آقا ! آدم که پیر میشود با هزار و یک جور مصیبت دست به گریبان است . از کمر درد و زانو درد و زخم اثنی عشر و لوزالمعده و ناتوانی ها و بیماری های دیگر که بگذریم ؛ مصیبت عظمایش این است که نمیداند با این عینک بی صاحب مانده اش چه جوری کنار بیاید
بیخود نیست که حکیم توس میفرماید : پیامی است از مرگ موی سپید
یکوقت نشسته ای و غذا میخوری . عینک ات را بر میداری و میگذاری روی پیشانی ات . چند دقیقه بعد میخواهی تلویزیون نگاه کنی . هر چه میگردی نمیتوانی عینک بی صاحب مانده ات را پیدا کنی . کورمال کورمال روی میز و زیر میز و جیب پیراهن و زیر مبل را میکاوی اما انگار عینک جنابعالی دود شده است و به هوا رفته است .همسر جانت که شاهد تقلا های بی حاصل حضرتعالی است از شما می پرسد : دنبال چی میگردی ؟
و شما با عصبانیت میگویید : نمیدانم این عینک بی صاحب مانده ام را کجا گذاشته ام
همسر جانت لبخندی میزند و میگوید : حواس ات کجاست مرد حسابی ؟ عینک ات که روی پیشانی ات است
شب میروی توی رختخواب و میخواهی تلویزیون تماشا کنی بلکه خوابت ببرد .بعد نیم ساعت می بینی که چشم هایت سنگین شده است.عینک را از روی چشمت بر میداری و میگذاری روی میز کنار دستت. ده بیست دقیقه ای اینسو و آن سو می غلتی مگر خوابت ببرد .اماجناب آقای خواب ناز و غمزه میفرمایند و به چشمانت نمی آیند . دو باره عینک را بر میداری و میگذاری روی چشمت . همینطور که داری تلویزیون نگاه میکنی خوابت می برد .نصفه شب پا میشوی بروی دستشویی . اما هر چه میگردی عینک ات را نمی توانی پیدا کنی .افتان و خیزان به دستشویی میروی و بر میگردی .صبح که از خواب پا میشوی هیچ جا را نمی توانی ببینی . همه چیز تار و کدر است . خدایا ! پس این عینکم کجاست ؟
اما مگر این عینک سک مذهب پیدا میشود ؟ زیر تخت را میکاوی . همه رختخواب ها را بهم میریزی . زیر مبل و تلویزیون و تختخوابت را وارسی میکنی . اما عینک ات دود شده است و به هوا رفته است
ناچار با هزار مرارت میروی سراغ قفسه ها و عینک درب و داغان نیمه شکسته ای را که برای روز مبادا آنجا گذاشته ای بر میداری میگذاری روی چشمت . توی آیینه نگاهی به شکل و شمایل ات می اندازی . عینهو پدر بزرگ خدا بیامرزت را میمانی .تازه آنوقت است که دوباره کور مال کور مال دنبال عینک اصلی ات میگردی . اگر شانس بیاوری و پیدایش کنی می بینی یا کج و کوله شده است یا اینکه یکی از عدسی هایش شکسته است و باید بروی عینک تازه بخری
این را هم خدمت تان عرض کنیم که گیله مردی که ما باشیم در میان هزار و یک جور عادت های ناجوری که داریم یکی اش هم این است که تا تلویزیون اتاق مان روشن نباشد خواب مان نمی برد
باز خدا پدر همسر جان مان را بیامرزد که همیشه خدا حواس اش به ما و عینک لاکردارمان هست . یعنی اینکه قبل از اینکه بخوابد میآید آهسته عینک مان را از روی چشم مان بر میدارد و میگذارد گوشه ای و گرنه تا حال ما صد تا عینک شکسته بودیم . عینک های امروزی هم که قیمت شان ده دلار و بیست دلار و صد دلار نیست . لاکردارها هر کدام شان ششصد هفتصد دلار است و اگر قرار باشد ما هر ماه فقط یکدانه عینک بشکنیم ورشکسته بتقصیر خواهیم بود و خاکسترنشین خواهیم شد
خداوند شما را پیر بفرماید اما عینکی نفرماید
آمین یا رب العالمین
و بقول آن رفیق آذربایجانی ام : خداوند از همه گردن کلفت تر است
-
بیخود نیست که حکیم توس میفرماید : پیامی است از مرگ موی سپید
یکوقت نشسته ای و غذا میخوری . عینک ات را بر میداری و میگذاری روی پیشانی ات . چند دقیقه بعد میخواهی تلویزیون نگاه کنی . هر چه میگردی نمیتوانی عینک بی صاحب مانده ات را پیدا کنی . کورمال کورمال روی میز و زیر میز و جیب پیراهن و زیر مبل را میکاوی اما انگار عینک جنابعالی دود شده است و به هوا رفته است .همسر جانت که شاهد تقلا های بی حاصل حضرتعالی است از شما می پرسد : دنبال چی میگردی ؟
و شما با عصبانیت میگویید : نمیدانم این عینک بی صاحب مانده ام را کجا گذاشته ام
همسر جانت لبخندی میزند و میگوید : حواس ات کجاست مرد حسابی ؟ عینک ات که روی پیشانی ات است
شب میروی توی رختخواب و میخواهی تلویزیون تماشا کنی بلکه خوابت ببرد .بعد نیم ساعت می بینی که چشم هایت سنگین شده است.عینک را از روی چشمت بر میداری و میگذاری روی میز کنار دستت. ده بیست دقیقه ای اینسو و آن سو می غلتی مگر خوابت ببرد .اماجناب آقای خواب ناز و غمزه میفرمایند و به چشمانت نمی آیند . دو باره عینک را بر میداری و میگذاری روی چشمت . همینطور که داری تلویزیون نگاه میکنی خوابت می برد .نصفه شب پا میشوی بروی دستشویی . اما هر چه میگردی عینک ات را نمی توانی پیدا کنی .افتان و خیزان به دستشویی میروی و بر میگردی .صبح که از خواب پا میشوی هیچ جا را نمی توانی ببینی . همه چیز تار و کدر است . خدایا ! پس این عینکم کجاست ؟
اما مگر این عینک سک مذهب پیدا میشود ؟ زیر تخت را میکاوی . همه رختخواب ها را بهم میریزی . زیر مبل و تلویزیون و تختخوابت را وارسی میکنی . اما عینک ات دود شده است و به هوا رفته است
ناچار با هزار مرارت میروی سراغ قفسه ها و عینک درب و داغان نیمه شکسته ای را که برای روز مبادا آنجا گذاشته ای بر میداری میگذاری روی چشمت . توی آیینه نگاهی به شکل و شمایل ات می اندازی . عینهو پدر بزرگ خدا بیامرزت را میمانی .تازه آنوقت است که دوباره کور مال کور مال دنبال عینک اصلی ات میگردی . اگر شانس بیاوری و پیدایش کنی می بینی یا کج و کوله شده است یا اینکه یکی از عدسی هایش شکسته است و باید بروی عینک تازه بخری
این را هم خدمت تان عرض کنیم که گیله مردی که ما باشیم در میان هزار و یک جور عادت های ناجوری که داریم یکی اش هم این است که تا تلویزیون اتاق مان روشن نباشد خواب مان نمی برد
باز خدا پدر همسر جان مان را بیامرزد که همیشه خدا حواس اش به ما و عینک لاکردارمان هست . یعنی اینکه قبل از اینکه بخوابد میآید آهسته عینک مان را از روی چشم مان بر میدارد و میگذارد گوشه ای و گرنه تا حال ما صد تا عینک شکسته بودیم . عینک های امروزی هم که قیمت شان ده دلار و بیست دلار و صد دلار نیست . لاکردارها هر کدام شان ششصد هفتصد دلار است و اگر قرار باشد ما هر ماه فقط یکدانه عینک بشکنیم ورشکسته بتقصیر خواهیم بود و خاکسترنشین خواهیم شد
خداوند شما را پیر بفرماید اما عینکی نفرماید
آمین یا رب العالمین
و بقول آن رفیق آذربایجانی ام : خداوند از همه گردن کلفت تر است
-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر