دنبال کننده ها

۱۷ دی ۱۳۹۸

ماجرای بادنجان


روضه خوانی بنام مرتضی محمد پناه که برای ارشاد جوانان! به جهرم فرستاده شده بود میگفت : رفتیم جهرم قسمت ولی عصر تو ماه رمضون برا تبلیغ . جوونا مسجد نمیومدن . رفتم طرح رفاقت ریختم تا از سیاست آخوندی استفاده کنم اینارو بکشم مسجد . ناسلامتی عمری درس خوندیم
خلاصه با بچه ها رفیق شدیم . بچه ها گفتن : حاج آقا بریم توزمین مون بادمجون بچینیم . دورهم بعداز افطار با لیمو ترش بخوریم
ما که پایه رفاقت شده بودیم کم نیاوردم ،. گفتم بریم 
آقا مارو گذاشتن ترک موتور رفتیم طرفای بیمارستان پیمانیه
داشتیم بادمجون میچیدیم که بچه ها پا گذاشتن به فرار گفتن حاج آقا فرار کن .گفتم کجا ؟ من تازه بادنجون بزرگاشو پیدا کردم ! یکی گفت  بدو، صاحبش اومد
مارو میگی ؟ تازه دوزاریمون افتاد که اومدیم دزدی
اقا کفشارو کندم عمامه رو زدم زیر بغل ،شوتش کردم پریدم ترک موتور
رسیدم خونه . ماشینو روشن کردم ،اینجا کجا قم کجا
ملت زنگ زدن که : حاج آقا کجایی؟
گفتم : بابام فوت کرده ! سال بعد میام.
تو سازمان تبلیغات هم گفتم سال دیگه هرجا بگین میرم الا جهرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر