دنبال کننده ها

۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

گلی برای بابا بزرگ و مامان بزرگ


مامان بزرگ برای نوه ها غذا درست کرده بود . غذای ایرانی
من غذاها را برداشتم بردم خانه شان. دیدم کسی خانه نیست. زنگ زدم به دخترم که: بابا جونی ! کجایی؟ من اینجا جلوی خانه ات هستم
گفت : یکی دو دقیقه صبر کن حالا میرسم خانه. ما اینجا روبروی خانه توی پارک هستیم
دوسه دقیقه ای منتظر ماندم. دیدم نوا جونی دوان دوان میآید. توی دستش دو تا گل کوچولو بود. میدانست که نباید بمن نزدیک بشود .گلها را گذاشت پشت صندوق ماشینم و گفت
بابا بزرگ ! یکی برای تو یکی هم برای مامان بزرگ
آخ ... که چقدر دلم میخواست بغلش کنم ببوسمش. اما این کرونای لعنتی. این کرونای لعنتی
کرونا خر است
گاو نر است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر