جلوی بانک چهل پنجاه نفری زن و مرد و پیر و جوان ایستاده اند . میگویند و می شنوند و گهگاه صدای قهقهه مردی به آسمان میرود .
تعجب میکنم . چرا مردم اینجا ایستاده اند ؟
کامیونی از راه میرسد . روی بدنه اش نوشته است بانک غذا Food Bank. گوشه ای می ایستد . یکی دو نفری پیاده میشوند . درهای کامیون باز میشود . مملو از مواد غذایی است . از مرغ و ماهی بگیر تا نان و پنیر و کمپوت و میوه و سبزیجات . غذای مجانی پخش میکند .
من از داخل بانک به این آدمیان نگاه میکنم . نه کسی شتابی دارد و نه کسی میخواهد جای آن دیگری را بگیرد . صفی شکل میگیردو آرام آرام جلو میرود . مردان و زنانی - اغلب شان کارگران مکزیکی و تک و توکی هم پیرمردی و پیر زنی امریکایی - به اندازه نیاز خود مرغی و نانی و میوه ای و کمپوتی میگیرند و خندان راه شان را می کشند و میروند .
به خانه بر میگردم . در گشت و گذارم در این دنیای مجازی کلیپی را می بینم که تلویزیون آذربایجان پخش کرده است
. می بینم صدها نفر از سر و کول هم بالا میروند تا با دشنام و هیاهو از پلوی نذری سهم بیشتری بگیرند . تا نگذارند سهمی هم به آن پیر زن مفلوج و آن مادر دردمندی برسد که ماههاست خود و فرزندانش رنگ گوشت ندیده اند .
راستی ، ما در کجای زمان ایستاده ایم ؟
( ویدیو کلیپ را اینجا ببینید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر