ما یک رفیق یالغوزی داریم که به همه سوراخ سنبه های دنیا سرک میکشد . دیگر جایی روی کره زمین نمانده است که نرفته باشد . یک روز آفریقاست ، هفته بعدش استرالیاست . فردایش سر و کله اش در زاپن پیدا میشود و پس فردایش می بینی دارد در کرانه های غربی رود اردن با یک خاخام ارتدوکس قدم میزند . هزار تارفیق دارد .هزار تا که چه عرض کنم ؟ ده هزار تا رفیق دارد . عالم و آدم را می شناسد ، خانه اش اینجا در سانفرانسیسکو مقر شاعران و فیلسوفان و فیلمسازان و نویسندگان جهان است . هر گوشه جهان که برود احتیاجی نیست برود هتل و مهمانخانه و مسافرخانه . همه جای دنیا سرای اوست . بهمین خاطر است ما اسمش را گذاشته ایم آقای ناصر خسرو .
چند سال پیش ما داشتیم میرفتیم بارسلونا . تا فهمید ما راهی اسپانیا هستیم شماره تلفنی بما داد و گفت : این رفیق ماست . وکیل است . اگر در بارسلونا کاری داشتی بهش زنگ بزن و بگو رفیق من هستی .
ما رفتیم بارسلونا . بچه ها هم از ایران آمده بودند . دیدیم هتلی که گرفته ایم باب طبع ما نیست . پول سه روزش را هم پیشاپیش داده بودیم . زنگ زدیم به همین رفیق آقا مورتوز . سلام علیکی کردیم و گفتیم ما رفیق آقا مورتوز هستیم . میخواستیم خواهش کنیم اگر میتوانید هتل بهتری برای مان پیدا کنید .
آقا ! نیم ساعت نکشید . دیدیم یک آقایی با یک مرسدس بنز آخرین مدل آمد سراغ ما . خودش را معرفی کرد و آبجویی با ما نوشید و وقتی فهمید ما زبان اسپانیولی بلدیم شدیم پسر خاله ! یکی دو تا تلفن کرد و ما را سوار ماشینش کرد و برد یکی از بهترین هتل های بارسلونا . آنجا یک سوییت بسیار زیبایی را برای مان گرفت به نصف قیمت هتل قبلی . ما یک هفته ای در بارسلونا ماندیم و با یک عالمه خاطره شیرین بر گشتیم ینگه دنیا
خلاصه اینکه این آقا مورتوز ما اگرچه فرزند آذربایجان است اما بگمان ما یک رگ و ریشه شیرازی دارد و ممکن است با حضرت سعدی علیه الرحمه قوم و خویش سببی یا نسبی باشد، آخر این جناب سعدی هم در گشت و گذارهایش هر جا که پا میگذاشت مهمان بازرگانی و خانی و رییس قبیله ای بود و اگر چه گهگاه به کار گل وا میداشتندش اما درست مثل آقا مورتوز ما ده هزار تا رفیق داشت و هر جا که میرفت خاک پایش را توتیای چشم میکردند .
حالا ببینید خود حضرت سعدی چه سخن حکیمانه ای در باب رفیق و رفاقت دارد :
هر دم که در حضور عزیزی بر آوری
دریاب ، کز حیات جهان حاصل آن دم است
گر خون تازه میرود از زخم اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهم است ....
چند سال پیش ما داشتیم میرفتیم بارسلونا . تا فهمید ما راهی اسپانیا هستیم شماره تلفنی بما داد و گفت : این رفیق ماست . وکیل است . اگر در بارسلونا کاری داشتی بهش زنگ بزن و بگو رفیق من هستی .
ما رفتیم بارسلونا . بچه ها هم از ایران آمده بودند . دیدیم هتلی که گرفته ایم باب طبع ما نیست . پول سه روزش را هم پیشاپیش داده بودیم . زنگ زدیم به همین رفیق آقا مورتوز . سلام علیکی کردیم و گفتیم ما رفیق آقا مورتوز هستیم . میخواستیم خواهش کنیم اگر میتوانید هتل بهتری برای مان پیدا کنید .
آقا ! نیم ساعت نکشید . دیدیم یک آقایی با یک مرسدس بنز آخرین مدل آمد سراغ ما . خودش را معرفی کرد و آبجویی با ما نوشید و وقتی فهمید ما زبان اسپانیولی بلدیم شدیم پسر خاله ! یکی دو تا تلفن کرد و ما را سوار ماشینش کرد و برد یکی از بهترین هتل های بارسلونا . آنجا یک سوییت بسیار زیبایی را برای مان گرفت به نصف قیمت هتل قبلی . ما یک هفته ای در بارسلونا ماندیم و با یک عالمه خاطره شیرین بر گشتیم ینگه دنیا
خلاصه اینکه این آقا مورتوز ما اگرچه فرزند آذربایجان است اما بگمان ما یک رگ و ریشه شیرازی دارد و ممکن است با حضرت سعدی علیه الرحمه قوم و خویش سببی یا نسبی باشد، آخر این جناب سعدی هم در گشت و گذارهایش هر جا که پا میگذاشت مهمان بازرگانی و خانی و رییس قبیله ای بود و اگر چه گهگاه به کار گل وا میداشتندش اما درست مثل آقا مورتوز ما ده هزار تا رفیق داشت و هر جا که میرفت خاک پایش را توتیای چشم میکردند .
حالا ببینید خود حضرت سعدی چه سخن حکیمانه ای در باب رفیق و رفاقت دارد :
هر دم که در حضور عزیزی بر آوری
دریاب ، کز حیات جهان حاصل آن دم است
گر خون تازه میرود از زخم اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهم است ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر