دنبال کننده ها

۲۳ آبان ۱۳۹۷

اینجایم


اینجایم 
خسته و خواب آلود
زیر آسمانی کبود
و دود آلود
نفس کشیدن دشوار
عاشق شدن دشوار تر
موقعیت اضطراب یعنی همین
میخواهم بگویم
اگر سوختم و جزغاله شدم
با خبر باشی
و دیگر رویا نبافی
و‌دیگر خود را برای جنگی جانفرسا
نفرسایی
دارم شاعر میشوم
صبح فیلسوف شده بودم
ممکن است شب نقاش بشوم
شاید هم شبگردی آشفته حال
دنیای من هم دنیای کافکایی است
پیچیده و هزار تو
چه دیوانه بی آزاری هستم من
بگمانم عاشقم
عاشق آنکس که نمی شناسمش
دیشب . نیم شب
فیلمی میدیدم بلکه خوابم ببرد
نامش Adam
هنرپیشه اش چه شباهت غریبی به تو داشت
به تو که نامت را
روشنی و روشنایی
نهاده بودم
آن‌دیگری شباهت به خودم داشت
گفتم : نکند زندگی ما را فیلم کرده اند
نمیدانم حالا آنجا چه ساعتی است
چه ضرورتی دارد بدانم ؟
خورشید سر انجام میدرخشد
و ناقوس خواهد نواخت
از درونم شعر می جوشد
دیوانه ام آیا ؟
باید از همسایه ام بپرسم
زنم می‌گوید : دیوانه ام
همسایه ام می‌گوید : نازنین مردی هستم
کدام را باور کنم ؟
تو چه میگویی ای همزاد من؟
که اقیانوس ها از من دوری؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر