سعدی ؛ در گلستان حکايتی دارد که ميگويد :
يکی از ملوک شنيدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پايان مستی ميگفت :
ما را به جهان خوش تر از اين يکدم نيست
کز نيک و بد انديشه و از کس غم نيست
درويشی برهنه ؛ به سرما ؛ بيرون خفته بود . بشنيد و گفت :
ای آنکه به اقبال تو در عالم نيست
گيرم که غمت نيست ؛ غم ما هم نيست ؟؟
این را نوشتم تا یاد آوری کنم که در این روز های سرد همانگونه که برای فرزندان و نوه نتیجه های مان کادویی میخریم تا دل شان را شاد کنیم کمی هم بفکر بیخانمان ها و فقیرانی باشیم که نه در زمین بختی دارند و نه در آسمان تختی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر