دیشب جای تان خالی رفتیم به جشن بزرگداشت یلدا در شهرمان ساکرامنتو .
در واقع به پیشواز یلدا رفتیم . جشن پر شکوهی بود . سیصد چهار صد نفر آمده بودند . رفیقان و عزیزانی را دیدیم که ماهها از دیدارشان محروم مانده بودیم.
رقص بود و موسیقی بود و شادی بود و لذیذ ترین غذاهای ایرانی. شراب نیز .
آنجا رفیقانم بهمن آزادی را دیدم .ستار دلدار را دیدم. جمال وفایی را دیدم که مرا شرمسار محبت هایش کرد . دیگرانی را دیدم . انگار قرن ها از هم دور مانده بودیم . بعضی ها در همین یکی دوسال انگار بیست سال پیر تر شده بودند . بعضی ها - مخصوصا خانم ها - جوانتر و خوشگل تر شده بودند . از درو دیوار شادی و نور و مهر و صفا می بارید . بساط رقص و پایکوبی هم مهیا .
ساعتی را با همگان خندیدیم و سرشار از شور و شادی شدیم و آرزو کردیم مردمان سر زمین ما هم روزی نه چندان دور همه پنجره ها و روزنه های شادی و نور و شور و سرور به رویشان گشاده شود و در بهاران و مهرگان و نوروزها و سده ها بخوانند و برقصند و شادی و شادمانی بپراکنند و ظلمات و سرمای جانسوزی را که چهل سال است سایه اندوهی سمج بر زندگی شان انداخته است به آفتابی درخشان و گرم و دلنشین بدل کنند.
این جشن را رادیو بامداد به رسم و رسوم هرساله بر گزار کرده بود و رفیق مان جناب محمد گلشنی هم سنگ تمام گذاشته بود و تدارکاتی فراهم کرده بود که شایسته چنین جشن و چنین سنت کهنی است.
جای تان خالی بود البته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر