در کوچه پسکوچه های خاطره
«مردی که خربزه های مشدی حسن و حاج رضا را میدزدید »
دفتر خاطراتم را ورق میزنم . این یکی مربوط به ۵۵ سال پیش است - سال ۱۳۴۳خورشیدی - زمانی که در دبیرستان ایرانشهر لاهیجان درس میخواندم . مدیر مدرسه مان آقای کنار سری بود . به هیبت و هیئت یک مدیر مدرسه مقتدر . آنقدر از جناب مدیر حساب می بردیم که اسمش را گذاشته بودیم حضرت محمد !
معلم ادبیات مان پرویز محسنی آزاد بود . مرا با خانلری و نیما آشنا کرد . کتابخوانی و کتابداری را بمن آموخت .مرا واداشت تا شعر بلند « عقاب » خانلری را حفظ کنم و از حفظ بخوانم . هنوز هم پس از گذر ۵۵ سال شعر را بیاد دارم :
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب......
معلم ادبیات مان پرویز محسنی آزاد بود . مرا با خانلری و نیما آشنا کرد . کتابخوانی و کتابداری را بمن آموخت .مرا واداشت تا شعر بلند « عقاب » خانلری را حفظ کنم و از حفظ بخوانم . هنوز هم پس از گذر ۵۵ سال شعر را بیاد دارم :
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب......
امروز دفتر خاطراتم را مرور میکنم . می بینم که خربزه های مشدی حسن و حاج رضا را هم با رفیقانم میدزدیده ایم ! تازه خوش خوشان مان هم میشده است !اسامی نویسندگان محبوب خود را در لیست بالا بلندی می بینم . در میان این اسامی نام صادق هدایت و ارونقی کرمانی را هم می بینم . یادم نمیآید هرگز علاقه و کششی به پاورقی های ارونقی کرمانی و ر- اعتمادی و حسینقلی مستعان و جواد فاضل و حتی صدر الدین الهی داشته باشم . اینکه چرا ارونقی کرمانی سر و کله اش آنجا در میان غول های ادبیات جهان پیدا شده است بر خودم نیز نامعلوم است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر