو نابکاری اهل دین ، سر انجام به فرجام می‌رسد و نور و روشنایی بر تاریکی و ظلمات چیره خواهد شد .
این میهن پرستی حافظانه را می توان در بسیاری از سروده های حافظ بازیافت آنجا که میفرماید:
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
یا اینکه:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
شعر مسعود سپند در این سی و پنج سالی که گذشت از یک میهن پرستی و انسانگرایی انتزاعی به نوعی انسانگرایی جهانشمول رسیده است ، یعنی اینکه « انسان » در یک مفهوم عام در شعرش نمود پیدا میکند و منحصر به حوزه جغرافیایی ایران نیست بلکه رنج و درد و اندوه و تباهی انسان در هر گوشه ای از دنیا زخمه ای به روح و روان شاعر میزند .
این انسانگرایی و میهن پرستی انتزاعی را در سروده های سال‌های دور و دیر سپند - از جمله در سروده ای بنام « من آریایی ام » - می توان باز شناخت اما بررسی تطور و تکامل شعری سپند نشان میدهد که این شاعر شیرین سخن نیک اندیش نیک نهاد سرانجام به نوعی میهن پرستی حافظانه و انسانگرایی ناب خالصانه رسیده است که جلوه های عریان آنرا در بسیاری از شعرهای اخیرش می توان باز شناخت.
اینک شعری از مسعود سپند که هیبت و هیئت آن انقلاب شوم وشقاوت دستاربندان شمشیر به کف را به تصویر میکشد .
انقلاب سیاه
سال بد ، سال زشت ، سال تباه
سال آغاز انقلاب سیاه
دود ، آتش ، دروغ ، خشم ، جنون
آیت الله تشنه ، تشنه خون
می رسد آفت ریا ، تزویر
یک طرف پادشاه بی تدبیر
سال افتادن ز چاله به چاه
کوه اسطوره ساختن از کاه
سال بر بام کردن الله
سال بد نام کردن الله
موی ابلیس و صفحه ی قرآن
صورت ماه و چهره ی شیطان
روضه خوان ، شیخ و زاهد گمراه
سر بر آورده از مغاک سیاه
تهمت و افترا و دل ها ریش
دوست با دوست ، خویش هم با خویش
سال پیروزی ستمکیشان
یاوه بافان و یاوه اندیشان
مردم خرد ، کارهای سترگ
کارها خرد ، مردمان بزرگ
سنگباران ، شقاوت دستار
توسری و چماق و چوبه ی دار
قتل عام هزار ها زن و مرد
پشت زندان و کوچه های نبرد
تن انسان ، گلوله و دیوار
دل بریدن ز آشیانه ، فرار
لحظات شکستن ایمان
مرز ترکیه ، مرز پاکستان
سال بر باد رفتن ناموس
با دگر ها به حجله رفته عروس
سال آوارگی ، پریشانی
سال تحقیر قوم ایرانی
جنگ ، جنگی که خانمانسوز است
مرگ ، مرگی که سخت جانسوز است
کودکان اوفتاده روی زمین
با مسلسل اگر نشد با مین
پاره کردند ریشه های حیات
هر دو دیوانه از دو سوی فرات
رنگ ، رنگ سیاه ، رنگ سپید
رنگ های دگر نباید دید
دارها و هزار ها حلاج
زندگی دلاوران تاراج
دختران، غنچه های نورس باغ
رفته در خاک و سینه ها پر داغ
خاک ، شیرین شده است از لب قند
آیت الله می زند لبخند
نوجوانان ، هراس بیکاری
اعتیاد و ز کار بیزاری
سینه ها خالی از گل ایمان
مردم دلشکسته سر گردان
سال پایان مهربانی ها
سال آغار کار جانی ها
سال درد و بلا و ویرانی
سال پنجاه و هفت ایرانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر