دنبال کننده ها

۲۶ آبان ۱۴۰۰

وفات فرمودیم.

یک بنده خدایی آمده است در آن نیرنگستان آریایی اسلامی گواهی مرگ ما را از اداره جلیله ثبت احوال گرفته و همه جا جار میزند که آقای گیله مرد به رحمت خدا رفته و در آن دنیا با اولیا و انبیا محشور شده است .
هر چه هم فریاد میزنیم که :آی…. جناب آقای «الاقارب والعقارب ! » ما زنده ایم و به کوری چشم دشمنان اسلام روزانه چهار من از آن ساندویچ های فرد اعلای «آدم خفه کن » می لمبانیم گوشش به ناله ها و ندبه های ما بدهکار نیست و با قرشمالی گواهی رسمی مرگ ما را برای ما میفرستد و میگوید : بیلاخ !شما مرده ای و هیچ زنده و مرده ای هم حق اعتراض ندارد.
گر تضرع کنی و گر فریاد
جوجه را گربه پس نخواهد داد
دیروز در سانفرانسیسکو رفته بودیم اداره عدلیه . فی الواقع سر نشکسته را پیش قاضی برده بودیم .
پرسیدند : فرمایشی داشتید ؟
گفتیم : عالیجناب ! آمده ایم اینجا از شما یک گواهی بگیریم که ما زنده ایم !
نگاهی همچون نگاه عاقل اندر سفیه بما انداختند و گفتند : شما حال تان خوب است آقای گیله مرد ؟ هوش و حواس تان سر جای شان هست ؟ داروی روانگردانی چیزی مصرف نکرده اید ؟ مگر آدم زنده هم گواهی زنده بودن میخواهد؟
گفتیم : عالیجناب! این را چرا از ما می پرسید ؟ بروید از جناب آقای جمهوری اسلامی بپرسیدکه برای آدم های زنده گواهی فوت صادر میکند !
طفلکی ها مانده بودند که خدایا چه بنویسند !
حالا ما مانده ایم که زنده ایم یا مرده ؟اگر مرده ایم چطور است به قوم و خویش ها بگوییم حالا که میخواهید ارث و میراث و ماترک مان را بالا بکشید بروید آنجا کنار آرامگاه شیخ زاهد گیلانی یک بقعه بارگاهی هم برای ما بسازید بلکه آب باریکه ای برای هفت پشت تان فراهم بشود و اشقیا هم بروند آنجا تف و لعنت مان بکنند !
غرض اینکه حالا که ما به رحمت خدا رفته ایم هر خوبی و بدی که از ما دیده اید با بزرگواری خودتان ببخشید و ما را ببخشایید و بیامرزید .!
اگر هم زحمتی نیست لطفااز ما به مهربانی یاد آرید !
یاد یک داستانی افتادم:
«مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته بسوی گورستان می برند و آن بیچاره فریاد میزندو ‌خدا و رسول را شفیع میآورد که ای خلایق! من زنده و سالمم ، چگونه میخواهید زنده ای را به خاک بسپارید ؟
اما ملایی چند از پی تابوت کشان میرفتند بی توجه به او رو به مردم میگفتند : دروغ میگوید ! مرده است !
مسافر حیرت زده حال و حکایت را پرسید .
گفتند : این مرد فاسق و فاجری است سخت ثروتمند و بدون وارث .چندی پیش که به سفر رفته بود چهار شاهد عادل خدا شناس شهادت داده اند که مرده است و قاضی به مرگ او حکم کرد ویکی از مقدسان شهر نیز اموال او را تصاحب کرد .اکنون ملعون باز گشته ادعای حیات میکند حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر شهادت چهار عادل خدا شناس مسموع و مقبول نیست. این است که به حکم قاضی به گورستانش میبرند چرا که دفن میت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست !
حالا حکایت ماست
No photo description available.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر