دنبال کننده ها

۱۷ مهر ۱۳۹۷

سینیور کاپه لتی


پس از سی و پنج سال هنوز صورتش را با همه چین و چروک ها و جزییاتش بیاد دارم . سینیور کاپه لتی را میگویم .
رفیقم بود . هفتاد و چند سالی داشت . کارمند بازنشسته وزارت بهداری آرژانتین بود . اولین رفیقی بود که در بوینوس آیرس پیدا کرده بودم .
گهگاه میآمد فروشگاهم کنار دستم می نشست جوک تعریف میکرد . سر به سر پیر زنها میگذاشت . حرف هایی میزد که من از خجالت سرخ میشدم . حرف های بی حیایی میزد . برای اینکه از خنده منفجر نشوم با دستم جلوی دهانم را میگرفتم . اعجوبه ای بود این سینیور کاپه لتی .
امروز بیادش افتاده بودم . گفتم کاشکی اینجا بود کمی ما را میخندانید .
این روزها من خیلی تلخ شده ام . بی حوصله شده ام . تاب تحمل هیچکس را ندارم . زنم میگوید آنقدر تلخ شده ام که با یک من عسل هم نمیشودم خورد !
تلخ و شکننده شده ام . با پاره سنگی - یا حتی سنگریزه ای - می شکنم و هزار تکه میشوم . فرو می پاشم .
کاشکی سینیور کاپه لتی زنده بود و اینجا بود و کمی مارا می خندانید .
چقدر دلم برای بوینوس آیرس و سینیور کاپه لتی تنگ شده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر