آقا ! دفتر خاطرات پنجاه سال پیش مان را برای مان فرستاده اند ، چه دفتر خاطراتی هم !
سرشار از ماجراها . هم خنده مان میگیرد هم گریه مان ! بخودمان میگوییم عجب ؟ عجب روزگاری بر ما گذشته است ؟
این دفتر خاطرات مربوط به سال ۱۳۴۸ شمسی است . سالی که با هزار و یک آرزو و امید به استخدام رادیو گیلان در آمده و برای نخستین بار صاحب میز و دفتر و دستک شده بودیم . بقول انوری :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینه تصور ماست
کسی چه داند کاین گوژپشت مینا رنگ
چگونه مولع آزار مردم داناست
پنجاه سال گذشت ، در این پنجاه سال بقول مولانا چه بسیار کورانه عصا ها زده و چه بسیار قندیل ها شکسته ایم اما هرگز و هرگز دست به کاری نزده ایم که شرمساری آن تا امروز بر دوش مان سنگینی کند
تصویری که می بینید نقشی است از نخستین روز کارمندی و نخستین روزی که پشت میز نشین شدیم .
یاد منوچهر گلسرخی هم بخیر که مرا بسیار آزمود و به استخدام در آورد و همواره پشت و پناه و یاور و همراهم بود .
سرشار از ماجراها . هم خنده مان میگیرد هم گریه مان ! بخودمان میگوییم عجب ؟ عجب روزگاری بر ما گذشته است ؟
این دفتر خاطرات مربوط به سال ۱۳۴۸ شمسی است . سالی که با هزار و یک آرزو و امید به استخدام رادیو گیلان در آمده و برای نخستین بار صاحب میز و دفتر و دستک شده بودیم . بقول انوری :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینه تصور ماست
کسی چه داند کاین گوژپشت مینا رنگ
چگونه مولع آزار مردم داناست
پنجاه سال گذشت ، در این پنجاه سال بقول مولانا چه بسیار کورانه عصا ها زده و چه بسیار قندیل ها شکسته ایم اما هرگز و هرگز دست به کاری نزده ایم که شرمساری آن تا امروز بر دوش مان سنگینی کند
تصویری که می بینید نقشی است از نخستین روز کارمندی و نخستین روزی که پشت میز نشین شدیم .
یاد منوچهر گلسرخی هم بخیر که مرا بسیار آزمود و به استخدام در آورد و همواره پشت و پناه و یاور و همراهم بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر